
مرکز اسناد ایثارگران منتشر کرد:
خاطره ای از شهید حیدرقلی رضائی
از زبان مادر شهید:
شهید در کارهای کشاورزی سلیقه خوبی داشت.
موقعی که می خواست جبهه برود اثات و وسائل خود را جمع کرد شب خوابید ، صبح رفت و عازم جبهه شد مدت ده روز بود رفته بود که شهید شد. به همه فامیل و دوستان خود گفته بود که شهید می شوم.
برای او آش پشت پا پخته بودیم که خبر آوردند او شهید شده است ، هنوز پخش کردن آش به پایان نرسیده بود.
برای ما ( پدر و مادر شهید) خبر آوردند که او زخمی شده نگفتند که شهید شده است. او با رفیق های خود شوخی می کرد و می گفت که زودتر از این دنیا برویم بهتر است.
به منزل خواهرش رفت برای خداحافظی ، خواهرش گفت یک هفته است که ثبت نام نموده ای حالا نرو ، او گفت: که به دل من افتاده است که برم و بقدری می خندید که نهایت نداشت.
یادش گرامی و روحش شاد.