برای اولین با در سایت نوید شاهد شهرستان های استان تهران منتشر شد
...در اوج بهمن 57 هم در راهپیمایی ها و هم در زمانی که امام آمد و ما چون سن و سالی نداشتیم نتوانسته بودیم به فرودگاه و بهشت زهرا برویم. من و چند تا از بچه ها چند شاخه گل (گلایل) خریده بودیم. و در خط های ممتد خیابان گل می گذاشتیم...
نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ حضرت امام(ره) پیش از آن که مردم را به انقلاب بر ضد طاغوت وادارد، انقلابی در درون دل هایشان آغاز کرد. بنابراین انقلاب اسلامی ایران، انقلابی بود بر ضد تمام ارزش های به ارث مانده از دوران سمت شاهی؛ انقلابی بود در روش ها، منش ها، سنت های جاهلی. انسان هایی که گاهی برای به دست آوردن وسایل بهتر زندگی، تظاهرات می کردند، چنان متحول شدند که باسخنرانی ها و رهنمودهای جاوید امام راه چند ساله را یک شبه طی کردند.

جوانانی که به فکر آرایش ظاهری خود و دنبال شهوات نفسانی بودند، این بار در جستجوی حقیقت، راه شهادت پیش گرفتند و حسین وار، ندای «هیهات منّا الذّلة» سر دادند و ارزش های طاغوتی را مبدّل به ارزش های قرآنی کردند.

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد شهرستان های استان تهران با شاهد عینی 22 بهمن 1357

*** آقای آمارلو یک بیوگرافی از خودتان بفرمایید؟

با سلام، من فرزند جانباز بهمن 57 هستم. در دوران شکوفایی انقلاب. پدرم متولد 1324 در روستای بهشت نو از توابع شهرستان نیشابور در یک خانواده مذهبی به دنیا آمد.

ایشان بعد از سربازی به تهران مهاجرت کردند و مشغول به کار در جاهای مختلف شدند(از جمله، شرکت نفت، دانشگاه و...) و در قسمت هتل ها بودند. چون در آن زمان هتل ها صرف ها به صورتی بود که مغایرت داشت با اعقاید مذهبی از کار در آنجا انصراف داد و تا اینکه اوایل دهه 50 با تاکسی مشغول به کار شدند.

*** آقای آمارلو در آن زمان شما چند ساله بودید و چکار می کردید؟

من در آن زمان در راهپیمائی هایی شرکت می کردم و هشت سال سن داشتم. خیابان انقلاب و آزادی مملو از جمعیت معترض بود و من و پدرم هم در این حماسه بزرگ شرکت می کردیم. یادم هست هنوز همان عکسی که از یک ساختمان نیمه ساخته چند طبقه که داخل آن تمام جمعیت بود رو همه مردم میشناسند که بارها بارها در تلویزیون در ایام پر افتخار فجر نشان می دهد و من و پدرم در آن ساختمان در طبقه چهارم بودیم.

*** آقای آمارلو از حضور پدر در راهپیمایی ها برایمان تعریف کنید؟

پدرم چندین بار در اماج گلوله قرار گرفته بود و ماشین تیر خورده بود. و ما هم به طبع سخنان امام خمینی و حرف های ایشان که میزدند و بایس به گوش مردم میرسد را در بین مردم پخش می کردیم.

*** آقای آمارلو خاطره ای از حضور امام و عکسهای ایشان دارید که برایمان تعریف کنید؟

بله. در همان پوران انقلاب ما در خیابان نارمک میدان 86 زندگی می کردیم. ما در طبقه دو که یک نیمه طبقه به بالای پشت بام راه داشت. عکس 100 در 70 امام خمینی که نشسته را ما چاپ کرده بودیم و آنجا نگهداری می کردیم.تا اینکه در یک روز که همان داشتیم و او بری دیدن پشت بام ما سر بزند آنجا رفت و نفس نفس برگشت و با هیجان به مادرم گفت: یک حاج آقا (حضرت امام خمینی در فرانسه گرفته بود) در راه پله نشسته است...

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد شهرستان های استان تهران با شاهد عینی 22 بهمن 1357

*** آقای آمارلو در زمان بازگشت حضرت امام خمینی به وطن چون چیکار می کردید؟

در اوج بهمن 57 هم در راهپیمایی ها و هم در زمانی که امام آمد و ما چون سن و سالی نداشتیم نتوانسته بودیم به فرودگاه و بهشت زهرا برویم. من و چند تا از بچه ها چند شاخه گل (گلایل) خریده بودیم. و در خط های ممتد خیابان گل می گذاشتیم.

در چند روز آخر مردم به هر نحوی شرکت و حمایت خود را به انقلاب نشان می دادند. زمانی که حضرت امام دستور داد و به مردم اعلام کرد برای مقابله با آقای بختیار، چند شب خیلی عملیات مصلحانه بود و مردم به شهربانی رفته بودند و چند اسلحه گرفته بودند و به نوعی بسیج مردمی تشکیل داده بودند. نگهبانی از نواحی خود را می دادند و مردم را شناسی و می بردند.

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد شهرستان های استان تهران با شاهد عینی 22 بهمن 1357

*** آقای آمارلو در آن زمان تجمع ها به چه صورت بود؟

بین روزهای پانزدهم تا بیست و یکم بهمن یعنی روزی که تجمع بود و تانکها بودند، گل گلایل گرفته بودیم من و پدرم و به سربازهایی که در تانک های بودند پخش می کردیم ، و یکی از آن سربازها می گفت: به «کوری چشم شاه، سرباز میگه مرگ بر شاه»به همراه جمعی از فامیل هایمان. و بد به طرف راهپیمایی حرکت کردیم.

*** آقای آمارلو در روزهای واپسین تهران چگونه بود؟

بچه های آماده باش بودند، روز بیست و یکم بهمن 1357 من از صبح بیدار شده بودم و تخم مرغ و سیب زمینی آپز که توسط مادرم انجام شده و به همراه نان بین عزیزانی که مقابله می کردند با نیروهای نظامی توذیع می کردم. و به سمت خیابان دماوند، بین پدرثانی تا سبلان در آنجا کمک می کردیم و مردم سنگر بسته بودند و پدرم چون تاکسی داشت، بازرسی صورت نمی گرفت.

*** آقای آمارلو پدرتان چگونه تیر خورد؟

من به فاصله سه یا چهار متری از پدرم بودم، که به یکباره دیدم پدرم سینه اش را گرفته و به زمین افتاد. من و پسردائی ام در کنار هم بودیم و به بالای سر پدرم که رسیدم، اورژانس آمد و پدرم را به بیمارستان منتقل شد. من به خانه رفتم و به مادرم اطلاع دادم و بد به همراه هم به بیمارستان رفتیم. خون زیادی از پدرم رفته بود و چند عمل روی پدرم انجام دادند ولی بعلت مسائل پزشکی فقط پانسمان صورت گرفته بود و بخیه نزده بودند و همین مسئله پدرم را رنجانده بود.

پدرم ارادت خاصی به حضرت امام داشت، و در خواب می بیند که امام به عیادتش آمده است و از او حالش را می پرسد و پدرم هم که از شرایط که افتاده بود و بایس بخیه زده نمی شد... ناراحت بود برایشان گفت و امام به پدرم می گوید: نگران نباشید فردا صبح برای شما جلسه می گذاردند و طی همین چند روز آینده هم شما را عمل می کنند. و پدرم از خواب بیدار می شود.

فردا صبح که دکترش برای معاینه پیشش می آید و می گوید 6 ماه باید پانسمان باشد تا بدش بتوانیم شما را عمل کنیم و درمان کامل شود، پدرم در جواب می گوید: شما تا دو ساعت دیگر جلسه اضطراری برای من می گذارید و شروع به گرفتن آزمایشات و بررسی می کنید و دو، سه روز آینده مرا عمل می کنید...

دکتر با تعجب به پدرم خیره می شود و می گوید نه! امکان ندارد! و پدرم دوباره تکرار می کند الان رئیس بیمارستان با شما تماس میگیرد و خواهان جلسه فوری می شود... که تمام چیزهای که پدرم گفته بود به واقعیت پیوست.

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد شهرستان های استان تهران با شاهد عینی 22 بهمن 1357

*** آقای آمارلو از اتفاقات جریان های انقلاب برایمان بگویید؟

در زمان حکومت نظامی من دوران ابتدایی تحصیل می کردم و ما در منطقه نارمک زندگی می کردیم و آن منطقه حساس شده بود و نیروهای نظامی زیاد شده بودند و من به همراه چند نفر از دوستان کمی اذیتشان می کردیم و در یک گوشه پنهان می شدیم و فریاد می زدیم:«مرگ بر شاه...» و یک روز به مدرسه ما آمدن و دنبال آن صدا بودند که دیدن تمامی بچه ها هستند و خجل زده برگشتند.

بعد از انقلاب ما از نارمک به بومهن نقل مکان کردیم و پدرم یک مدتی با تاکسی کار کردند و مشغول روزمره زندگی هستند. و در حال حاضر در شهرستان پردیس. تنها یک جانباز در روز انقلاب و یک شهید دارد که هر ساله از ارگان هایی به دیدار پدرم می آیند.

پدرم به همراه چند تن از تاکسرانان یک هئیت تشکیل داده بودند که هفته ای یک بار به هم سر می زدند و مشکلات همدیگر را حل می کردند. کم کم بزرگتر شد پول جمع می کردند و به صورت قرض الحسنه به افراد نیازمند می دادند. پدرم در امورات مردمی شرکتی فعال دارد.

گفتگو/ نجاتی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده