وصیت نامه شهید مهدی رحمانی
مهدی رحمانی، چهاردهم آبان ۱۳۴۶، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، کارگر بود و مادرش اقدس نام داشت. تا اول متوسطه درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم فروردین ۱۳۶۷، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به کمر و پاها، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید مهدی رحمانی

دوست داشتم با لب تشنه شهید می شدم

 چون فرصتى پیدا کردم تا در دشت کربلاى ایران، دِین خود را نسبت به اسلام و مسلمین ادا کنم، لازم می ‏بینم چند جمله‏ اى به عنوان وصیت بنویسم.
 پدر و مادر عزیزم! امیدوارم حالتان خوب بوده و سلامت باشید و بتوانید برادرم را خوب تربیت کنید و فرزندانى پاک و مؤمن تحویل اسلام دهید.
 پدر جان! مرا ببخش و حلالم کن.
 نمی ‏دانستم چگونه زحمات تو را جبران کنم و راستش را بخواهى وقتى به چهره زیباى تو نگاه می کردم، از خودم خجالت می ‏کشیدم.
 پدر جان! می ‏بخشى که شما را اذیت می ‏کردم و شما از من ناراحت می ‏شدید؛ ولى خوب -ان شاء الله- حلالم می ‏کنید.
ما فرزندان، در این دنیا، امانتى از طرف خدا نزد شما هستیم که خداوند این امانت را روزى از شما می ‏گیرد و خوشحال باشید خداوند این امانت را از شما گرفت؛ پس صبور باشید و افتخار کنید فرزند خود را تقدیم اسلام کردید.
 یاد امام حسین(ع) -که فرزندان و جان خود و اهل بیتش را در راه خدا فدا کرد- باشید.
واقعاً امام حسین(ع) چقدر مظلوم بود؛ دوست داشتم مانند امام حسین(ع) با لب تشنه شهید می ‏شدم.
مادر جان و پدرجان! وقتى جنازه ‏ام را براى شما آوردند، نماز شُکر بجا آورید و برایم طلب بخشش کنید؛ چرا که برایم زحمات فراوانى کشیدید.
 امیدوارم با صالحین درگاه خدا محشور شوید و مرا نیز حلال کنید و پس از مرگم نگریید و صبور باشید.
مادر جان! که جانم فداى تو -ان شاء الله- مرا حلالم کن.
مادر! مانند مادرهاى دیگر، مانند زینب کبرى(س) و سکینه(س) -که وقتى اهل قافله شهید شدند- صبور بودند، شما هم همان گونه باشید.
وقتى زینب(س) بر سر بالین برادرش حسین(ع) رسید، صبور بود و خدا را شُکر کرد و با این که اهل قافله را شهید کردند و خود ایشان را شکنجه دادند، ولى با این حال در زیر شکنجه‏ ها «لا اله الا الله» می گفت و دین خدا را ابلاغ می ‏کرد؛ که با ابلاغ هاى زینب(س) بود جهان به لرزه در آمد.
 خواهر عزیزم! این نصیحت را از من قبول کن و فرزندان خود را خوب تربیت کن و حجابت را رعایت کن؛ چرا که بیچارگى ما زمانى فرا می ‏رسد که بین ما تفرقه بیفتد.
 اى دوستان! مرا حلالم کنید.
خدایا! کاش هزار جان داشتم تا در راه تو فدا می کردم. خدایا! خودت می دانى تا آنجا که توان داشتم، در راهت قدم برداشتم.
زمان همچنان با قیام مستضعفین -که فریاد تکبیرشان روشنایى صبح را نوید می ‏دهد- سپرى می گردد.
 این بار دست امپریالیسم، از آستین صدام بیرون آمده و به کشور ما -که تازه با نیروى الهى از یوغ استعمار رهایى یافته- دراز می ‏شود.
مردم مسلمان ایران براى یارى اسلام به پا خاسته، شروع به بُریدن دست امپریالیسم نمودند و من قطره‏اى از سیل خروشان امت هستم.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده