همیشه به یاد خدا باشید و نماز بخوانید
دوشنبه, ۰۲ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۲۵
بهرام لشکری، نهم دی ۱۳۰۹، در روستای ضیاءآباد از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش مهرعلی (فوت۱۳۲۰) کشاورز بود و مادرش گلگز نام داشت. در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. او نیز کشاورز بود. ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و سه دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم بهمن ۱۳۶۵، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به پهلو، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

وصیت نامه شهید بهرام لشکری
همیشه به یاد خدا باشید و نماز بخوانید
لحظه ها با ارزش و پُرعظمتند.
امشب، همچون شب عاشورای حسینی است و من باید راه خویش را انتخاب نمایم؛ یا
به صف یاران حسین(ع) بپیوندم و یا او را تنها و میدان را برای یزیدیان باز
بگذارم.
نه، هرگز! من این کار را نخواهم کرد!!
چگونه کسی که به فرمان رهبرش و به دنبال پیام امامش در این راه قدم نهاده
است، حالا از اینجا برگردد؟
چگونه می شود کسی که شادیها، آسایش و راحتی زندگی را رها کرده است، اینک
-که زمان امتحان و آزمایش خداوندی فرا رسیده است- قدم به عقب بگذارد؟
... و چگونه می شود کسی که همسرش -شریک زندگی، یاور و غم خوارش- را تنها
گذاشته، به امید خدا رها کرده و به خدا سپرده است –اکنون در این برهه ی
حساس که اسلام جز با خون پاکان پایدار نخواهد ماند و مکتب نیاز به خون
دارد- به عقب برگردد و دعوت خدا را نپذیرد؛ آن هم در زیر خمپاره ها و گلوله
های دشمن؟!
پس، خدایا! رحم کن، تا امشب در صحنه ی کارزار حاضر شوم و همچون یاران امام
حسین(ع) بجنگم و به درجه ی رفیع شهادت -که آرزوی دیرینه ی من است - نایل
گردم.
پدر مهربانم! من الآن درک می کنم چه سختی هایی به خاطر من کشیدی و روزها
زیر آفتاب گرم و سوزان، عرق ریختی تا بتوانی مرا بزرگ کنی و رنج ها بُردی
تا من در کمال آرامش و راحتی بسر بَرَم؛ ولی اکنون زمان خداحافظی و وداع
رسیده است.
من به دیدار خدا میروم و از تو می خواهم برایم طلب عفو و بخشش
نمایی؛ باشد که خدا از تقصیراتم درگذرد.
مادر مهربانم! در تربیت من، نقش بزرگی داشتی. چه شبها نخوابیدی و چه رنج ها
نکشیدی تا توانستی مرا بزرگ کنی و باز هم من، قدر تو را ندانستم؛ برایم از
خدا طلب بخشش نما.
همسر عزیزم! تو را نیز -در یک سال زندگانی مان- رنج دادم و چه شبها تو را
تنها گذاشتم.
می دانم و درک می کنم که بعد از خدا، امیدت به من بود؛ اما
اینک تو و بچه هایم را به خدا می سپارم که او تو را یاری خواهد کرد.
می
دانم که در غم دوری من، رنج ها بُردی و عذاب کشیدی؛ اما -چون من به خاطر
خدا قدم در این راه گذاشتم- در فراقم صبر داشته باش و قدم در راه شهیدان
بگذار تا هم خدا خشنود گردد و هم من.
...و شما نیز، برادرانم! امیدوارم از من -در این مدتی که نبودم- هر ناراحتی
به شما رسیده است، مرا ببخشید و حلالم کنید و توصیه ام به شما برادران،
این است که: همیشه به یاد خدا باشید و نماز بخوانید و از او یاری بخواهید،
تا شما را یاری دهد و از اسلام -با جان و دل- دفاع نمایید و برای سلامتی
امام دعا کنید.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما