روایتی خواندنی از فوزیه گودرزی، پرستار ایثارگر در دوران دفاع مقدس؛
نوید شاهد - فوزیه گودرزی، پرستار ایثارگر کرمانشاهی در دوران دفاع مقدس می گوید: «یک لحظه به ذهن‌ام آمد نبض کشاله ی ران را بگیرم. آن نبض، نبض فوق العاده حساسی است. اگر آن هم نمی‌زد مجروح رفته بود و دیگر نمی شد کاری کرد. تا صبح روی سر سید علی پلک روی هم نگذاشتیم؟ در عوض صبح الحمد الله حال مجروح مان خوب بود و مرگ بازی برده اش را باخته بازی کرد...»
به گزارش نوید شاهد کرمانشاه؛ نام پرستار با شخصیت بزرگ و گرانقدری همچون حضرت زینب(س) گره خورده‌است؛ پرستاران در دوران دفاع مقدس با از خودگذشتگی و ایثار مثال زدنی خود، نقش‌آفرینی کردند و الگویی شایسته از زن مسلمان و انقلابی را به تصویر کشیدند.

وقتی مرگ بازی برده را باخته بازی می کند

خاطره زیر برگرفته از کتاب " بهشت بوی تو می دهد" می باشد که توسط پرستاران زمان جنگ فوزیه گودرزی و مرضیه گودرزی بیان شده است.

وقتی مرگ بازی برده را باخته بازی می کند " سید علی" راه رفته را بر می گردد. هنوز نامه اش را داری؟ البته که دارم فوزیه جان. سند به آن روشنی را می شود نداشت. عکس هایش را می شود نگهداری نکرد وقتی خاطرات خودت را در نامه ی او به زبان خودش می خوانی تمام تنت مور مور می شود و مو به تن ات راست می ایستد چه شبی بود. انگار باران مجروح
می بارید. آمبولانس ها و سایر خودروها یک سره مجروح می آوردند. هر وسیله ای که چرخ داشت و حرکت می کرد شده بود آمبولانس ایشان را هم همراه چند مجروح دیگر آوردند. من داشتم شرح حالش را برای پرونده می گرفتم. روی کاغذی که به لباس چسبانده بودند نوشته شده بود.
" سید علی موسوی" اعزامی از مازندران. وقتی ایشان را به بیمارستان منتقل کردند زخم های ایشان خیلی عمیق بودند. لحظات آخر عمر ایشان در حال گذشتن بود. پزشکان او را معاینه و از او قطع امید کردند. گفتند:"برایش کاری نمی شود کرد."
ما داشتیم نگاه می کردیم هر نفسی که می رفت رفته بود و دیگر بر نمی آمد. برنده شد مرگ از مردن دردناک تر است. جنگ خیابانی و سنگر به سنگر و تن به تن، تن و روح یک رزمنده با تیرها و ترکش ها که یاوران مرگ بودند، یک لحظه فرو نمی نشست. قلب مان داشت آتش می گرفت باید زن باشی و پرستار و امدادگر.
زن باشی و پرستار و امدادگر و تمام مجروحان را برادران بلا فصل خودت بدانی تا بتوانی حال آن روزهای ما را درک کنی و بفهمی که ما امروز چه می کشیم.
یک لحظه به ذهن ام آمد نبض کشاله ی ران را بگیرم.آن نبض، نبض فوق العاده حساسی است. اگر آن هم نمی زد مجروح رفته بود و دیگر نمی شد کاری کرد.
نبض را گرفتیم احساس کردم می زند و امیدی هست. مسئول آزمایشگاه را که برادر خبره و با سوادی بود خبر کردم و با کمک ایشان سریع به هر صورتی که بود برایش رگ گرفتیم. سرم برایش وصل شد نوع خون ایشان مشخص بود خون هم برایش وصل شد کم کم مجروح جان گرفت.
دکترها را صدا کردیم. به خدا قسم دکترها باور نمی کردند دکترها وقتی برگشتند و سید علی را دیدند سریعا سید علی را به اتاق عمل بردند و هر کاری که از دست شان برمی آمد انجام دادند.
یادت هست مرضیه تا صبح روی سر سید علی پلک روی هم نگذاشتیم؟ در عوض صبح الحمد الله حال مجروح مان  خوب بود و مرگ بازی برده اش را باخته بازی کرد.
تمام کارکنان بینارستان از این مجروح به شهید زنده یاد می کردند. همه ی کارکنان بخش برایش زحمت کشیده بودند و همین هم باعث شده بود از برگشتنش خوشحال باشند و لذت ببرند. بعد از چند روز به تهران منتقل بعد هم به مازندران رفت.
زمانی که ایشان در بیمارستان پادگان بود از طرف صدا و سیما با خواهرهای کادر درمانی بیمارستان مصاحبه هایی انجام شد. مدتی گذشت روزی از برادر سید علی موسوی نامه ای به دست ما رسید که نوشته بود:
" اتفاقا" مصاحبه بچه های پادگان ابوذر را دیدم و به برادر و خانواده ام گفتم الان این خواهران درباره ی من خاطره می گویند وقتی خواهرهای پرستار خاطره هایشان را گفتند همه خانواده ام از وضعیت آن جا و حال و روز من و عنایت خدا و تلاش شما تعجب کردند و نماز شکر به جا آوردند.
انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده