شهید مدافع حرم
متن گفتگو با همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی ، شهید مدافع حرم استان قزوین

گفتگو با همسر شهید مدافع حرم «حمید سیاهکالی مرادی»

بهترین اتفاقات زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی مدافع ۲۶ ساله حرم بانو زینب(س) همیشه در پاییز می‌افتاد؛ مثل ازدواج و این بار مهر زندگی او با همسرش هم در پاییز طلایی شهادت، جاودانه شد.

از آن روز که خبر شهادت پاسدار رشیدش را برایش آوردند، دیگر بانوی بسیجی ۲۲ ساله «همسر شهید» خوانده می‌شود؛ اما بانویی که خودش هم دختر یک پاسدار است، هیچگاه با مفهوم پاسداری و شهادت غریبه نبوده و از کودکی در خانواده‌ای بالیده است که بوی دفاع مقدس می‌دهد.

فرزانه سیاهکالی مرادی، دانشجوی رشته مهندسی بهداشت حرفه‌ای دانشگاه علوم پزشکی قزوین همسر جوان ۲۶ ساله‌ای است که پنجم آذرماه امسال کیلومترها آن سوتر از مرزهای ایران، در دفاع از حرم بانوی رشید کربلا خون داد و سه روز بعد، مردم قزوین قهرمان ملی‌شان را تا گلزار شهدا بدرقه کردند.

اینک بانویی که روزهای هفته‌اش را بر مزار همسر شهیدش می‌گذراند و با او حرف می‌زند، از لحظه‌هایی می‌گوید که با او زندگی کرد‌ و زندگی‌اش را با یک پاسدار شریک شد، لحظه‌هایی که با اشک نام گلدوزی‌شده‌اش را از روی لباس نظامی‌اش کند؛ همان را که روزی خودش با تمام عشق و علاقه بر لباس همسر پاسدارش دوخته بود و هنوز همانجا بر اوپن آشپزخانه مانده است.

او از راهی روایت می‌کند که زمانی آرزوی خود و همسرش بود و اکنون‌که همسرش به آرزوی خود رسیده، او نیز با تمام توان می‌خواهد در آن گام بردارد.

*از روزهای آشنایی‌تان تعریف کنید.

همسرم پسرعمه من بود و از کودکی یکدیگر را می‌شناختیم؛ اما به دلیل فضا و اعتقادات مذهبی فامیل، تداخل محرم و نامحرم در آن وجود نداشت و همین هم سبب می‌شد که ما در دوران کودکی نیز با یکدیگر هم‌بازی نشویم.

وقتی بزرگ‌تر شدیم، آبان ماه سال ۹۱ عقد کردیم و یک ماه پس‌ از آن نیز هم‌زمان با عید غدیر خم عروسی برگزار شد، در طول زندگی مشترکمان به دلیل فعالیت‌هایی که داشتیم، مدت زیادی را با یکدیگر نمی‌گذراندیم.

*علت این موضوع چه بود؟

هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به سر می‌بردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانواده‌های مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن می‌پرداختیم.

روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراته می‌پرداخت، وی همچنین مربی حلقه‌های صالحین بود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت.

در روزهای نزدیک به عید که زمان شست‌وشوی موکت‌های حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک می‌کرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند.

همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایش‌ها و مأموریت‌های کاری، در هیئت خیمه‌العباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور می‌یافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز به‌صورت متفرقه در هیئت برگزار می‌شد اما در مجموع فکر نمی‌کردیم عمرزندگی‌ ما تا این اندازه کوتاه باشد.

از برخی ویژگی‌های شهیدتان بگویید.

این ویژگی‌ها به‌واقع اغراق و کلیشه نیست، همسرم همیشه نماز اول وقت و نماز شب می‌خواند، از غیبت بیزار بود، اینکه می‌گویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمی‌کند، در مورد همسرم صدق می‌کرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و به‌ویژه در میهمانی‌ها حفظ می‌کرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.

خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت می‌کرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش می‌ماند تا تمام حقوقی که دریافت می‌کند حلال باشد.

وقتی کسی مبلغی قرض می‌خواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض می‌گرفت و به او می‌داد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.

بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک می‌کرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.

در تمام مأموریت‌ها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.

*چگونه شد که همسرتان تصمیم گرفت به سوریه برود؟

اردیبهشت‌ماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت می‌کرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت می‌خواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.

*آن روزها چگونه می‌گذشت؟

همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقه‌ای به‌عکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه می‌کرد، آن روزها هم لباس نظامی‌اش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالی‌که برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بی‌علاقگی‌اش به‌ عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکس‌ها لازم می‌شود و از سپاه می‌آیند و می‌برند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.

در تمام مدتی که می‌خواست به سوریه برود، پیش او گریه نکردم؛ اما او متوجه می‌شد.

*از شب و روز آخرین دیدارتان بگویید.

شب آخر برای خداحافظی به منزل پدری خودم و همسرم رفتیم، شام را در منزل پدری همسرم گذراندیم، همسرم کنار بخاری نشسته بود. شام کتلت بود؛ اما او چیزی نخورد؛ چون معده‌اش به غذای تند حساسیت داشت.

آن شب به همسرم گفتم گرچه نمی‌دانم زمان عملیات چه شبی است؛ اما بنشین تا برایت حنا ببندم، روی مبل کنار بوفه نشست و موها، محاسن و پاهایش را حنا بستم.

مسواکش را که دیگر لازم نداشت، بیرون انداخت و مسواک دیگری برداشت؛ اما من مسواک قبلی‌اش را برداشتم و گفتم می‌خواهم یادگاری بماند، گاهی انگار برخی احساسات خبر از وقوع اتفاقات مهمی می‌دهند.

در مورد اینکه برایش ساک ببندم یا چمدان، با من شوخی می‌کرد و می‌گفت: «همه سبک سفر می‌کنند و آن‌وقت تو یک چمدان بزرگ برایم لباس و وسیله گذاشته‌ای!»

تا صبح خوابم نمی‌برد و به همسرم که خوابیده بود، نگاه می‌کردم تا ببینم نفس می‌کشد، ساعت ۴ بامداد صبحانه آماده کردم و وقت رفتن، سه بار در کوچه به پشت سرش نگاه کرد، چهره خندانش را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

* از رفتنش رضایت داشتید؟

بله. عشق واقعی آن است چیزی را بپسندی که محبوبت را راضی می‌کند، از علاقه و شوقش برای رفتن به سوریه و شهادت آگاه بودم و به همین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. صبح روز اعزام به سوریه، هنگام خداحافظی به من گفت «دلم را لرزاندی؛ اما ایمانم را نمی‌توانی بلرزانی». پس از شهادتش شبی که در معراج بود، از او خواستم برای لرزاندن دلش مرا ببخشد و حلالم کند.

*چگونه سختی این راه را به جان خریدید؟

ما نیز تعلق‌خاطر داریم؛ اما نمی‌خواستم جزو زنان نفرین‌شده تاریخ باشم؛ زیرا در روزگار دیگری زنانی بودند که مانع یاری مردانشان به سیدالشهدا شدند، صدبار هم اگر به یک ماه پیش بازگردم دوباره همین راه را انتخاب می‌کنم و به همسرم اجازه رفتن می‌دهم.

و صدایش می گیرد و اشک می ریزد و می گوید: اکنون هم اگر گریه می‌کنم به این دلیل است که جامانده‌ام و اینجا ماندن سخت است.

*برای آینده چه برنامه‌ای دارید؟

دلم می‌خواهد آن‌قدر در راه همسرم و ائمه اطهار(ع) پیش بروم که همسرم برای شهادت من نیز دعا کند و در جوانی با شهادت به او ملحق شوم تازندگی‌مان را در آن دنیا با هم ادامه دهیم.

*فکر می‌کنید رفتن به سوریه چرا لازم است؟

گاهی باید کاری انجام شود تا از آسیبی مهمتر جلوگیری شود که این آسیب می‌تواند ضربه به اسلام، تجاوز، تحریف، تفرقه، بی‌حرمتی و بدبینی به اسلام باشد و جلوگیری از چنین آسیبی امربه‌معروف و نهی از منکر است.

عده‌ای کیلومترها آن سوی‌تر از مرز ایران می‌جنگند تا آسیب این دشمنان به کشور ما نرسد، از سوی دیگر کمک به مردم سوریه واجب است؛ چراکه به فرموده امام علی(ع) اگر مردی بشنود خلخال از پای زن مسلمانی بازکرده‌اند، اگر آن شب بمیرد بی‌دلیل نمرده است. این اعتقاد من و همسرم است که در این شرایط نباید بی‌تفاوت نشست.

*از نحوه شهادت همسرتان چیزی شنیده‌اید؟

بله. در مدتی که به سوریه رفته بود، چند بار تماس گرفت، آخرین بار بسیار خوشحال بود واز زیارت حرم حضرت زینب(س) تعریف می‌کرد. ۱۲ ساعت بعد به شهادت رسید، آن‌طور که هم رزمانش تعریف می‌کنند، خمپاره‌ای به نزدیکی همسرم و چهار نفر از همرزمان برخورد می‌کند که شهید سیاهکالی از همه نزدیک‌تر بوده و پای راستش به‌شدت مجروح می‌شود، پای چپ نیز می‌شکند و سرو صورتش نیز آسیب می‌بیند، در لحظات آخر چند ثانیه دستش را بر پیشانی قرار می‌دهد و نام امام زمان(عج) و سیدالشهدا(ع) را می‌برد تا به شهادت می‌رسد.

هنوز رفتنش را باور نکرده‌ام، فکر می‌کنم در این مدت وقت نداشته است تا با من تماس بگیرد، منتظرم با دوستانش از سوریه برگردد و از خواب بیدار شوم.

شهیدان زنده اند و ماندگار

شهید همیشه پاییز را دوست داشته و بهترین اتفاقات زندگی‌اش در پاییز رقم خورده است؛ کربلا رفتنش، عقد و ازدواجش و شهادتش.

در این روزهای پاییزی که قهرمان ملی ما در گلزار است، برکت شهرمان شده که باران رحمت خدایش بر سرمان می‌بارد.

این روزها همسرش که به زیارت مزار شهید می‌رود و شاخه‌های گل را با مزار دیگر قهرمانان این گلزار تقسیم می‌کند، با همه دل‌ تنگی‌ اش دلش می‌خواهد در راه همسرش و ائمه اطهار(ع) پیش برود تا خلخالی از پای زن مسلمانی باز نشود و خوشحال است که مرد زندگی‌ اش با چنین اعتقادی از اسلام دفاع کرده و قهرمانانه رفته است.

جاوید بمان ای زنده‌ترین زندگان تاریخ و تو نیز پاینده باش ای بانوی جاویدمهر دریادل.

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۱۰۲
انتشار یافته: ۲۶
نرگس
|
Saudi Arabia
|
۰۱:۰۰ - ۱۳۹۷/۰۳/۰۲
0
7
خوشا به سعادتشون...
ان شالله شفاعتشون شامل حال همه ما بشه
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۳۸ - ۱۳۹۷/۰۶/۱۷
0
3
هنیئا لک الشهادت
علیرضا خزاعی
|
Germany
|
۰۸:۵۹ - ۱۳۹۷/۱۰/۲۹
0
5
اینا خوب بودن که توفیق شهادت پیدا کردن
شب تا صبح بیدار بودم واین کتابو مطالعه کردم
خیلی عالی بود ساعتها گریه کردم
خداوند رحمت کند همه شهدا رو وبه ما توفیق ادامه راه انها رو بدهد
و صبر بدهد به خانواده محترمشان
خدایا کمکمکن کن شرمنده شهدا نباشیم
جواد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۲۲ - ۱۳۹۷/۱۰/۳۰
0
5
روحش شاد وراهشان پر رهروباد...یادوخاطراتشان جاویدان وگرامی باد
الهی قیامت دستگیرمون باشندوشفاعتمون نماید
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۵ - ۱۳۹۷/۱۱/۱۲
0
4
امیدوارم همگی با شهادت از این دنیابرویم
سعید
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۷:۴۰ - ۱۳۹۷/۱۱/۱۳
0
5
روحشان شاد
اسماعیل سکاکی ازمشهد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۵ - ۱۳۹۷/۱۱/۱۳
0
5
من هم کتاب زندگی نامه ی شهیدعزیزحمیدسیاهکالی روباسوزودل خوندم هم مطالب سایت مربوطه رو
وچقدردلم هوای شهادت کرد.

روحش قرین رحمت حق باد.وخوشابه حالش.حتما مهمان اربابش حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شده است.

چون نوکرآقای بی کفن بوده است.وخدابه همسرش صبری جمیل وجزیل عنایت کند.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۹ - ۱۳۹۷/۱۲/۱۷
0
5
واقعا خیلی انسان بزرگی بودند انشالله شرمنده ی ایشون وشهدا ی دیگر نباشیم روحشان قرین رحمت
محدثه مجرد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۲۸ - ۱۳۹۸/۰۱/۱۸
0
5
باسلام.امیدوارم که روحشان شاد باشه.وبرای عاقبت ب خیری جوانان مملکت دعا کنن وان شالله که همه جوونا بتونن قدم در راه اونا بزازن وراهشونو ادامه بدن.
فاطمه
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۱:۱۲ - ۱۳۹۸/۰۲/۰۱
0
4
با سلام
کتاب (یادت باشد) کتاب بسیار زیبایی بود.
با خواندن این کتاب و کتاب هایی مانند (دختر شینا) ، میتوان از خود گذشتگی و ایثار و همدلی رادرک کرد.
در این کتاب ، شخصیت های اسطوره ای واقعی را به ما نشان میدهد.این کتاب روایت گر شیر زنی است که میدانست همسرشان شهید میشود ولی جلوی ایشان را نگرفت.
از این نوع زنان و مردان کم نیست . ومن خیلی از شما متشکرم که این نوع ایثار رابرای ما به روایت میکشید .
واز همسر ایشان نیز نهایت قدردانی رادارم.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۵:۳۲ - ۱۳۹۸/۰۲/۲۱
1
4
مدتی بود که ازخدا و شهدا فاصله گرفته بودم. این کتاب رو کسی بهم هدیه داده زود. دیشب که خوندم تا همین الان دارم گریه میکنم
عالی بود
چقدر ما مدیون شهداهسایم
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۸/۰۵/۰۵
2
4
درود و رحمت و رضوان خداوند سبحان بر شهدا و امام شهدا و رهبر انقلاب و رزمندگان و انقلابیون و حزب اللهی ها و همسران و والدین شهدا که صبر زینبی سلام الله علیها پیشه میکنند.
ان شاءالله شهدا دست مارو هم بگیرنند و پیش اهل بیت علیهم السلام شفاعتمان بفرمایند.
امیرحسین
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۲۱ - ۱۳۹۸/۰۵/۰۸
0
2
سلام
شما که دعاتون زود براورده میشه فرزانه خانم،میشه برای شهادت من هم دعا کنی
فاطمه
|
France
|
۰۱:۳۷ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۰
0
3
این کتاب را بارها خواندداوهربار اشک ریختم وگریه کردم وروز وشب به فکراین شهید عزیز وهمسر با محبتش هستم ودوست دارم روز قیامت بنده حقیر هم همنشین شهدا باشم
ببلی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۳۶ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۲
0
2
واقعا کتاب یادت باشد عالی بود
مهدی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۶:۳۳ - ۱۳۹۸/۰۵/۱۴
0
3
ان شاءالله شفاعت گر ما در محشر باشند
جوان انقلابی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۰۴ - ۱۳۹۸/۰۷/۲۳
0
1
خدا بهتون صبر بده فرزانه خانم ،شاید کمی درکت کنم ولی میدونم بخدا خیلی سخته خیلی،چند روزی هست که کتاب یادت باشد رو میخونم کارم شده گریه،الهی اجرتونو خود اقا امام زمان بده ان شاالله،خیلی سخته خیلی
صمدانیان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۵۹ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۲
0
1
بسم رب شهدا،کتاب بسیار جالب یادت باشه را خوندم، واقعا غبطه خوردم به شهید وهم همسرش، اگر عشق وزندگی عاشقانه است ا،زندگی این پاسدار و این دخترپاسداره،انشاالله خداوند به همسروخانواده صبر و به نافهم و ایمان شهید رابده،زنده باد خامنه ای
جوان
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۳:۵۶ - ۱۳۹۸/۰۹/۲۰
0
0
خوشا به سعادتشون
کتاب یادت باشدو با بغض خوندم خیلی برام تاثیر گذار بود خدا به همسرشون صبر بده ثواب همسرای شهدا اگه بیشتر نباشه قطعا کمتر از شهادت نیست. حضرت زینب نگهدارشون
....
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۱۷ - ۱۳۹۹/۱۰/۰۹
0
1
خوش به سعادتتون ..!
مریم
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۵:۱۱ - ۱۳۹۹/۱۲/۰۴
0
1
خیلی من بخاطر این کتاب گریه کردم و هر موقع اسم این شهید بزرگوار و فرزانه جاااااااان رو میشنوم بغض میکنم واقعا خانواده ای بودن که سرشار از عشق و در راه حق عاشققققققق بودن واقعا خیلی دل میخواد که با دستای خودت همسرت رو راهی کنی بره و بدونی دیگه برگشتی در کار نیست اینجوری باید عاشقققققق بود که بخاطر عشقت و آرزو هاش پا بذاری روی قلبت
خیلیییییی دوست دارم مثل تو باشم فرزانه جااااان (انشالله روز قیامت شهید سیاهکالی شفاعتم کنید)
سارا اکبرپور
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۰۷ - ۱۳۹۹/۱۲/۲۴
0
3
سلام دخترم چن روزی هست که در حال خواندن این کتاب است به قدری شیفته این شهید و همسر بزرگوارشان شده که هنگام پایان این ماجرا ،با صدای بلند گریه میکرد ،از ما خواسته که او را سر مزار شهید سیاهکلی ببریم ،وخیلی دوست داره که شماره همسر شهید سیاهکلی را داشته باشد تا با ایشان صحبت کند
میم صاد
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۰:۰۱ - ۱۴۰۰/۰۶/۱۳
0
1
خیلی متن روان و زیبایی داشت کتاب یادت باشه رو با گریه تمام کردم ودرتمام مدت خودم رو جای شما تصور کردم خدابهتون صبربده...شما بانوشتن این کتاب باعث شناخته شدن و ماندگارشدن این شهید شدید و یادو خاطره شهید را زنده نگه داشتید
باشدکه ماهم همچون شهید رستگارشویم...
سرباز سخت قاسم سلیمانی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴:۵۲ - ۱۴۰۱/۰۶/۰۷
0
0
من خوندم کتا ب رو عالی بود
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۳:۳۲ - ۱۴۰۱/۰۶/۲۵
0
0
کتاب یادت باشد کتابی مملو از زیبایی تقوا ایثار وایمان به خداوند متعال است
مگر میشود یک چنین کتابی را بخوانی آن هم در رابطه با این شهید پاک سرشت من از ایشان خیلی چیزها آموختم خیلی چیز ها....‌ و فهمیدم که چقدر در مسیر رسیدن به سعادت عقب هستم
وای برمن از این جاماندگی.......
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۳:۰۹ - ۱۴۰۱/۰۸/۰۳
0
1
عالی بود
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده