خاطره ای از غلامعلی رجایی
چهارشنبه, ۱۱ تير ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۰
نوید شاهد- خاطره ای از غلامعلی رجایی در مورد شهیدی که در بیداری به دخترش وعده دیدار داده بود.

کرامات شهدا - سرمست عطر حضور


نوید شاهد: لیلا قربانی فرزند شهید حمید قربانی در موقع شهادت پدرش ( دی ماه سال 65 در شلمچه) یکسال و چند ماه سن داشته و بر حسب نقل مادرش خانم محبوبه بینایی (همسر شهید) بارها گلایه می کرده است که چرا مانند خواهر بزرگترش با پدرش عکسی ندارد.

لیلا در 13 سالگی وقتی درکلاس اول راهنمایی بود، شبی پدرش رادر خواب می بیند و به او می گوید: دوست دارم تو را ببینم. پدرش دستش را می گیرد و می گوید: اگر می خواهی مرا در بیداری ببینی به قم بیا. من در ابتدای شهر قم منتظرت هستم. دو هفته بعد از این خواب از طرف مدرسه، لیلا را به قم دعوت می کنند. ولی مادرش پس از شنیدن این خواب با رفتن او موافقت نمی کند، چون می ترسد برای دخترش حادثه غیر منتظره ای که عواقب روحی داشته باشد پیش بیاید. شش ماه بعد بنیاد شهید شهر قدس از همسران و فرزندان شهیدان دعوت می کند برای شرکت در مراسم میلاد حضرت معصومه (ص) به قم بروند.

از همسر شهید نقل است که: تا خواستم سوار ماشین شوم، ناخودآگاه خواب دخترم و وعده ای که پدرش به او داده بود بیاد من آمد. ولی به دخترم چیزی نگفتم. به طرف قم حرکت کردیم. دخترم در کنار من خوابیده بود. نزدیک شهر قم از خواب بیدار شد و از من پرسید: هنوز به قم نرسیده ایم؟ گفتم: چرا نزدیک شده ایم. پس از لحظاتی به میدان 72 تن قم رسیدیم. در این لحظات ناگهان دخترم از جا بلند شد و با حالتی حیرت زده و رنگ پریده به بیرون از ماشین خیره شد. مرتب یک نگاه به من می کرد و یک نگاه به بیرون از ماشین. من که متوجه رنگ پریده و لبهای سفید و خشک و صورت خیس عرق او شده بودم، به روی خودم نیاوردم تا افرادی که در ماشین بودند متوجه این جریان نشوند.

دخترم وقتی دید من به حالات او توجهی ندارم، خودش را در بغل من انداخت و با مشت به من می زد و می گفت: مامان به خدا قسم من بابایم را می بینم و نشانی لباسهای او را هم داد که یک پیراهن قهوه ای رنگ و شلوار سبز سپاه را پوشیده بود و از او بوی عطری که همیشه می زد به مشام می رسید.

دخترم در این حالات خودش را به پنجره ماشین چسبانده بود و مرتب دست تکان می داد و می گفت پدرش را می بیند که با لبخند برای او دست تکان می دهد. بعد از لحظاتی من از دخترم و او از پدرش کاملا بوی عطر گرفتیم و حدود چند دقیقه بوی آن عطر را استشمام کردیم و کس دیگری به جز ما متوجه این حالات نشد. ولی من به شدت می لرزیدم.

وقتی بقیه مسافران متوجه گریه و صحبتهای لیلا با من شدند، یکی یکی پیش ما می آمدند و در اثر حالات غیر عادی ما در ماشین به گریه می افتادند. لیلا قربانی دختر شهید می گفت: همان شب که در مهمانسرای قم پدرم مجددا به خواب من آمد و گفت: لیلا چرا دیر آمدی من خیلی منتظرت بودم. وقتی پاسخ دادم مادرم نمی گذاشت، پدرم گفت: خودت می آمدی و مرا می دیدی. تا به او گفتم: ببخشید، رفت.

در اواسط بهمن که در دعای ندبه مهدیه تهران حضور داشتم، حین گریه کردن به شدت سرفه کردم بطوری که سرفه ام قطع نمی شد. یک دفعه احساس کردم کسی به پشت من می زند. وقتی به عقب برگشتم، پدرم را دیدم. تا مرا دید لبخندی زد و گفت: سلام. سلام او را جواب دادم و پرسیدم شما اینجا بین اینهمه زن چه کار می کنی؟ پدرم گفت: نترس کسی مرا نمی بیند. پدرم اونیفورم سپاه برتن داشت و با من دعای ندبه را زمزمه می کرد. بعد از دعا قدری درباره مادرم و احترام خانواده های شهدا حرف زد و چون من به دعای عهد نرسیده بودم و خواستم آن را بخوانم، پدرم به من گفت: تا تو دعای عهد را بخوانی من می روم بیرون و بر می گردم. گفتم: باشد. پدرم از نزد من رفت و من دعای عهد را خواندم و با عجله بیرون آمدم. تا به بیرون مهدیه رسیدم، احساس کردم خیابان جلوی آن پر از گلهای زرد و سفید است. پدرم دم در مهدیه منتظر من ایستاده و پایش را به دیوار تکیه داده بود. ولی در این فاصله لباسش عوض شده و پیراهن سفید و شلوار مشکی پوشیده بود.

در کنار او چند نفر دیگر هم دیده می شدند. از جلوی او رد شدم و چون از دوستانش خجالت می کشیدم به راهم ادامه دادم ولی پدرم به دنبال من آمد در حالی که مرتب صدا می زد: لیلا، لیلا.

برگشتم و گفتم: بله! دوستم که همراه من از مهدیه خارج شده بود، اصلا متوجه من و پدرم نبود. پدرم مرا بغل کرد و بوسید و گفت: لیلا به پایگاه بسیج می روی تا عکس مرا که کشیده اند ببینی؟ گفتم: هنوز کامل نکشدیده اند. گفت: چرا، تمام شده است، به بسیج برو و از طرف من از نقاش آن تشکر کن و به مامان و به زهرا و به همه سلام برسان. بعد گفت: کاری نداری من باید بروم چون روز جمعه است و کار زیادی دارم. تا این را گفت دستی تکان داد و یک دفعه دیدم او و دوستانش از نظرم محو شدند.

شهید قربانی عضو سپاه و جمعی گردان علی اکبر لشکر 10 سید الشهداء بود که در قبرستان قدس مدفون است.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده