وصیت نامه شهید قنبرعلی صمدی
پنجشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۴
قنبرعلی صمدی، بیست و پنجم اسفند ۱۳۴۷، در روستای مرادآباد از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش صفرعلی(فوت۱۳۶۲) کشاورز بود و مادرش طوبا نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم آذر ۱۳۶۶، در هزارقلعه مریوان هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوید شاهد قزوین:
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
وصیت نامه شهید قنبرعلی صمدی
باهم مهربان و در منزل، یار و یاور پدر و مادر باشید.
بارالها! حال که به تو روى آورده ام، مرا از خودت مران، که ما را در جهان
غیر از تو معبودى نیست. به چه کسى روى نهیم که بتواند ما را اجابت کند و چه
کسى را معشوق قرار دهیم که بتواند ما را اقناع کند، غیر از ذات کبریایی
اَت؟!
بارالها! این بنده ی کوچک و گناهکار خود را ببخش.
خدایا! ترسانم از زمانى که روز رستاخیز مرا بیاورى و مقابل دشمنانمان به
جرم و گناهى که مرتکب شده ام، به آتش بیفکنى؛ آن وقت است که من کلام مولا
را فریاد زنم، که اگر مرا در آتش اندازى بگویم: «خدایا! دوستت دارم!»
خدایا! ما را در قیامت مقابل انبیا و اولیا و شهدا شرمنده مساز که تنها
غفار تویى و امیدمان به توست که تنها امید امیدوارانى و من امیدم را به لطف
و کرم تو بسته ام.
بارالها! خودت فرمودى هر که مرا صدا کند و بخواند، اجابت مى کنم؛ پس اجابت
کن. قَسَمَت مى دهم به انبیا و اولیا و مقربان درگاهت که مرا در زمره ی
بندگان خاص خود قرار بده و نور الهى را در دلم بتابان.
بدین وسیله شهادت مى دهم که این بنده ی حقیر، با دیدگانی باز و شوق وافر،
قدم در راهى نهاد که خدایش به این راه خوانده بود.
به راهى گام نهادم که حسین(ع) پیشواى آن است و در راهى که سلمان، میثم،
مالک، مقداد و ابوذر گام نهادند. در راهى که حسین(ع) و هفتاد و دو تن از
یارانش در آن وارد شدند و خون خود را به شیعیان شان تزریق نمودند و خونشان
با روح جامعه گره خورد و شعاع نورانى آن تا ابد پرتوافشانى خواهد کرد.
اینک
ما در این راه، بى باک به فوج دشمنان مى تازیم و مردانه در راه عشق جان مى
بازیم.
خدایا! حال که مرا به این راه رهنمون گشتى، پس در آن ثابت قدمم بدار.
اى امام، اى نایب صاحب الزمان(عج)، اى تبلور و تجلى راستین اسلام، اى کسى
که در نگاه و کلامت چهره رسول الله(ص) را مى توان دید و اى از سلاله
حسین(ع)! به خون پاک تمام شهدا قسم یاد مى کنم که جز راه حق، راهى را نپویم
و در این راه از جان خود بگذرم.
در ابتدا سخنى با خانواده عزیزم دارم؛
پدر و مادر عزیزم! امیدوارم مرا حلال کنید. شما را بسیار اذیت کردم و حتى
نتوانستم حقى را که به گردنم بود، به اندازه ی سرسوزنى ادا کنم.
در مرگ من
صبر را پیشه سازید و بر خدا توکل نمایید. مرگ حق است و هیچ کس را راه گریزى
از آن نیست و بهتر آن است که به جاى پشت کردن به آن، مردانه برایش آغوش
بگشاییم و به لقاى حق بشتابیم و به سوى خدایمان برویم.
مرا ببخشید اگر
نتوانستم دستگیرى و کمکى به شما نمایم.
ما به خاطر عهدى که با امامان بسته ایم در این راه ثابت قدم مى مانیم و
مانند افراد سست ایمان به امام خویش پشت نمى کنیم و مانند یاران حسین(ع) از
خدا مى خواهیم ما را بارها بمیراند و باز زنده کند تا در راه پیشوایمان
بمیریم.
در مرگ من از ناله و فغان خوددارى کنید و با استقامت خود دشمن را
ناامید کنید. اگر خداوند به من مقام شهادت عطا نمود، حتماً شما را فراموش
نمى کنم.
برادران! نگذارید سلاحم بر زمین بماند. در هر سنگرى که هستید، پشتیبان
انقلاب و امام باشید و با اتکا به قرآن، به قلب دشمنان اسلام و قرآن نشانه
روید.
با هم مهربان و در منزل یار و یاور پدر و مادر باشید.
خواهران! حجاب خویش را حفظ کنید و زینب گونه عمل نمایید.
مادر عزیزم! مگر زینب(س) داغ برادر و فرزند ندید؟ مگر هجر خاندان نچشید؟
مگر زینب (س)کمرش از بار مصیبت خم نشد؟ این زینب(س) است؛ خواهر امام
حسین(ع) که در مجلس یزید و در مقابل دشمنان این چنین استوار ایستاد؛ پس چرا
نمى گرید و بر سر و صورت نمى کوبد و ضجه نمی زند؟
خانواده ی عزیزم! شهادت من، دامادى من است و به خاطر این مسأله امور خیر
خویش را به تأخیر نیندازید. از همسایگان و آشنایان و فامیل برایم حلالیت
بگیرید و پیام مرا به گوششان برسانید؛ باشد تا از آخرین صحبتم شاید استفاده
اى ببرند.
ما مى رویم و به دوستانمان ملحق مى شویم و مى رویم تا در جوار حق بیاساییم و
این آرزویم بود و شما -ان شاء الله- راضى به خوشحالى من باشید.
...و صحبتى هم با ماندگان در راه دارم؛
اى کسانى که هنوز به اسلام ایمان نیاورده اید! مگر ندیدید چگونه پیروانِ
دیار عاشقان و پاک باختگان، خویش را به آتش زدند و سوختند؟ مگر شما پدران را
بر جنازه ی فرزندان خویش ندیدید؟
مگر کودکان گریان را بر جنازه ی پدران
خویش ندیدید؟ مگر کارگران و کشاورزان را ندیدید که خونشان را بر زمین
ریختند؛ پس چگونه ادعاى دفاع از حقوق کارگران مى نمایید؟ مگر ندیدید جوانان
پُر شور و با ایمان را که در شعله هاى خشم و کینه منافقان سوختند؛ پس
چگونه است که به این راه اعتقاد ندارید و ایمان نمى آورید؟
مقدارى به خود
آیید و براى عبرت هم که شده، به شهرهاى جنگ زده بیایید. جاى جاىِ خاک جنوب و
غرب کشور گلگون از خون عزیزان این امت است.
به یاد بیاورید لحظه هایى را
که مادران جنازه ی فرزندان خود را از زیر آوار بیرون مى کشند و به یاد
بیاورید مردم مظلومى را که تنها گناه آنان فریاد حق طلبى شان بود.
خدا شاهد است هر لحظه که کودکان یتیم منتظر پدر و یا پدر ندیده و کودکان
شهدا را مى دیدم و یا چهره ی شکسته ی پدر و مادرهاى عزیزان به معراج رفته
را مى دیدم، قلبم به درد مى آمد و خدا گواه است که در آن دنیا دستانشان را
به سوی ما دراز مى نمایند و از ما حق خود را طلب خواهند کرد؛ حقى که باید
شما ادا مى کردید و نکردید.
اگر از شما پرسیدند: «خون پدرمان کجا رفته است و
خون پسرمان را چگونه پاس داشتید؟» چگونه جواب مى دهید؟
ببینید انقلاب و اسلام از شما چه مى خواهد. نکند -خداى ناکرده- چشم دل شما
بسته باشد. نکند -خداى ناکرده- خدا دلهاى شما را مُهر بکوبد. مسؤولیت
کمرشکنى است؛ پس بسیار دقت کنید.
خدا آخرین حجت خویش را بر ما عرضه کرده است؛ اگر به این دستاویز چنگ نزنید،
«خسر الدنیا و الاخره» مى شوید.
نظر شما