زندگینامه
علیرضا وهابی‌نجات، هشتم اردیبهشت ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش رجب، کشاورز بود و مادرش عذراخانم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته حسابداری درس خواند و دیپلم گرفت. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر و سینه، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید علیرضا وهابی‌نجات

زنده ام به عشق شهادت

ما همانند شیشه ایم که از شکست ترس ندارد و هر چه بِشکند، تیزتر می گردد.

از ما هم هر چه شهید کنند، مصمم تر و استوارتر می گردیم و بر اعتقاد و ایمان مان -در راه خدا- افزوده تر می گردد.

برادران، خواهران، پدران و مادران! من که ایمان آورده ام و مؤمن هستم، بر من فرض است به حرف رهبرم، که همانا حرف خداست، یعنی به ندای «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» خمینی عزیزم لبیک گویم و به طور داوطلبانه و با آگاهی کامل به اسلام -خصوصاً هجرت، جهاد و شهادت- عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شوم و از اسلام عزیز دفاع کنم.

هجرت، یعنی سفرکردن در راه خدا و برای خدا از شهر، دیار و خانه و زندگی و از پدر، مادر، دوستان و آشنایان دور شدن و تحمل رنج و سختی ها و جهاد، یعنی دفاع از اسلام؛ دفاع از اسلام عزیزی که هر مؤمن آن را با خونش امضا کرده تا به دست ما رسیده است و اَجر جهاد نیز نزد خدا، واژه ی زیبای «شهادت» است، که سعادتی برای بهترین و متقی ترین بندگان خداست.

علی(ع) -آن مرد علم و عمل- زنده بود به عشق شهادت و من هم که پیرو او هستم، زنده ام به عشق شهادت؛

...و اما پدر و مادر عزیزم! از روی شما شرم و خجالت دارم؛ چون به نظر من شما زحمت کش ترین و مهربان ترین پدر و مادر روی زمین هستید و من اگر خورشید را در دست راست و ماه را در دست چپ شما قرار دهم، باز هم نخواهم توانست لحظه ای را از زحمات شما جبران کنم.

پدر و مادر عزیزم! شما از اولین نفراتی هستید که شفاعت شما را در پیشگاه خدای متعال خواهم کرد و اَجر دنیوی شما را از نمونه ترین پدر و مادر دنیا، خواستارم که به شما بدهد؛ یعنی پدر! اَجر شما با علی(ع) و مادر! اَجر شما هم با فاطمه زهرا(س)؛

...و اما از خانواده، دوستان، فامیل و آشنایانم خواستارم که زینب وار زندگی کنند و صدای رسای اسلام را به گوش جهانیان برسانند و در پیروزی اسلام سهمی داشته باشند که همواره آرزوی من قبل از شهادت بود.

...و اما در شهادتِ من شیرینی بدهید و به جای «شبْ غریب»، عروسی بگیرید و اشک چشمان تان، اشک شادی و غرور باشد.

خانواده ی عزیز، خصوصاً پدر و مادر! افتخار کنید که فرزندتان همیشه در زندگی می خواسته علی اکبروار زندگی کند و چنین هم شد.

از لحاظ مادیات چیزی ندارم؛ ولی هر چه دارم -از کوچک و بزرگ- در راه اسلام خرج کنید و هدیه دهید و از لحاظ معنوی هم افکارم را -که در کاغذ به صورت مقاله آورده ام- به چاپ برسانید.

وابستگان، دوستان، آشنایان، برادران و خواهران و خصوصاً پدر و مادر عزیزم و خانواده ی گرامی ام! راه ما را ادامه دهید؛ من شاهد اَعمال شما هستم و چه زیبا و شیرین است لحظه ای که اسلحه را به سینه ی دشمن اسلام نشانه می روم و آن ها را به هلاکت می رسانم و چه زیبا و شیرین تر است لحظه ای که در راه خدا در خون خود می غلتم و به شهادت می رسم و شما را می بینم که به جای گریه، بر من می خندید و به جای سوگواری، برای من عروسی می گیرید. عاشق شهادت؛

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده