نوید شاهد - محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان در خاطرات خود می گوید: عصبانی بود و وقتی دید از جایم تکان نخوردم، پارو را پایین آورد. زیر لب به من بد و بیراه گفت و روی زمین نشست. خواستم دلداری اش بدهم، اما ترسیدم دوباره آتیشی شود.

به گزارش نوید شاهد زنجان، محمدجواد محجوبی یکی از رزمندگان سرافراز زنجان از روزهای جنگ و جبهه چنین روایت می‌کند:

در پایان عملیات بدر، پاتک عراقی ها بیشتر شده بود. بچه هایی که از گردانها جا مانده بودند، به عقب برمی‌گشتند. من هم در آخرین خط دژ آبی، کنار سنگری که از عراقی ها جا مانده بود، ایستاده بودم. یک دفعه صدای فریاد یکی از بچه های مهندسی رزمی را شنیدم.

- این قایق برای کیه؟

چند نفری که آنجا بودند، من را نشانش دادند.

به سمتم آمد و عصبانی گفت: «منو برسون اون طرف آب.»

گفتم: «برادر من، این قایق برای مواقع اضطراریه. نمیشه فقط به خاطر شما برگردم عقب. ولی اگه یکم صبر کنی، چند نفر دیگه میان و اون وقت بیسیم میزنم که قایق بفرستن.»

از کوره در رفت.

- من این حرفا حالیم نیست. باید منو ببری پشت خط.

اسلحه اش را مسلح کرد.

- روشن می‌کنی یا شلیک می‌کنم؟

صدایش می‌لرزید. دستهایم را بالا بردم و گفتم.

- عصبانی نشو خب، اما اگه دوست داری شلیک کن.

خونسردی ام را که دید، اسلحه اش را قلاف کرد و پاروی قایق را برداشت.

- حالا با این پارو می کشمت!

چشم هایش قرمز شده بود. گفتم: «من تو رو درک می‌کنم. حق داری عصبانی باشی.»

مستأصل ماند. وقتی دید از جایم تکان نخوردم، پارو را پایین آورد. زیر لب به من بد و بیراه گفت و روی زمین نشست. خواستم دلداری اش بدهم، اما ترسیدم دوباره آتیشی شود.

کناری نشستم و منتظر شدم. همین که چند نفر از بچه های گردان حرّ از راه رسیدند، با قرارگاه گردان تماس گرفتم و درخواست قایق کردم.

منبع: اداره امور فرهنگی، تبلیغات، هنری و اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران استان زنجان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده