هم‌بند سید آزادگان، "ابوترابی" در گفت‌وگو با نوید شاهد قزوین روایت می‌کند؛
جمعه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۳۶
نوید شاهد - «شوک الکتریکی بدترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت بود، آنها گیره‌هایی همانند گیره‌ نوار قلب به نوک انگشتان اسرا وصل می‌کردند و سپس دستگاه را می‌چرخاندند تا تولید برق کند و همین موجب لرزیدن همه اندام بدن می‌شد و دیگر اینکه اسرا را وارونه از پنکه سقفی آویزان می‌کردند و پنکه را می‌چرخاندند ...» آنچه می‌خوانید روایت فرمانده گردان محمد رسول‌الله‌ (ص) قزوین، جانباز و آزاده‌ "فرج‌الله فصیحی‌رامندی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

به گزارش نوید شاهد استان قزوین: هر ساله بیست و ششم مرداد ماه یادآور خاطره شورانگیز ورود نخستین گروه از آزادگان سرافراز به میهن اسلامی است؛ یاد آن روز و روزهای پس از آن، شور و شعف وصف‌ناپذیری بین افرادی که این رویداد را دیده‌اند به ویژه آزادگانی که سال‌ها درد و رنج اسارت و شکنجه‌های روحی و جسمی دشمن را بر تن داشتند، ایجاد می‌کند.

این مناسبت بهانه‌ای شد تا سراغ جانباز 55 درصد و آزاده‌ای برویم که در عملیات بزرگ خیبر با مجروحیت شدید در جزیره مجنون به محاصره دشمن درآمده و 80 ماه در اردوگاه‌های رژیم بعثی سپری کرده تا گوشه‌ای از خاطرات خود را برایمان بازگو کند.

- نوید شاهد قزوین: خودتان را معرفی کنید؟
- فصیحی‌رامندی:
فرج‌الله فصیحی‌رامندی فرزند حبیب‌الله معروف به فصیح‌رامندی در فروردین ماه سال 1339، شهر دانسفهان از توابع شهرستان بویین‌زهرا به دنیا آمدم، دوران کودکی خود را در خانواده مذهبی و با علایق دینی فراوان پشت سر گذاشتم و در همین دوران حوادث تلخ و سختی از جمله زلزله معروف بوئین‌زهرا در سال 1341 و غم از دست دادن پدر در سال 1344 را تجربه کردم. هم‌اکنون عضو شورای اسلامی شهر قزوین هستم.

- نوید شاهد قزوین: چه شد که وارد جبهه شدید؟
- فصیحی‌رامندی:
اردیبهشت سال 59 وارد سپاه شدم و قبل از شروع جنگ، یک بار اعزام به مناطق جنگی یعنی قصر شیرین داشتم، تا اینکه با شروع جنگ تحمیلی همانند دیگر رزمنده‌ها که برای دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی سر از پا نمی‌شناختند به جبهه‌های حق علیه باطل شتافتم و از رده رزمندگی و تک تیراندازی شروع و تا معاونت گروهان، فرماندهی گروهان و در نهایت فرماندهی گردان محمد رسول‌الله‌(ص) قزوین پیش رفتم.

- نوید شاهد قزوین: نخستین بار چه زمانی به جبهه اعزام شده و در چه عملیات‌هایی حضور داشتید؟
- فصیحی‌رامندی:
نخستین بار بهار سال 1359 با عنوان رزمنده به جبهه‌ها، زمستان سال 1359 به منطقه میمک با عنوان تک تیرانداز، زمستان سال 1360 به دارخوین، با عنوان فرمانده نخستین گروهان اعزامی از قزوین اعزام شدم.
پاییز سال 1361 در منطقه عملیاتی محرم با عنوان معاون گردان امام حسن‌مجتبی(ع)، زمستان سال 1361 در عملیات والفجر مقدماتی با عنوان فرمانده گردان محمدرسول‌الله(ص) و بهار 1362 خط پدافندی پاسگاه زید فرماندهی گردان محمد‌رسول‌الله(ص) حضور داشتم.
همچنین تابستان سال 1362 در عملیات والفجر3 با عنوان فرمانده گردان محمدرسول الله(ص)، پاییز سال 1362 عملیات والفجر 4 با عنوان فرمانده گردان محمدرسول‌الله(ص) و پاییز سال 1362 نیز در عملیات خیبر با عنوان فرمانده گردان محمدرسول‌الله(ص) حضور داشتم.
تا اسفند سال 62 حدود 28 ماه در جبهه‌ها حضور داشته و حتی خانواده خود را نیز به شهر اهواز منتقل می‌کنند و خاطرات ایشان از آخرین روزهای حضور در جبهه‌ها این طور است.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: چی شد که اسیر شدید؟
- فصیحی‌رامندی: عملیات بزرگ خیبر که در آن برهه از جنگ اهمیت بالایی داشت، سرنوشت مرا طوری رقم زد که با مجروحیت نسبتاً شدیدی به محاصره دشمن افتاده و سرانجام در جزیره مجنون جنوبی به اسارت دشمن در آمدم، اسارتی که روزها و سال‌های سختی را برایم رقم زد.
80  ماه اسارت در اردوگاه‌های مختلف دشمن، زندان دژبانی بغداد و غیره خاطرات خوش و ناخوش زیادی را برایم به دنبال داشت.
در عملیات خیبر با عنوان فرماندهی طی مجروحیت شدید به اسارت نیروهای عراقی درآمدم از ناحیه ران پا زخمی شدم و دیگر قادر به حرکت نبودم و به اسارت دشمن درآمدم.
عراقی‌ها هم شروع به پاکسازی منطقه‌ای که گرفته بودند، کردند یک عده را اسیر می‌کردند و عده‌ای را نیز تیر خلاص می‌زدند ولی قرعه اسارت به نام من شد، اسیر شدم و به پشت جبهه منتقل شدم.

- نوید شاهد قزوین: چند سال اسارت شما طول کشید؟
- فصیحی‌رامندی:
نزدیک به 80 ماه، به عبارتی می‌شود 6 سال و 7 ماه.

- نوید شاهد قزوین: بعد از اسارت شما را کجا بردند؟
- فصیحی‌رامندی:
ابتدا به بیمارستان بصره منتقل شده و هشت روز بستری بودم بعد از این مدت به بیمارستان بغداد انتقال یافته و 48 ساعت در سالن بزرگ دژبانی بغداد بودم و از آنجا منتقل به موصل، اردوگاه اسرا کمپ 2 شدم.
قبل از اینکه اسیر شوم، اسرای بی‌شماری را در اردوگاه جمع کرده بودند و وقتی وارد اردوگاه شدم، دیدم اردوگاهی بزرگ و یکدست و همه از اسرای خیبر بودند.
هر رزمنده‌ای که در عملیات خیبر اسیر شده بود نزدیک به یک هزار و 600 نفر در آن اردوگاه طی یک پروسه زمانی از سوم اسفند سال 62 تا دهم اسفند سال 62، همه را داخل اردوگاه جمع کرده بودند.

- نوید شاهد قزوین: فکر می‌کردید اسیر شوید؟
- فصیحی‌رامندی:
خوب، جنگ صحنه‌های متفاوت را برای انسان خلق می‌کرد ولی همه چیز را انسان پیش‌بینی نمی‌کرد، بنده به مجروحیت جانبازی و یا شهادت فکر می‌کردم، ولی اسارت را خیلی فکر نمی‌کردم، اما وقتی در محاصره درآمد مجروح شده و قادر به حرکت نبودم، قرعه اسارت برایم رقم خورد.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: نیروهای عراقی با اسرا چه رفتاری داشتند؟
- فصیحی‌رامندی: ابتدا همه اسرا را مجبور کردند سر و صورت‌ها را بتراشند و بعد هم شروع به آزار و اذیت کردند.
سربازان عراقی با توجه به اینکه زخم خورده بودند، فشار و آزار و اذیت شدیدی روی بچه‌ها اجرا می‌کردند، با کابل می‌زدند و شکنجه‌های مختلف انجام می‌دادند و بنده نیز چند مورد در بازجویی‌ها و بررسی‌ها مورد آزار و اذیت قرار گرفتم.

- نوید شاهد قزوین: بدترین شکنجه عراقی‌ها چه بود؟
- فصیحی‌رامندی:
شوک الکتریکی بدترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت بود، آنها گیره‌هایی همانند گیره‌ نوار قلب به نوک انگشتان اسرا وصل می‌کردند و سپس دستگاه را می‌چرخاندند تا تولید برق کند و همین موجب لرزیدن همه اندام بدن می‌شد و دیگر اینکه اسرا را وارونه از پنکه سقفی آویزان می‌کردند و پنکه را می‌چرخاندند.

- نوید شاهد قزوین: بدترین و بهترین دوران اسارت شما؟
- فصیحی‌رامندی:
طی دوران اسارت بهترین حالت را نمی‌شد تعریف کرد اما بدترین دوران که برایم سخت‌ترین لحظه و بدترین زمان ممکن بود، شنیدن خبر ارتحال حضرت امام خمینی‌(ره) بود که خبر‌ش را رادیو و تلویزیون عراق پخش کرد. از آنجایی که مشتاق دیدار امام خمینی (ره) بودیم، خبر ارتحال ایشان بدترین خبر در دوران اسارت بود.

- نوید شاهد قزوین: اسرا در اردوگاه چه کارهایی انجام می‌دادند؟
- فصیحی‌رامندی:
اسرا برای حفظ روحیه و سلامت جسمی فعالیت‌های مختلفی را انجام می‌دادند از جمله کلاس‌های متعددی را در اردوگاه برگزار می‌کردند.
به عنوان مثال اسرایی که قرآن کریم و زبان عربی، انگلیسی و آلمانی مسلط بودند به دیگران آموزش می‌دادند، عده‌ای نیز با ورزش خودشان را مشغول و سرگرم می‌کردند.
عده‌ای که سواد نداشتند در کلاس‌های سوادآموزی حضور پیدا می‌کردند برخی نیز در کلاس‌های عقیدتی و سیاسی، علوم دینی، تاریخ اسلام، احکام عملی، مباحث سیاسی تاریخ معاصر، تاریخ انقلاب، آموزش و تعلیم قرآن و ترجمه نهج‌البلاغه شرکت می‌کردند تا به نوعی وقت‌شان پر شود. در مجموع رزمندگانی که نسبت به دیگر آزاده‌ها به حرفه و هنری مسلط بودند به دیگران درس آموزش می‌دادند.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: با شخصیت‌هایی مانند سید آزادگان، سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد هم‌بند بودید؟
- فصیحی‌رامندی: بله در آخرین اردوگاه کمپ 17، 13 و 14 ماه توانستم در حضور ابوترابی باشم.

- نوید شاهد قزوین: حجت‌الاسلام ابوترابی سید آزادگان را چطور دیدید؟
- فصیحی‌رامندی:
سید آزادگان ابوترابی پناهگاه، ملجأ و مأمن آرامش اسرا و هدایت‌گر آن‌ها بود.

- نوید شاهد قزوین: خاطره‌ای از ایشان برایمان بازگو می‌کنید؟
- فصیحی‌رامندی:
خاطرم هست، شخصی به نام محسن برای عراقی‌ها جاسوسی کرده و همین منجر شده بود که 56 اسیر متحمل سخت‌ترین شکنجه‌ها به مدت دو ماه شوند، این شخص وقتی وارد اردوگاه شد اسرا می‌خواستند تلافی کنند، به شدت بزنند حتی قصد قتل او را داشتند.
حجت‌الاسلام ابوترابی آمد جلوی اسرا را گرفت و گفت اگر بخواهید به محسن حرفی بزنید باید اول به من بگویید بعد بروید به او بگویید، ایشان در واقع با شیوه‌ها و راهکارهایی صلح و دوستی را در اردوگاه ایجاد و تقویت می‌کرد.
به جرأت می‌توانم بگویم اگر هدایت‌های سید آزادگان، حجت‌الاسلام ابوترابی نبود شاید بسیاری از اسرا سلامت روحی و روانی در اسارت را از دست می‌دادند.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: در طول اسارت خانواده از اسارت شما مطلع بودند؟
- فصیحی‌رامندی: مدت یک سال من مفقود بودم حتی مراسم شهادت، سوم،‌ هفتم و چهلم مرا برگزار کرده بودند، اما بعد از یک سال که صلیب سرخ به اردوگاه آمد، امکان مکاتبه برای اسرا فراهم شد و نامه‌نگاری بنده نیز به خانواده شروع شد.

- نوید شاهد قزوین: نخستین نامه‌ای که به دستان رسید، چه حسی داشتید؟
- فصیحی‌رامندی:
نخستین نامه که به دستم رسید، بسیار موجب مسرت و خوشحالی‌ام شد زیرا فهمیدم خانواده سلامت هستند، چون موقعی که اسیر شدم از وضعیت همسرم بی‌خبر بوده و از فرزندی که قرار بود در همان زمانی که اسیر شدم به دنیا بیاید، خبری نداشتم و همین موضوع مرا نگران کرده بود.
وقتی نامه به دستم رسید و از خبر سلامتی همسر و فرزندم مطلع شدم، آرامش پیدا کردم و موجب خوشحالی‌ام شد.

- نوید شاهد قزوین: اسارت چه نتایجی برای شما داشت؟
- فصیحی‌رامندی:
اسارت یک دانشگاه بود یعنی کسی که می‌خواست در هر زمینه‌ای رشد یابد، از دوران اسارت که یک فرصت و مأمنی بود، استفاده می‌کرد.
بنده نیز همانند دیگر اسرا توفیقات زیادی در اسارت داشتم همه نماز و روزه قضا را ادا کردم حتی بخشی از کفاره‌هایی که بر گردنم بود گرفتم، زبان عربی را آموختم، ترجمه قرآن را از ابتدا تا انتها به صورت مداوم کار کردم و با نهج‌البلاغه آشنا شدم.
تعداد بی‌شماری از اسرا بودند که در طول اسارت نماز شب آن‌ها ترک نشد، یعنی سالیان سال یک ساعت قبل از اذان صبح بلند شده و تا طلوع آفتاب به نماز مشغول می‌شدند، بنده نیز در زمینه خودسازی توانستم خودم را بسازم.
همچنین سجده‌های طولانی در اسارت توفیقی و موارد مطرح شده فرصت‌هایی بود که در اسارت پیش آمد، من نیز از این فرصت مانند دیگر اسرا توانستم استفاده بهینه کنم.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: چه چیزی روحیه شما و آزادگان را در اسارت حفظ کرد؟
- فصیحی‌رامندی: اعتقادات و پایبندی به اصول و ارزش‌ها، محبت اهل‌بیت(ع) و امیدوار به اینکه سختی‌ها، رنج‌ها و مشقت‌ها ذخیره‌ای برای انسان است و می‌تواند او را پایدار و مقاوم کند، روحیه خودمان را در اسارت حفظ می‌کردیم.

- نوید شاهد قزوین: فکر می‌کردید آزاد شوید؟
- فصیحی‌رامندی:
به هر حال امید به آزادی همیشه در همه انسان‌ها وجود دارد، بنده نیز مانند دیگر اسرا امیدوار به آزادی بودم ولی کیفیت و زمان آن را نمی‌توانستم پیش‌بینی کنم تا وقتی که صدام به کویت حمله کرد.
شنیدن این خبر مرا و دیگر اسرا را امیدوار کرد زیرا احتمال دادیم وقتی صدام یک جبهه را شروع کرده ممکن است جبهه ایران را ببندد، همین موجب شد تا امید به آزادی‌ در دل اسرا بیشتر شود.

- نوید شاهد قزوین: بزرگ‌ترین آرزوی شما در طول اسارت چه بود؟
- فصیحی‌رامندی:
روحیه همه اسرا و بنده این بود که پیروزی اسلام و سربلندی نظام از همه چیز برای بنده و اسرا با اهمیت بود و بیشتر به فکر اسلام بودیم تا خودمان، البته آزادی هم جزو آرزوهای بزرگ اسرا بود که فرصتی پیش بیاد تا آزاد شویم.

- نوید شاهد قزوین: خدا را در اسارت چگونه دیدید؟
- فصیحی‌رامندی: در لحظه لحظه‌های عمر انسان و سخت‌ترین شرایط خداوند همراهم بود، طی اسارت به ویژه مدتی که نزدیک به 15 روز در زندان انفرادی اسیر بودم، در شرایطی که یک وعده غذا می‌دادند و نور و روشنایی وجود نداشت در آن لحظات سخت تنهایی‌ که در سلول گذراندم با تمام وجودم همراهی و عنایت خداوند به خودم را حس می‌کردم.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: چطور فهمیدید که آزاد می‌شوید، خاطره آن روز را برایمان بگویید؟
- فصیحی‌رامندی: روز سه‌شنبه 23 مرداد ماه سال 69 بود، بنده به همراه دیگر اسرا خارج از اردوگاه در قسمت شرقی اردوگاه مشغول کار دیوار چینی بودیم، حدود ساعت 11 صبح ناگهان برنامه عادی رادیو قطع و سرود نظام و مارش ارتش پخش شد گویی دوباره عملیات آغاز و جنگ دوباره شروع شده است.
همه بچه‌ها دست از کار کشیده و منتظر خبر شدند، سربازان عراقی آشفته‌ بودند و رنگ باخته از هم می‌پرسیدند چه شده است، دقایقی با نواختن سرود و مارش نظامی گذشت ناگهان گوینده رادیو اعلام کرد بیانیه مهم سید رئیس صدام حسین به فرماندهان ایرانی صادر شده است.
خوب ما منتظر بودیم که بیانیه چیست، دل‌شوره و اضطراب از یک طرف و لحن شادمانه‌ی رادیو از طرفی دیگر ما را دچار سردرگمی کرده بود و نمی‌دانستیم چه کنیم، سربازان عراقی که نگهبان بودند وضعی بهتری نسبت به اسرا نداشتند، به هر حال کار تعطیل شد و به داخل اردوگاه بازگشتیم.
همه منتظر بودند تا بیانیه مورد نظر پخش شود تا ساعت 2 بامداد همه فال‌گوش بودند تا ببینند چه خبر می‌شود اما رادیو عراق فقط سرود پخش کرد و مارش نظامی می‌نواخت این تکرار همه را کلافه کرده بود.

- نوید شاهد قزوین: بالاخره بیانیه چه زمانی قرائت شد و متن آن چه بود؟
- فصیحی‌رامندی:
بیانیه صبح چهارشنبه، ساعت 9 صبح خوانده شد در پایان بیانیه بعد از بیان مسائل جنگ یک جمله قرائت شد، ما قطعنامه 598 پذیرفتیم و با این پذیرش هر آنچه شما می‌خواستید محقق شد و ما برای اینکه اثبات حسن نیت خود را داشته باشیم از روز جمعه نخستین گروه از اسرا را آزاد می‌کنیم.

- نوید شاهد قزوین: با خواندن بیانیه اسرا چه حسی داشتند؟
- فصیحی‌رامندی: هلهله و شادی اردوگاه را فرا گرفت اسرا همدیگر را در آغوش گرفته و به هم تبریک می‌گفتند اشک شوق بر چشمان همه نشست، بنده به محض شنیدن خبر و دیدن آن صحنه‌های شادمانی به دوستان گفتم با بوجود آمدن ماجرای کویت و باز شدن جبهه دیگری به روی صدام، رفع مشکل جبهه ایران از سوی صدام بسیار روشن است اما درصدی هم احتمال عدم پایبندی وی به تعهداتش را در نظر بگیرید، صبر کنید تا ببینیم جمعه چه می‌شود.

از سخت‌ترین شکنجه عراقی‌ها در اسارت تا شادی اسرا با شنیدن خبر آزادی

- نوید شاهد قزوین: روز جمعه مبادله اسرا صورت گرفت؟
- فصیحی‌رامندی: دو روز باقیمانده به مبادله اسرا، بدون آزار و اذیت، ضرب و شتم و کنترل‌های دقیق روزانه گذشت، روز جمعه تلویزیون عراق انتقال و تبادل نخستین گروه از اسرا را نمایش داد و امید در دل‌ها پدیدار آمد و روزهای رنج و مشقت به پایان رسید.
روز قبل از تبادل به هر یک از اسرا یک دست لباس آستین کوتاه به رنگ کرم تحویل داده شد، ساعت 9 صبح مسؤولان تبادل اسرا از جمله فرماندهی کل اسرا به اتفاق گروهی از افراد خود وارد اردوگاه شدند و ضمن دادن دستوراتی برای تبادل و فراهم کردن زمینه‌های انتقال دوباره بازگشت.
ساماندهی و تقسیم اسرا به تعداد اتوبوس‌ها انجام شد، ناگهان یکی از سربازها آمد و در جمع اسیرها چند نفر را که از نظر جسمی مشکلاتی داشتند انتخاب کرده و گفت یک هواپیما از بغداد به تهران امشب پرواز می‌کند آن‌هایی که مجروح و یا مشکل جسمی دارند با این پرواز می‌روند، هنگام انتخاب افراد من نیز برگزیده شدم.
اردوگاه دو قسمت بود یک هزار و 500 نفر که 3 هزار اسیر در اردوگاه کمپ 17 وجود داشت، هر روزی حدوداً یک اردوگاه را می‌آوردند و یک هزار و 300 نفر را با 30 اتوبوس آزاد می‌کردند ولی من جزو آزادشدگان اتوبوس نبودم بنده از بغداد به تهران با هواپیما آمدم.

- نوید شاهد قزوین: سید آزادگان ابوترابی که هم‌بند شما بود، با شما آزاد شد؟
- فصیحی‌رامندی:
خیر، زیرا عراقی‌ها 22 نفر از اسرا از جمله حاج آقای ابوترابی را جدا کردند و به اردوگاه دیگری انتقال دادند، این اقدام موجب اعتراض اسرا شد ولی افسر عراقی گفت اگر به اعتراض خود ادامه دهید همه اسرا را نگه داشته و کسی را آزاد نمی‌کنیم.
البته بعد از مدتی به اسرا گفت، نگران نباشید این 22 نفر بعد از مدتی آزاد می‌شوند و به وطن باز می‌گردند.

- نوید شاهد قزوین: چه روزی به منزل رسیدید؟
- فصیحی‌رامندی:
ساعت 10 شب در فرودگاه مهرآباد به زمین نشستیم، مراسم استقبال به عمل آمده و پس از آن به پادگان لویزان برای ثبت‌نام، معاینه و تجهیز و اعزام منتقل شدیم، دو روز طول کشید و هفتم شهریور ماه سال 69، ساعت 10 صبح وارد قزوین شدیم.
پس از حدود یک ساعت مراسم پایان یافته و به سمت دانسفهان حرکت کردیم مراسم استقبال پرشکوه دیگری نیز در این جا برگزار شد.
این چنین بود که دوران اسارت 80 ماه بنده به پایان رسیده و زندگی جدیدی برایم شروع شد.

* گفت‌وگو از زهرا محبی

مادر شهید
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده