روایتی خواندنی از همسر گرامی « شهید میثم نجفی » برگرفته از کتاب «حِلمای حرم» را در ادامه می خوانید؛
ارتباط صمیمی و عمیقی با شهدا داشت. هر سال اوایل اسفند به دو کوهه می رفت و آنجا خادم الشهدا بود و به زائران سرزمین های نور و شهدا خدمت می کرد. هر سال عمق این ارتباط بیشتر و به شهدا نزدیک تر می شد.
خادم دو کوهه!

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ شهید میثم نجفی دهم اردیبهشت 1367 در شهرستان ورامین تابعه شهرستان های استان تهران چشم به جهان گشود. پدرش علی محمد نام داشت. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم ادامه داد. هجدهم تیر1389 ازدواج کرد. یک فرزند دختر به نام «حلما» به یادگار مانده است. و در بدوازدهم آذر 1394 در سوریه در منطقه حلب به شهادت رسید. مزارش در شهرستان قرچک، امامزاده بی بی زبیده(س) واقع در گلزار شهدا آرمیده است.

روایتی خواندنی از همسر گرامی « شهید میثم نجفی » برگرفته از کتاب «حِلمای حرم» را در ادامه می خوانید؛

خادم دو کوهه!

ارتباط صمیمی و عمیقی با شهدا داشت. هر سال اوایل اسفند به دو کوهه می رفت و آنجا خادم الشهدا بود و به زائران سرزمین های نور و شهدا خدمت می کرد. هر سال عمق این ارتباط بیشتر و به شهدا نزدیک تر می شد. میثم من را نیز به شهدا نزدیک کرده بود.

خادم دو کوهه!

سال دوم زندگی که راهی دو کوهه شد و من در خانه تنها شدم، خیلی ناراحت شدم و اصرار کردم که من هم در کنارش باشم. اما اجازه نمی داد که تنها سفر کنم تا اینکه بعد از کلی اصرار با کاروان یکی از دوستانش برای اولین بار مسافر سرزمین های نور شدم.

هر چند مدت کوتاهی پیش میثم بودم اما این اصرارم باعث شد که سال به سال تعداد روزهای بیشتری در دو کوهه کنارش باشم که برای من خیلی ارزش داشت. با مسئولین هماهنگ می کرد و برای یک هفته می ماندم. هر چند که در آن یک هفته خیلی کم او را می دیدم و حتی به ندرت پیش می آمد که با هم حتی یک ناهار بخوریم.

خادم دو کوهه!

از او خواستم لحظه ی تحویل سال کنار هم باشیم. گفت: «باور کن وقت ندارم!» اما هر طور بود خودش را رساند.یک درخت کنار حسینیه ی گردان تخریب بود که زیر آن درخت در کنار هم، سال را تحویل کردیم. سال سوم که توفیق شد من را هم به عنوان خادم ثبت نام کند و بیست روز دو کوهه و در خدمت زائران بودم که این از عنایت شهدا و حُسن همجواری با میثم بود.

دوستان زیادی پیدا کرده بودم. همه از نوع رفتار میثم و من تعجب می کردند. آن ها انتظار داشتند مثل بقیه متأهلین با هم بیرون برویم و یا حتی در هنگام قدم زدن دست هم دیگر را بگیریم؛ اما میثم رعایت کردن حال بچه های مجردی را می کرد که شاهد اعمال و رفتار ما بودند.

من خوشحال بودم که ما باعث رنجش دیگران مخصوصاً مجردها نبودیم. البته این نوع رعایت های خاص، ویژه دو کوهه نبود و میثم همه جا رعایت می کرد.

خادم دو کوهه!

به او گفتم: «دوست دارم مثل بقیه ی زوج ها موقع راه رفتن، دستت رو بگیرم.» میثم گفت: «نه این کار ایراد داره، شاید کسی شرتیط ازدواج رو نداشته باشه و با این کار دلش بخواد و ناراحت بشه یا دلش بشکنه!»

با حکم مأموریت سپاه به دو کوهه می رفت، اما برای کارهای سنگینی که در تدارکات پادگان انجام می داد حق مأموریتی دریافت نمی کرد. فقط یکسال یک میلیون به او دادند که با آن پول پدر و مادرش را به کربلا فرستاد.

سال چهارم او را در آشپزخانه می دیدم که چطور با تلاش و پشتکار زحمت می کشید. یک خودرو هم تحویلش بود که دائم در حال جا به جایی غذا و بار با آن بود.

خادمان خواهر دو دسته بودند. یک عده خادم فرهنگی و بقیه خادم اسکان و من در کار اسکان خدمت می کردم. برایم خیلی لذت بخش بود. یکی از بهترین دوره های زندگیم بود.

دوستان زیادی پیدا کرده بودم و در جو صمیمی و معنوی حضور داشتم که شبیه به آن را جایی ندیده بودم و این عنایت شهدا و لطف میثم بود که این شرایط را برای من فراهم کرده بود. خیلی از میثم تشکر کردم که این فرصت را برای من ایجاد کرده است.

منبع: کتاب «حِلمای حرم» به روایت مادر و همسر شهید مدافع حرم «میثم نجفی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده