یکی از فرماندهان دوران دفاع‌مقدس می گوید: چهار گردان از استان زنجان در یکی از عملیات‌های دوران دفاع‌مقدس فعال بودند و این موضوع نشان‌دهنده آن بود که مردم جنگ را اداره می‌کردند و بی‌تردید اگر مردم در صحنه حضور نداشتند، قادر نبودیم جنگ را با موفقیت به پایان برسانیم.

به گزارش نوید شاهد زنجان به نقل از مهر، جنگ تحمیلی هشت ساله در حالی بر ایران اسلامی تحمیل شد که این کشور به لحاظ برخورداری از توان و آمادگی در بخش‌های مختلف به خصوص بخش نظامی شرایط خوبی نداشت و صدام و سران حزب بعث عراق با علم به این موضوع و با توجه به حمایت جهانی که داشتند در سودای پیشروی آسان در عمق خاک ایران بودند، سودایی که در همان نخستین گام با شکست مواجه شد.

ملت ایران در صحنه هشت سال دفاع مقدس با دفاع جانانه و تقدیم هزاران شهید و جانباز و آزاده صحنه‌های باشکوهی از اقتدار و ایستادگی در برابر دشمنان را به نمایش گذاشت که زنجانی‌ها نیز سهمی بسزا و ارزشمند در شکل گیری صفحات کتاب ایثار و عزت ملت ایران داشتند به گونه‌ای که مقام معظم رهبری شهر زنجان را به عنوان دیار غواصان دریادل عنوان کردند.

استان زنجان در ۸ سال دفاع مقدس نزدیک به سه هزار شهید تقدیم دفاع از تمامیت ارضی کشور و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کرد که از این تعداد ۱۵۲ شهید در عملیات آزاد سازی خرمشهر به شهادت رسیدند و ۲۸۳ نفر نیز به افتخار جانبازی نائل آمدند.

مردم ایفاگر نقش اصلی در جنگ تحمیلی بودند

یک فرمانده دوران دفاع‌مقدس تاکید کرد: اگر بخواهیم نقش اصلی و تأثیرگذار دوران دفاع‌مقدس را یاد کنیم، بی‌تردید مردم ایفاگر این نقش بودند.

محمد اسماعیلی با اشاره به نقش رزمندگان استان زنجان در دوران هشت سال دفاع‌مقدس به‌ویژه عملیات بیت‌المقدس، گفت: رزمندگان استان زنجان از بدو شروع جنگ از سال ۵۹ در جبهه‌های مختلف جنوب و در مناطقی چون آبادان، خرمشهر و سایر مناطق و در قالب عملیات‌های متعدد حضوری فعال داشتند.

حضور مؤثر رزمندگان استان زنجان را می‌توان در عملیاتی چون ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان و عملیات فتح‌المبین که رزمندگان زیادی از استان زنجان در این عملیات به شهادت رسیدند، به عینه دید

وی با بیان اینکه حضور مؤثر رزمندگان استان زنجان را می‌توان در عملیاتی چون ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان و عملیات فتح‌المبین که رزمندگان زیادی از استان زنجان در این عملیات به شهادت رسیدند، به عینه دید، افزود: در عملیات بیت‌المقدس، زنجان با حضور چهار گردان، دو گردان در قالب تیپ المهدی و دو گردان نیز در قالب تیپ نجف اشرف در آزادسازی خرمشهر نقش به سزایی داشته و شهدای زیادی را نیز تقدیم انقلاب و ایران اسلامی کردند.

این فرمانده زنجانی هشت سال دوران دفاع‌مقدس با اشاره به اینکه نقش مردم در فرآیند دوران دفاع‌مقدس، حرف اول را می‌زد، تصریح کرد: تا زمانی که مردم به صورت مستقیم وارد جنگ نشدند، در قالب بسیج در مناطق مختلف مشکلات عدیده‌ای داشتیم و همین مسئله باعث شد که نیروهای بعث عراقی بتوانند تعداد قابل توجهی از روستاها و شهرهای ما را تصرف کنند و این به این خاطر بود که در اوایل جنگ، مردم در این عرصه نقش چندانی نداشته و فقط نیروهای نظامی حضور پیدا کرده بودند.

اسماعیلی با یادآوری اینکه جنگ زمانی بر ایران تحمیل شد که مردم به تازگی انقلاب اسلامی را تجربه کرده و کشور نیز از نیروهای نظامی منسجمی برخوردار نبود، ادامه داد: از طرفی به دلیل فرار سران ارتش، این نیروی نظامی انسجام لازم را نداشت و سپاه پاسداران نیز تازه ایجاد شده بود، به همین خاطر دشمن از این خلاء استفاده کرد و توانست مشکلات جدی را در مرزهای مختلف برای ایران اسلامی ایجاد کند.

وی متذکر شد: این در حالی است که از زمانی که مردم در دوران دفاع‌مقدس وارد عرصه شدند، شرایط کاملاً تغییر کرد. صدام که ادعای حضور یک هفته‌ای در تهران را داشت، با حضور مردم در عرصه دفاع‌مقدس، در زمینه دفاع از خود در منطقه بصره با مشکل مواجه شد.

اسماعیلی با اشاره به اینکه به عینه شاهد نقش تأثیرگذار مردم در دوران دفاع‌مقدس، چه افرادی که به طور مستقیم در جبهه حضور داشتند و چه کسانی که پشت جبهه را تأمین می‌کردند، بودیم، اظهار کرد: در آن مقطع شاهد این موضوع بودیم که مردم همه امکانات خود را به سمت جبهه‌ها سرازیر کرده بودند، یعنی اکثر اقلامی که به رزمندگان اسلام می‌رسید، اقلامی بود که مردم اقدام به تهیه آن کرده و جبهه‌ها نیز از این اقلام منتفع می‌شد.

وی از حضور چهار گردان از استان زنجان در یکی از عملیات‌های دوران دفاع‌مقدس خبر داد و بیان کرد: این موضوع نشان‌دهنده آن بود که مردم جنگ را اداره می‌کردند و بی‌تردید اگر مردم در صحنه حضور نداشتند، قادر نبودیم جنگ را با موفقیت به پایان برسانیم.

با وجود اینکه در اواخر جنگ همه قدرت‌های استکباری از صدام حمایت می‌کردند اما به پشتوانه حضور مردم در جبهه‌ها توانستیم جنگ را به داخل خاک عراق بکشیم و نظام استکباری از این وحشت داشت که نظام اسلامی، صدام را ساقط کند، به همین خاطر مجبور به خاتمه جنگ تحمیلی شدند

این فرمانده دوران دفاع‌مقدس گفت: با وجود اینکه در اواخر جنگ همه قدرت‌های استکباری از صدام حمایت می‌کردند اما به پشتوانه حضور مردم در جبهه‌ها توانستیم جنگ را به داخل خاک عراق بکشیم و نظام استکباری از این وحشت داشت که نظام اسلامی، صدام را ساقط کند، به همین خاطر مجبور به خاتمه جنگ تحمیلی شدند و این جنگ با حضور حداکثری مردم به نفع ملت ایران به پایان رسید و یک وجب از خاک ایران اسلامی در اختیار دشمن قرار نگرفت.

وی با تاکید بر اینکه در اصل باید گفت که این مردم هستند که چهل سال انقلاب اسلامی را سر پا و با صلابت نگه داشته‌اند، به موضوع نام‌گذاری عنوان «غواصان دریادل» به رزمندگان زنجانی در دوران دفاع‌مقدس اشاره کرد و افزود: با توجه به اینکه در دورانی از جنگ مجبور بودیم عملیات‌های آبی و خاکی را به صورت ترکیبی انجام دهیم، لذا مجبور بودیم این عملیات را در منطقه آبی انجام دهیم.

اسماعیلی یادآور شد: به عنوان مثال در عملیات والفجر ۸، عبور از رودخانه اروند را داشتیم و با توجه به اینکه مجبور به توسعه مناطق عملیاتی بودیم، به همین خاطر عملیات‌های آبی – خاکی را انجام دادیم و همین امر باعث شد که رزمندگان زنجانی نیز به سمت یادگیری و آموزش غواصی رفته و این کار را در رودخانه‌های مختلف از جمله کارون و نیز مراحل مقدماتی آن را در استخرهای داخل شهر پشت سر بگذارند.

گردان‌های غواصی زنجان خط شکن بودند

این فرمانده دوران دفاع‌مقدس با بیان اینکه در برهه‌های مختلف مجبور شدیم بحث غواصی را در اولویت قرار دهیم که همین امر باعث شد تا در عملیات والفجر ۸ که عبور از رودخانه اروند بود، استان زنجان به عنوان گردان غواص خط‌شکن در لشکر عاشورا حضور پیدا کند، خاطرنشان کرد: این نیاز جنگ بود که باعث شد تا نیروهای زنجانی به سمت آموزش غواصی پیش رفته و در این زمینه نیز زنجان سرآمد بود و در عملیات‌های ترکیبی به عنوان نیروهای خط‌شکن وارد عمل می‌شد.



فرضعلی به‌گزینی متولد سال ۱۳۳۲، از همان دوران انقلاب فعالیت‌های خود را با دوستانش در مسجد ولی‌عصر (عج) زنجان آغاز کرد. شبانه‌روزی با اعضای گروه فعالیت می‌کرد. فرضعلی، مرد نشستن و ماندن نبود. او باید می‌رفت و در کنار دیگر دوستانش فعالیت می‌کرد.

این جانباز ۵۰ درصد با اشاره به اینکه در روزهای ابتدای جنگ من دو فرزند داشتم و فرزند سوم من اندکی پس از آغاز جنگ متولد شد، می‌گوید: به لطف خدا همسری داشتم که روحیه انقلابی‌گری داشت و مرا بسیار حمایت کرد. او در نبود من، فرزندانم را سالم و صالح بزرگ کرد و هیچ‌وقت مانع رفتن من به جبهه نشد. این فداکاری او دل مرا در دوران جنگ، قرص و محکم می‌کرد.

مرحله اول در خرمشهر برای رویارویی با دشمن به سمت کارون حرکت کردیم و تا بین اهواز و خرمشهر پیش روی داشتیم. در همان حین دستور رسید که سه نفر از تیپ ما باید به تیپ بعدی متصل شوند

وی که در خرمشهر به درجه جانبازی نایل شده، با اشاره به عملیات بیت‌المقدس، می‌افزاید: مرحله اول در خرمشهر برای رویارویی با دشمن به سمت کارون حرکت کردیم و تا بین اهواز و خرمشهر پیش‌روی داشتیم. در همان حین دستور رسید که سه نفر از تیپ ما باید به تیپ بعدی متصل شوند. نفرات آن‌ها آماده و کاربلد بودند و برای ما حضور در بین آن‌ها تجربه تازه‌ای بود. پیش‌روی‌ها با تیپ جدید ادامه پیدا کرد و کیلومترها پیش رفتیم اما متوجه شدیم که اگر بیش از این پیش برویم در محاصره دشمن قرار می‌گیریم، بنابراین با درخواست تعدادی هلیکوپتر، چند کیلومتری به عقب برگشتیم.


زمانی که خورشید طلوع کرد

به‌گزینی با بیان اینکه در مدت پیش‌روی‌ها و حملات پی در پی، کم‌ترین شهید و زخمی را داشتیم، عنوان می‌کند: برنامه‌ریزی‌ها برای پیش‌روی ادامه داشت و در همان حین نیز امام دستور دادند که خرمشهر باید آزاد شود. زمانی که خورشید طلوع کرد، دستور حمله داده شد و همه نیروها با تمام قوا به سمت مرز حرکت کردند. به اندازه‌ای به عراقی‌ها نزدیک شده بودیم که دکل‌های آن‌ها به راحتی قابل مشاهده بود. باید منتظر گروه پشتیبانی که چند کیلومتری با ما فاصله داشت، می‌شدیم. من تیربارچی بودم.

وی ادامه می‌دهد: به من دستور دادند تا با تعدادی نیرو به سنگر نزدیک به هلیکوپتر دشمن برویم تا با تیراندازی، اجازه ورود هلیکوپتر به محدوده استقرار رزمندگان داده نشود. آن‌ها هم از ترس نمی‌توانستند چندان پیش بیایند. در همان حین من مجروح شدم. بعد از ظهر بود که نیروهای خودی به سراغم آمدند. همه اتفاقات رخ داده و صداهایی که در اطرافم بود را می‌شنیدم اما نمی‌توانستم واکنشی نشان دهم. فردی به سمت من آمد و گفت او شهید شده، از صداها این‌گونه متوجه شدم که آن‌ها فکر می‌کنند من شهید شده‌ام و قرار است مرا با مجروحان به عقب ببرند و تحویل معراج شهدا دهند.


او زنده است

این جانباز ۵۰ درصد تصریح می‌کند: من با مجروحان به عقب آورده شدم. در همین حین فردی نبض مرا گرفت و دستش را بر روی سینه‌ام گذاشت و گوشش را به نزدیک دهانم آورد و گفت «او شهید نشده، زنده است». نیروهای درمانی به سراغم آمده و سرم تزریق کردند. سربازی مرا با هلیکوپتر به اهواز برد و تمام این مدت سرم را روی پاهایش نگه داشت تا بیشتر زخمی نشوم. چند روزی در اهواز بودم و زمانی که به هوش آمدم، فردی بالای سرم بود و گفت می‌خواهم تو را اعزام کنم. گفتم من زنجانی هستم. خندید و گفت تو را باید به شیراز بفرستم تا در بهترین بیمارستان مداوا شوی.

وی اظهار می‌کند: زمانی که چشمانم را در بیمارستان شیراز باز کردم، بر روی پیکر خونی من پر از گل بود و عده زیادی بر بالین من حاضر بودند و این گونه از من استقبال کردند. همان روزها بود که خبر آزادی خرمشهر به گوشم رسید. ۱۵ روز بعد مددکار بیمارستان خبر مجروحیت‌ام را به خانواده داده و آن‌ها بر بالینم حاضر شدند. به قدری در آن ایام از بدنم خون رفته و جراحتم شدید بود که خانواده‌ام مرا نمی‌شناختند. چون یک فرد ۶۰ یا ۷۰ کیلویی، ۳۴ کیلو شده بود.

کسانی که در عملیات خرمشهر حضور داشتند، می‌دانند که سخت‌ترین نقطه مقاومت در خرمشهر از سمت غرب آن بود؛ چرا که مسیر خشکی و آبی بود و گاهی داخل باتلاق می‌رفتیم و شرایط دشواری برای رزمندگان بود اما به لطف خدا بهترین واکنش را نشان دادیم و دشمن شکست خورد

به‌گزینی اضافه می‌کند: کسانی که در عملیات خرمشهر حضور داشتند، می‌دانند که سخت‌ترین نقطه مقاومت در خرمشهر از سمت غرب آن بود؛ چرا که مسیر خشکی و آبی بود و گاهی داخل باتلاق می‌رفتیم و شرایط دشواری برای رزمندگان بود اما به لطف خدا بهترین واکنش را نشان دادیم و دشمن شکست خورد.

رسول مصطفی، جانباز سرافراز دیگری است که با دستکاری شناسنامه‌اش به جنگ می‌رود، او می‌گوید: مدرسه راهنمایی روزبه بودیم که آقای تقوی معلم با سخنان و راهنمایی‌هایش من و دوستانم را برای رفتن به جبهه علاقه‌مند کرد. حدود ۱۲ نفری بودیم اما آقای تقوی گفته بود باید رضایت‌نامه از پدرتان داشته باشید.


رضایت نامه اجباری

وی می‌افزاید: هر چه با پدرم صحبت کردم، گفت تو بچه‌ای. راست هم می‌گفت من ۱۴ سال بیشتر نداشتم. دیگر چاره‌ای نبود. با خط خودم متن رضایت‌نامه را نوشتم و شبانه با رنگ کردن انگشت پدرم رضایت‌نامه را انگشت زدم. از مدرسه به واحد بسیج که آن زمان در مزار شهدای پایین مستقر بود، اعزام شدیم.

این جانباز دوران دفاع‌مقدس ادامه می‌دهد: مسئول آنجا آقای طهماسبی بود. وقتی شناسنامه مرا دید، گفت نمی‌شود، او کوچک است. در همان نزدیکی‌ها عکاسی بود. رفتم و با هزار التماس شناسنامه‌ام را دستکاری کردم و کپی آن‌را به هر زحمتی بود به بسیج دادم. این بار رضایت‌نامه‌ام را قبول نکردند و مجبور شدم بار دیگر از آقای تقوی کمک بگیرم تا او آن‌ها را مجاب کند که پدرم رضایت‌نامه را انگشت زده. ما با ارتشی‌ها به پایگاه ۲۱ حمزه تهران اعزام شدیم.

وی با اشاره به اینکه فردای آن روز پدرم سراغم را گرفته بود که بچه من کجاست؟ و گفته بودند خودت رضایت‌نامه دادی که فرزندت به جبهه برود، می‌گوید: اما او گفته بود من کی به او رضایت‌نامه دادم؟ آقای تقوی هنوز هم دست‌نوشته مرا به عنوان یادگاری نگه داشته است.

وی اظهار می‌کند: ۱۵ روز آموزشی را گذراندیم و سپس به پادگان امام حسن (ع) رفتیم. در نهایت به سمت جنوب رفتیم و در پادگان دزفول به فرماندهی شهید اکبر منصوری فعالیت‌های اصلی ما شروع شد. حاج میرزاعلی رستم‌خانی هم معاون او بود. در مرحله اول پیشروی، چند ساعتی را پیاده رفتیم. ما را با لنج به آن طرف کارون بردند. شب دستور این بود که با توجه به نزدیک شدن به سنگر عراقی‌ها، فقط از نارنجک استفاده کنیم و اگر نیروهای عراقی دست به اسلحه بردند، می‌توانیم آن‌ها را بزنیم.

مصطفی یادآور می‌شود: حدود یک هفته‌ای در همان حوالی مقاومت کردیم. ۱۰ اردیبهشت‌ماه بود که مرحله دوم عملیات آغاز شد. ساعت ۱۰ یا ۱۰:۳۰ شب بود که قرار شد از خاکریزهای‌مان به سمت دشمن پیش برویم. شهید اکبر منصوری همه ما را از زیر قرآن رد کرد. به راه‌آهن خرمشهر رسیدیم. عراقی‌ها حمله ور شدند. عراقی‌ها آنقدر منور زده بودند که همه جا عین روز روشن بود.

وی بیان می‌کند: در یک آن، توپخانه عراق کار خود را کرد. من به قدری به بالا پرتاب شدم که همه چیز بسیار کوچک جلوه می‌کرد. نصفه‌های شب بود که به هوش آمدم و دیدم که نیروهای عراقی شهدای نیمه‌جان ما را با تیر خلاص به شهادت می‌رسانند. من با اسلحه‌ای که کنارم بود به هر زحمتی تیراندازی کردم و آن‌ها هم از ترس فرار را بر قرار ترجیح دادند.


وفای به عهد

این رزمنده زنجانی می‌افزاید: یک رزمنده اصفهانی مرا کمی عقب‌تر برد. او مرا داخل کانال کشید. خودش هم زخمی شده بود. توان این را نداشت که هم خود و هم مرا به عقب ببرد. او همه زخم‌های مرا تا جایی که می‌توانست بست و نارنجکی را در دستانم قرار داد تا اگر نیروهای عراقی آمدند، ضامن آن را در کسری از زمان بکشم و پرتاب کنم. قرارمان این شد در اولین فرصت برای نجاتم برگردد.

این جانباز تصریح می‌کند: آن شب صبح شد و آفتاب با گرمای بسیار شدید می‌تابید. یک آن دیدم آمبولانس عراقی‌ها به طرفم می‌آید. تا من ضامن را بکشم آن‌ها به سرعت مرا داخل آمبولانس گذاشتند، همرزم اصفهانی‌ام گفت رفیق من به قولم عمل کردم. تازه فهمیدم آمبولانس غنیمت جنگی بود و آن‌ها توانسته بودند با آن در منطقه خطرناک وارد شوند و مرا به عقب ببرند. در سالنی واقع در ماهشهر به هوش آمدم. اطرافم پر از مجروح جنگی بود. اطرافیان وقتی متوجه وجود نارنجک در دستم شده بودند، همه سالن را تخلیه کرده بودند.

وی اظهار می‌کند: چشمانم را باز کردم، دیدم فقط خودم در سالن مانده‌ام. چند نفری به آرامی به من نزدیک شدند و با زحمت نارنجک را از دستانم خارج کردند. چون از هوش می‌رفتم چندین بار مرا به سردخانه برده بودند و وقتی واکنش نشان داده بودم فهمیده بودند من زنده‌ام. نزدیک به دو ماه بی‌هوش بودم و در بیمارستان فقیهی شیراز به همراه ۶۰ مجروح دیگر توسط دو دکتر ماهر عمل شدیم.

تجهیزات نظامی ما در قبال دشمن چیزی نبود اما مهم‌ترین واهمه آن‌ها ایمان ما بود

این جانباز در خصوص چگونگی آزاد شدن خرمشهر چنین می‌گوید: ما در آن زمان سلاح چندانی نداشتیم و واقعاً تجهیزات نظامی ما در قبال دشمن چیزی نبود اما مهم‌ترین واهمه آن‌ها ایمان ما بود. زمانی که فرمانده شهید اکبر منصوری می‌گفت زمان عبور از خاکریزها، با صدای بلند الله‌اکبر بگویید، عراقی‌ها از این ایمان قوی هراس داشتند و بارها به دلیل همین قدرت معنوی عقب‌نشینی کردند.

مصطفی خاطرنشان می‌کند: ایمان قوی، اخلاص و یاری خداوند ما را در مقابل دشمن مجهز پیروز کرد. دشمنی که تجهیزاتش به دلیل کمیت و کیفیت بالا قابل مقایسه با ما نبود.


گفتگو از: صغرا بنابی فرد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده