شما معلمان جوانان را می سازید
بسم الله الرحمن الرحیم
اکنون که چیزی برای عملیات باقی نمانده است خواستم چند کلمه ای بنویسم تا بلکه خداوند قادر متعال این چند جمله را وصیت نامه ما قبول کند .
با نام خودش که قادر و تواناست و کریم و ستار است و غفور و رحیم است شروع می کنم . اگر در لحظات بسیار بسیار حساس و سرنوشت ساز می باشد و اکنون همه چشمها به رزمندگان اسلام دوخته شده است و اکنون سرنوشت اسلام به سرنوشت جنگ وابسته است و بنده به عنوان یک مرد مسلمان و معتقد به اسلام و قرآن و پیامبران و امام عزیز که ولایت فقیه است می گویم که تکلیف همه است که به جبهه ها بیایند و امسال که سال پیروزی است جنگ را به پایان ببرند مخصوصاً طبقه جوان باید از همه چیز دنیا ببرند و برای ریشه کن کردن کفر خود را آماده سازند و نبرد کنند و از ملت عزیز خواستارم که همچنان گوش به فرمان امام باشند و امر ولایت را به گوش جان و عمر بگیرند و در انجام آن کوشا باشند و جدیت کنند .
و جنگ را اصلاً فراموش نکنند . و با جان و مال و فرستادن فرزندان خود به جبهه جنگ را همچنان پیروزمندانه پیش ببرند و در مرحله دوم از همه ملت ایران خصوصاً جوانان رشید و عزیز می خواهم که تقوا و تقوا و تقوا را نصیب العین خویش قرار دهند و زیرا که تقوا زره مؤمن در مقابل هواهای نفسانی و نفس سرکش انسان است و انسان را در همه این قیدها و بندها حفظ می کند و به مسلمان عزیز زیرا مدتی معلم بودم و این که شما هستید که شغلتان با همه و همه شغل ها فرق می کند .
زیرا شما با انسان سروکار دارید و می خواهید انسان بسازید و انسانی که در آینده مانند همین جوانان رشید از جان مایه بگذارند تا اسلام پایدار و استوار بماند و در مرحله اول درود بیکران به مادران و پدران عزیزی که چنین فرزندانی پاک پروردند و تحویل جامعه دادند تا برای اسلام جانفشانی کنند .
و بعد درود بر شما معلمان و دبیران و استادان و اساتید و روحانیت مبارز که شما نیز با شغل انبیایی خود جوانان را می سازید . اما به خانواۀ عزیز و به خدمت پدر گرامی امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید و از اینکه شما را چندین بار ناراحت کردم ببخشید و شما مادر مهربان که چه رنجها و دردها کشیدی و شبها نخوابیدی مرا حتماً حلال کرده ای .
ای پدر و مادر شما دوست داشتید که من درس بخوانم و کاری داشته باشم و... اما بدانید که اصلاً ناراحت نباشید زیرا من در بهترین مکان یعنی پیش خدا هستم و چه چیز بهتر از این و آرزویی من در زندگی شهادت بوده و به امید شهادت زندگی می کردم پس خوشحال باشید که فرزندتان به آرزویش رسیده است .
و اما خواهران مهربان و عزیز و دلسوزم من از شماها حلالیت می طلبم زیرا برایم خیلی زحمت کشیده اید و من همه شما را دوست داشتم و می خواستم پیش شما بمانم و با شما زندگی کنم ولی وقتی ولی فقیه امام خمینی دستور می دهند به جبهه بروید و حتی می گویند من از ملت عاجزانه می خواهم که به جبهه بروند و امام با آن عظمت می گوید عاجزانه در این موقعیت می شود ساکت نشست حتماً جواب می دهید نه ، بله نه .
امیدوارم که زیاد گریه نکنید و بر شهیدان کربلا گریه کنید . گریه بر شهیدانی بکنید که مانند حمزه سیدالشهدا پدر و مادر و خواهر ... ندارند . و اما شما برادران نمی دانم برای شما که معلم من بوده اید چه بنویسم . برادران عزیز خودم مجتبی و مصطفی و محمد شما دیگر مردان مقاومت هستید . اصلاً با شهادت من نباید خدای نکرده زندگی و خانواده پاشیده شود و نه هرگز من خودم آگاهانه و هوشیارانه و مخلصانه و با عشق به ایران به خدا یکتا این راه را انتخاب کرده ام و تا به خدا برسم و هم اینکه تکلیفم را انجام دهم و از شما می خواهم که خانواده را به صبر و شکیبایی هدایت کنند . و خود نیز صبر پیشه کنید . که خداوند صابران را دوست دارد و کسانی که صبر نکند دوست ندارد و به همه اعضای خانواده بعد از شهادت این حقیر مواظب باشید .
خداوند امتحان می کند خداوند کسانی را که دوست دارد تاریخ و بلا و معصیت بسیار امتحان می کند و مواظب باشید و از امتحان خداوند رو سپید بیرون آیید و سعی کنید که واقعاً خانواده شهید و نمونه باشید و خدای ناکرده عملی یا کاری انجام ندهید یا نگویید که از امتحان ... و مواظب باشید که خدای ناکرده به جمهوری اسلامی یا شخصیتها یا امام خمینی . که خدا امتحان می کند و صبور و با استقامت و ادامه دهنده راه شهدا باشید که از شناختی که از همه دارم می دانم که خانواده نمونه خواهید بود .
از فروزنده خانم و کلثوم خانم و الهام خانم و آقا محسن نیز حلالیت می طلبم زیرا که زحمات زیادی برای بنده حقیر کشیدند و امید دارم که مرا ببخشید . از کلیه آشنایان و دوستان و همسایگان مخصوصاً حاج عمو مجید و جواد عمو و رشید عمو و خانواده اش و حاج لطف الله فتح الله و عمو ها و خاله و پسر عمه ها و دایی ها و خانواده از همه و همه از علی بالا و خانواده و از همه حلالیت بطلبید . والسلام
مرتضی شاه محمدی . 65/7/8
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین