زندگی نامه و خاطرات شهید مهدی پرنده غیبی؛
زمانی که مهدی می‌خواست برای شناسایی به منطقه ی هورالعظیم برود، عراقی ها سنگر آنها را هدف قرار دادند. مهدی به شوخی گفت آنها مرا نشانه گرفتند، ولی من از آنها خواهش کردم که از مهمانان پذیرایی کنند.
نوید شاهد کرمان، شهید مهدی پرنده غیبی، فرزند محمدرضا، در دوازدهم دی ماه سال  1343 در شهرستان کرمان به دنیا آمد. 
مهدی شش سالش تمام نشده بود که به کلاس اول رفت. سال بعد به صورت رسمی وارد مدرسه شد و تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داد.مهدی 14 سال داشت که درتظاهرات علیه رژیم پهلوی شرکت می‌کرد و در مسابقه ی تیراندازی به مقام اول رسید. با تشکیل بسیج، وارد این نهاد شد و به عضویت سپاه درآمد. مهدی به اصرارخانواده اش تصمیم به ازدواج گرفت. با دختری به نام صدیقه مهدیان مقدم، ازدواج کرد.
همسرش زنی مومن بود که شهادت را آرزوی هرمسلمان می دانست. به همین خاطر، مخالفتی با جبهه رفتن او نداشت . مهدی 20 روز بعد از ازدواج، عازم جبهه شد او دارای یک فرزند پسر، به نام علیرضا است. با شروع جنگ تحمیلی عازم جبهه‌های حق علیه باطل شد و سرانجام در و در دی ماه 1365 مجروح و به شهادت می رسد.

خاطراتی پیرامون شهید مهدی پرنده غیبی:
در کربلای 1، مسئول شناسایی منطقه بود و شب و روز در این منطقه فعالیت می‌کرد تا بتواند موقعیت ها را به مسئولین گزارش دهد.  دشمن متوجه حضور گروه مهدی می شوند و فرکانس بی سیم رزمنده‌ها را پیدا می کنند و با ایجاد مزاحمت و اذیت کردن آنها می خواهند روحیه‌ی رزمندگان را از بین ببرند. ولی مهدی برای حفظ روحیه‌ی بچه‌ها به آنها اجازه‌ی روشن کردن بی سیم را نمی‌دهد. 
راوی: همرزم شهید

 زمانی که مهدی می‌خواست برای شناسایی به منطقه ی هورالعظیم برود، تعدادی از بچه‌ها را برای توجیه خط، همراه خودش برد. از خط اول که رد شدند، بچه ها را در یکی از سنگرهای کمین گذاشت و خودش حدود نیم ساعت برای آشنایی بیشتر در منطقه قایق رانی کرد. زمانی که متوجه شد دشمن به حضور او پی برده است، به سنگر برگشت. در همان لحظه عراقی ها سنگر آنها را هدف قرار دادند. تیر به پای یکی از بچه ها برخورد کرد. مهدی به شوخی گفت آنها مرا نشانه گرفتند، ولی من از آنها خواهش کردم که از مهمانان پذیرایی کنند و آنها به حرف من گوش کردند و روی من را به زمین نینداختند.
راوی: شمس الدین همرزم شهید

 زمانی که درمنطقه هور بودیم، او تمام صبح را رانندگی کرد و شب را به سکانداری مشغول بود. به سنگر که برگشت دید پشه ها نمی گذارند کسی بخوابد و داخل پشه بند برای همه جا نیست. او تمام بچه ها را سوار ماشین کرد و در عین خستگی، همه را برای استراحت به اهواز برد. او با زیردستانش مهربان و دلسوز بود و به آنها کمک می کرد و برای آنها چایی درست می کرد.  او هر شب قبل از خواب، سوره ی واقعه را می خواند. بیشتر اوقات نماز شب را به جا می آورد. پدرش شب قبل از شهادت مهدی، در خواب می بیند که او زخمی شده است، و صبح برای سلامتی او صدقه می دهد. 
راوی: حسین ایرانمنش

 در عملیات کربلای 4 ، فرمانده لشکر ثارالله از او می خواهد که به منطقه برود و وضعیت خط مقدم را به او گزارش دهد . وقتی که به منطقه ی  ام الرصاص می رسد، همه ی آن منطقه را شناسایی می کند و با یکی از قایق ها، به عقب بر می گردد. اما در همان لحظه، هواپیمای دشمن راکتی به سمت قایق شلیک می کند که باعث می شود قسمتی از سر از بین برود و در دی ماه 1365 مجروح و به شهادت می رسد.
 دوستش او را در خواب می بیند و از چگونگی شهادتش می پرسد، شهید می گوید: چیزی نفهمیدم. فقط احساس کردم دستی به پشت گردنم خورد و دیگر چیزی نفهمیدم.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده