چهارشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۴:۳۶
نوید شاهد - رئيس اردوگاه مي‌آيد سرها پائين و با كابل شروع به زدن ما مي‌كردند. يک سال و نيم گذشت كه به ما گفتند: شما سرباز خميني هستید. ما را جدا كردند و از اردوگاه 15 تكريت به اردوگاه جنگل‌هاي بغبوبه بردند. متن کامل خاطرات آزاده «شعیب جعفری» را در نوید شاهد بخوانید.
روایت یک آزاده از اردوگاه «تکریت 15»
به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، آزاده شعيب جعفري، فرزند اروجعلی بيست و نهم مرداد ماه سال 1343 در شهرستان ميانه چشم به جهان گشود. او تحصيلاتش را تا چهارم ابتدایي در كلاس نهضت به خوبي گذراند. او مشغول به كار آزاد شد تا اينكه در تاريخ هجدهم ارديبهشت ماه سال 1365 از سوي يگان ارتش در قسمت 21 حمزه به مناطق جنگي اعزام گرديد.

او در منطقه مسئوليت آر پي چي زن را به عهده داشت. او در يكي از عمليات‌هايي در دهلران در تاريخ بيست و يكم تير ماه سال 1367 به دليل حمله دشمن به اسارت نيروهاي بعثي در آمده است. شعيب در مدت 26 ماه و 3 روز اسارت بر اثر شكنجه‌هاي نيروهاي بعثي عراق از ناحيه اعصاب و روان به 25درصد جانبازی نایل گردید.

در دوران اسارت مفقودالاثر بوده و هيچ نامه‌اي نداشته و هيچ خبري خانواده از او نداشتند. تا اينكه در تاريخ سيزدهم شهريور ماه سال 1369 از طريق صليب سرخ به مرز ايران راه يافتند و به ايران بازگشتند.

متن روایت آزاده

بیست و یکم تیرماه سال 1367 تيپ چهار گردان 602، گروهان يک شب بيستم بود آن شب نوبت پست نگهباني من بود هنگامي كه پست نگهباني من به اتمام رسيد به سنگر برگشتم. ساعتي نگذشته بود كه صدايي شنيدم فرماندهِ گروه بود كه صدا مي‌زد: جعفري عراقي‌ها حمله كردند با سرعت بيرون آمديم و شروع به صدا زدن ديگران كرديم.

تا خط اول پيش رفتيم و تا ساعت 3 بعد از ظهر در مقابل دشمن مقاومت كرديم. مهمات زيادي برايمان باقي نمانده بود به پشتيباني بي‌سيم زديم و به آنها گفتيم: مهمات تمام شده نيروي كمكي بفرستيد. ساعت‌ها طول كشيد اما خبري نشد دشمن از بغل خاكريز نزديك مي‌شد مجبور شديم عقب نشيني كنيم.

دو كيلومتري عقب آمده بوديم كه ناگهان از سمت كله‌قندي به ما تیر‌‍اندازي شد مجبور شديم به سمت رودخانه پناه ببريم. چند متري پيش رفته بوديم كه ناگهان گاز شيميايي زدند چاره‌ای ديگري نداشتيم به پشتيباني گردان برگشتيم اما همه به عقب برگشته بودند و فقط دو نفر بر باقي مانده بود.

سوار نفربرها شديم و به عقب نشيني ادامه داديم يك كيلومتري به عقب برگشته بوديم كه از جاده اصلي به ما تيراندازي شد وقتي با دقت نگاه كرديم ديديم كه جزو نيروهاي ما نيستند كلاه هاي سياهي بر سر داشتند هيچ مهماتي برايمان نمانده بود به ناچار تسليم شديم.

روایت یک آزاده از اردوگاه «تکریت 15»

آنها دست‌هاي ما را بستند و ما را جلوي آفتاب نشاندند و تا شب ما را به همان حالت نگه داشتند شب ماشين‌هايشان را آوردند و ما را به سوي شهر مرزي الاماراه بردند چند روز ما را در سوله‌هاي الاماراه نگه داشتند بعد ما را با اتوبوس به شهر بغداد اعزام كردند هنگامي كه به بغداد رسيديم ما را در خيابان‌هاي شهر بغداد چرخاندند و شادي كردند. بعد از اتمام كارشان ما را داخل د‍ژبان مركز بغداد بردند. در هر اتاق 12 متري 40 نفر نگه مي‌داشتند.

از فرداي آن روز چند نفر را بيرون مي‌آوردند تا دور تا دور اردوگاه را نبشي سيم‌خار دار بكشند ما را مجبور مي‌كردند كه سنگهاي كف زمين و علفهاي هرز را جمع آوري كنيم. غذايي كه به ما مي‌دادند جز پياز آب پز و كلم چيزي نبود و بيشتر اوقات در غذاهاي ما تايد مي‌ريختند و به ما مي دادند و هيچ وقت نبود كه ما را كتك نزنند.

در داخل آسايشگاه به رديف مي‌ايستاديم و به ما مي‌گفتند: رئيس اردوگاه مي‌آيد سرها پائين و با كابل شروع به زدن ما مي‌كردند. يک سال و نيم گذشت كه به ما گفتند: شما سرباز خميني ما را جدا كردند و از اردوگاه 15 تكريت به اردوگاه جنگل‌هاي بغبوبه بردند.

افراد داخل اردوگاه 900 نفر بودند 5 سوله ديگر داخل جنگل بود. بعد از مدتي كه در اردوگاه بغبوبه بوديم چند شورش شد تا شورش آخري از بيرون اردوگاه نماينده صليب سرخ عراق به آنجا آمد عراقي‌ها يك نفر را به شهادت رساندند بعد به ما گفتند: شما تا چند روز ديگر به خانه‌هايتان بر مي‌گرديد.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده