جنایات بعثی ها در سوسنگرد
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۷
سرباز عراقی با خشم و کینه ای که از مرگ چند همرزم خود توسط یک جوان ایرانی دارد، او را با سیم به نخل می بندد. از باک ماشین بنزین خالی کرده، روی اسیر می ریزد. خواهر و برادر اسیر از دور نظاره گر این بی رحمی هستند و همسر اسیر بی خبر از همه جا، بی تابی های پسر یک ساله اش را تحمل می کند و منتظر آمدن مرد خانه اش است. اما همان حوالی، کمی دورتر از خانه، سرباز عراقی سرخوش از این که یک قربانی را به قتلگاه برده است، کبریت را می کشد و به جان اسیر ایرانی که مصلوب نخل شده، می اندازد ...
شهید محمدرضا سبحانی، نخستین شهید نیروی انتظامی و شهر سوسنگرد، همان اسیر ایرانی 20 ساله ای است که نهم مهرماه 1359، به تنهایی در قامت یک لشکر مقابل نیروهای عراقی که به سمت سوسنگرد روانه شدند، می ایستد و بعد از دو ساعت مبارزه، پس از آن که فشنگ هایش تمام شده و بدنش مجروح، دست از مبارزه برنداشته و تا لحظه اسارت می جنگند. نحوه شهادت این شهید خوزستانی به اندازه ای غم انگیز و دردناک است که با هر بار شنیدن و یا خواندن روایت آن، صدای مظلومیت مردم مرزنشین جنوب ایران را به گوش می رساند؛ قهرمانانی که پای حقشان ایستادند و یک لحظه پا عقب نکشیدند.

«نوید شاهد» در این گزارش رنج های همسر شهید محمدرضا سبحانی را روایت می کند؛ رنج هایی که گویی بی پایان بوده و در تار و پود این بانوی قهرمان سوسنگردی، ریشه دوانده است.

خانم «نصرت طعیمه پور» همسر شهید سبحانی است. او در ابتدای گفت و گو درباره زندگی کوتاهش با شهید می گوید: سال 1357 ازدواج کردیم و عمر زندگی مشترکمان 2 سال بود. دو پسر دارم؛ مجاهد که سال 1358 به دنیا آمد و محمدشهید که پنجاه روز پس از شهادت پدر متولد شد. 17 ساله بودم که شوهرم به شهادت رسید.

شهید سوسنگردی که به سبک داعشی ها شهید شد

هر دوی ما در خانواده ای پرجمعیت زندگی می کردیم. من هفت برادر داشتم و تنها دختر خانواده بودم. مادرم را خیلی زود از دست دادم. محمدرضا هم پسر هفتم و آخر خانواده بود و سه خواهر داشت. ما با هم همسایه بودیم و او که از سختی های زندگی من و نامهربانی های نامادری ام با خبر بود. به همین دلیل از مادرش درخواست به خواستگاری من بیاید و هرطور شده رضایت خانواده ام را جلب کند.

او ادامه می دهد: محمدرضا سه ماه بعد از ازدواجمان به سربازی رفت. به بهبهان اعزام شد اما چون متاهل بود بعد از گذشت دو ماه به شهرمان سوسنگرد منتقل شد. او در ژاندارمری خدمت می کرد و یک ماه مانده به پایان خدمت سربازی، به شهادت رسید.

دفن جنازه بعد از 4 روز

این بانوی سوسنگردی که مانند بیشتر مردم آن روزگار با واژه جنگ نامانوس بوده، تعریف می کند: جنگ آغاز شد و همسرم با چند سرباز دیگر برای رساندن اسلحه و مهمات به رزمنده ها، به بستان اعزام شد. به ایشان گفتم نرو اما اصرارم فایده نداشت. گفت «عراقی ها به بستان رسیده اند، باید بروم» و رفت. یک هفته از او خبر نداشتیم تا این که به خانه آمد. حال خوبی نداشت و ناراحت بود. دوستانش شهید شده بودند و می گفت: من هم باید شهید می شدم. مجروح شده بود و یک زن شجاع او را با بلم به سوسنگرد رسانده بود. همان روز عراقی ها به سوسنگرد رسیدند. ساعت 10 صبح شهر شلوغ شد. محمدرضا رفت تا ببیند اوضاع شهر چگونه است. ساعت 2 بعدازظهر بود و ما از ایشان بی خبر بودیم. حاج رحیم، برادر ایشان به خانه مان آمد. بی تابی من را که دید گفت نگران نباشید، برمی گردد. ساعت 3 بعدازظهر یکی از اهالی آمد و گفت « محمدرضا شهید شده! در سوسنگرد نمانید و فرار کنید.»

شوکه شده بودم. دست مجاهد را گرفتم و به خیابان رفتم. غروب حاج رحیم آمد و خبر شهادت محمدرضا را تایید کرد. عراقی ها جنازه را به ما تحویل نمی دادند. گویا بعثی ها هفت نفر از نیروهای خود را از دست داده بودند، ادعا می کردند که باید 7 ایرانی کشته شود تا جنازه همسرم را تحویل دهند. حاج رحیم و خواهر شهید شاهد شهادت برادرشان بودند. بعد از 4 روز جنازه را تحویل گرفتند و به خاک سپردند.


شهید سوسنگردی که به سبک داعشی ها شهید شد

شهید مصلوب به نخل


نحوه شهادت و دفن شهید محمدرضا سبحانی، قصه عجیبی دارد. خانم طعیمه پور در این باره می گوید: شهید هنگام مبارزه، پس از آن که دیگر فشنگی برای شلیک نداشته، اسیر می شود. بعثی ها دست های او را می بندند، به خودرو بسته و روی زمین می کشند. دستش قطع می شود. پیکر مجروح و نیمه جانش را با سیم به نخل بسته، روی آن بنزین ریخته و آتش می زنند. شاهدان می گویند لحظه شهادت، صدای الله اکبر گفتن شهید را می شنیده اند.

4 روز بعد از شهادت، حاج رحیم و عموی شهید به عنوان فردی ناشناس نزد عراقی ها می رود و از آن ها درخواست می کنند که اجازه دهند تا جنازه را دفن کنند. جنازه شهید به نخل چسبیده بوده و آن را به سختی جدا می کنند. حاج رحیم به اطراف نگاه می کند. در یک خانه باز بوده و از آنجا یک نرده و لحاف می آورد. همان جا کنار نخل، گودالی بوده که پیکر شهید را داخل لحاف گذاشته و در آن گودال به خاک می سپرند.

خانم طعیمه پور ادامه می دهد: پس از حصر سوسنگرد همراه با خانواده همسرم به رامهرمز رفته و حدود دو سال در مدرسه ای ساکن شدیم. اواخر آبان ماه 1359، فرزند دوممان، 50 روز پس از شهادت پدر به دنیا آمد و به درخواست پدربزرگ و به یاد پدر شهیدش ، نام او را «محمد شهید» گذاشتیم. روزگار سپری شد. به سوسنگرد بازگشتیم و حدود 13 سال با خانواده شهید زندگی کردیم. فرزندانم بزرگتر شدند. تصمیم گرفتیم به همراه مادر شهید به خانه دیگری نقل مکان کرده و زندگی جدیدی را آغاز کنیم.


بعد از شهادت محمدرضا، روزهای سختی را پشت سر گذاشتم. از آنجایی که سن و سال کمی داشتم، پدرم اصرار داشت که به خانه شان برگردم و ازدواج کنم اما من زیر بار نرفتم. جانم به جان بچه هایم وصل بود و نمی توانستم از آن ها دل بکنم. با همه سختی ها دو پسرم را بزرگ کردم و به سامان رساندم.

حالا مجاهد سه فرزند پسر و یک فرزند دختر دارد. در رشته حسابداری تحصیل کرده و کارمند بانک است. محمدشهید نیز 2 فرزند پسر و یک دختر دارد. ایشان مدرک کارشناسی ارشد در رشته حقوق دارد و خود را برای تحصیل در مقطع دکتری آماده می کند. علاوه بر آن که کار وکالت انجام می دهد در بانک نیز مشغول به کار است.


شهید سوسنگردی که به سبک داعشی ها شهید شد

یادمان شهید محمدرضا سبحانی

خانم طعیمه پور که اکنون ساکن اهواز است و با نوه هایش روزگار را سپری می کند، درباره مهربانی های مادر شهید سبحانی می گوید: مادر شهید هیچگاه من و فرزندانم را تنها نگذاشت. ایشان حدود 10 سال پیش فوت کرد. برای شهید بی قراری می کرد و حامی من و نوه هایش بود.

همسر شهید سبحانی روایت می کند: شش ماه پس از شهادت شهید محمدرضا سبحانی، به ما اطلاع دادند که آیت الله خامنه ای و شهید چمران به بازدید از مزار شهید می روند. ما نیز که آن روزها در رامهرمز بودیم، به سوسنگرد رفتیم. در آن زمان شهر سوسنگرد کوچک بود و جنازه شهید به نوعی اطراف شهر به خاک سپرده شده و هیچ جنازه ای کنار آن دفن نشده بود. در آن مراسم حاج رحیم، برادر شهید که او را به خاک سپرد، می گفت که شهید را در این مکان به امانت سپرده و تصمیم دارد پیکر شهید را به مکان دیگری منتقل کند. حتی بیل و کلنگ هم همراه خود آورده بود اما حاضران مانع اقدام او شده و گفتند قسمت شهید بوده که در این گودال دفن شود. حدود یک سال از آن مراسم گذشت و آرامگاه شهید شکل دیگری پیدا کرد. اطراف آن کاشیکاری شد. اکنون یادمانی برای شهید ساخته اند و قرار است شهدای دیگری از جمله شهدای گمنام در کنار شهید به خاک سپرده شوند.


شهید سوسنگردی که به سبک داعشی ها شهید شد

مردم سوسنگرد شهید محمدرضا سبحانی را خوب می شناسند و هنوز هم ندای الله اکبر او هنگام شهادت در گوششان می پیچد. مستندسازان نیز به این شهید شاخص ارادت داشته اند و تاکنون چند کلیپ و فیلم مستند از جمله کلیپ «پرواز در آتش» و مستند «سرباز» درباره این شهید ساخته شده است. آیندگان وارث خون شهدا هستند و امید است این میراث را ارج نهند و یاد شهیدان را تا همیشه زنده نگه دارند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده