وصیت نامه شهید نبی الله رضایی
نبی‌الله رضایی، دوم خرداد ۱۳۴۳، در روستای فارسجین از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش فتح‌الله، کشاورز بود و مادرش مولود نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم مرداد ۱۳۶۱، در پاسگاه‌زید عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۴ پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید نبی الله رضایی

ما فرزندان شهادت طلب ایران هستیم و تا آخرین قطره خون، از میهن و دین خود، دفاع می کنم

بسم الله الرحمن الرحیم
«قل ان صلاتی و نسکی و محیای و مماتی لله رب العالمین» (انعام/۱۶۲) بگو ای پیامبر! همانا نماز من و عبادت من و زندگی من و مرگ من، در راه الله است؛ که پرورش دهنده‌ی جهانیان است.
وصیتی به دانش‌آموزان و به هم‌کلاسی‌های خود: با سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب، این‌جانب «نبی‌الله رضایی»، به فرمان امام گوش کرده و این را بر خودم، پس از ایمان آوردن به دین اسلام، واجب شرعی دانستم که از دین خود دفاع کنم و نگذارم که دژخیمان، به دینم و قرآنم اهانت کنند.
پس از شنیدن پیام امام که فرمود: «مسأله‌ی اصلی ما، جنگ است و جبهه‌ها به نیرو احتیاج دارند؛ جبهه‌ها را پر کنید.» مدرسه را ـ که سنگر دیگری بود ـ رها کردم و به جبهه‌ی بالاتر، که همان جبهه‌ی جنگ است، آمدم و آرزوی شهید شدن دارم، که ان شاء الله به زودی نصیبم [می]گردد.
اما، ای هم‌کلاسی‌ها و دانش‌آموزان! ما در جبهه‌ی جنگ و شما در جبهه‌ی کلاس، [از انقلاب] دفاع کنیم و به دهان منافقان بزنیم و خفه‌شان کنیم، که دیگر ایران جای آن‌ها نیست و ما هم به دهان بعثیان ـ که به میهن اسلامی ما [تجاوز کرده] و منظورشان از بین بردن اسلام است ـ می‌زنیم و می‌گوییم: «ما فرزندان شهادت‌طلب [ایران] هستیم و تا آخرین قطره‌ی خون، از میهن و دین خود، دفاع می‌کنیم، تا شهادت نصیب‌مان گردد؛ پس ای منافقان! بمیرید!»
وصیت دیگر به پدر و مادرم: درود بر رهبر انقلاب و بت‌شکن زمان، خمینی کبیر و با سلام به مادر و پدر عزیز[م].
ای پدر و مادر عزیزم! من راهی را که از حسین (ع) آموخته بودم، با راهنمایی شما پذیرفتم و چون خداوند کسانی که او را ستایش [کرده] و به گفته‌های او عمل می‌کنند، آزمایش [می‌نماید]؛ [لذا] اکنون موقع آزمایش [ما] رسیده و ما باید امتحان [پس] بدهیم.
من برای امتحان خداوند بزرگ آماده شده‌ام، که ان شاء الله [با] شهید [شدنم، در] این امتحان قبول شوم.
ای مادر! مبادا بر فقدان من گریه کنی؛ چون من [به] آرزوی خودم رسیدم. ای پدر و مادر من! هر چند دوری فرزند دردناک است؛ اما این بار [مسأله]، مسأله‌ی اسلام است و دوری من، باید دردناک نباشد؛ چون من از حسین مظلوم (ع) بیش نیستم و از «علی‌اصغر» و «علی‌اکبر» و «زینب» (س) بیش نیستم؛ پس چرا باید گریه کنی و یا ناراحت باشی؟
مبادا گریه کنی؛ مبادا، مبادا! ای پدر و مادر عزیزم! از زحماتی که برای بزرگ کردن من کشیده‌اید، تشکر می‌کنم؛ اما من نمی‌توانم تشکر چندانی بکنم، چون من به راه خدا، قرآن و اسلام [رفته‌ام و] ان شاء الله زحمات شما را خداوند با نعمات خویش جبران می‌کند.
و السلام.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده