نوید شاهد - «چند ماهی از شهادت جعفرخان گذشته بود که یک نفر به گوشی‌ام زنگ زد. صدایش می‌لرزید. به من گفت: بی‌انصاف! تو که گفتی جعفرخان بنّاست! و هق هق گریه می‌کرد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمد جعفرخانی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
بی‌انصاف! تو که گفتی جعفرخان بنّاست!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محمد جعفرخانی، دوازدهم مهر ماه سال ۱۳۴۴ در ولازجرد تاکستان به دنیا آمد، پدرش محمد و مادرش ربابه محرمی ولازجردی نام داشت، تحصیلاتش را تا پایان مقطع متوسطه ادامه داد، در تاریخ سوم بهمن ماه سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد و دارای ۲ فرزند پسر و یک دختر بود. 
این شهید بزرگوار پاسدار سپاه بود و طی دوران هشت سال دفاع مقدس دو بار مجروح و به مقام جانبازی نایل شد. ایشان بعد از این دوران نیز به مبارزه خود علیه دشمنان اسلام ادامه داد و سرانجام توسط سپاه صابرین تهران به عنوان فرمانده گردان در عملیات پدافند منطقه شیخ محمد حضور یافت. 
وی طی عملیات یاد شده، حین درگیری با گروهک ضد انقلاب پژاک بر اثر اصابت ترکش و خمپاره و گلوله مستقیم و جراحات وارده در تاریخ سیزدهم شهریور ماه سال ۱۳۹۰ شهید شد و مزار او در گلزار شهدای روستای زادگاهش است.

بی‌انصاف! تو که گفتی جعفرخان بنّاست!

همرزم شهید محمد جعفرخانی روایت می‌کند:
چند ماه پیش از شهادت، خدا توفیق داد اسم من و جعفرخان برای سفر حج درآمد. او گفت من بدون همسرم نمی‌روم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شدیم. 

ازش پرسیدم وقتی کعبه را دیدی از خدا چه خواستی؟ گفت: از خدا خواستم تا جایی که می‌توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شهید شوم. 

در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصی به جعفرخان پیدا کرده بودند. یک پیرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چیست. به هر بهانه‌ای می‌پرسید شما دو تا چه کاره‌اید؟ آخرش من به شوخی گفتم: من پیمانکار ساختمانی هستم و جعفر خان هم بناست!.

چند ماهی از شهادت جعفرخان گذشته بود که یک نفر به گوشی‌ام زنگ زد. صدایش می‌لرزید. حاجی همسفرمان بود، با همان صدای لرزان به من گفت: بی‌انصاف! تو که گفتی جعفرخان بنّاست! و هق هق گریه می‌کرد ...

منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی خط سرخ

مادر شهید

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده