آمده ایم تا دین را نجات داده، در راهش جهاد کنیم
دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۱۱
سعید بنایی، پنجم مرداد ۱۳۴۶، در روستای قلعههاشمخان از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش عبدالله، کشاورز بود و مادرش عفت نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق به شهادت رسید. اثری از پیکرش به دست نیامد.
نوید شاهد قزوین:
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
وصیت نامه شهید سعید بنایی
آمده ایم تا دین را نجات داده، در راهش جهاد کنیم
آمده ایم تا دین را نجات داده، در راهش جهاد کنیم
ما همه از خداییم و به سوى او باز مى گردیم؛ پس چه بهتر در راه او کوشش
کرده، با دشمنان او و قرآن و دین اسلام، بجنگیم تا کُشته شویم.
همان طوری که خداوند در قرآن فرموده است، که هر موقع دین اسلام به خطر افتاد به جنگ با کفار برو و آن قدر بجنگ تا کُشته شوى و دین را از خطر نجات دهی، باید جلوى دشمن را گرفت.
حال، آمده ایم تا دین را نجات داده، در راهش جهاد کنیم.
راه امام و راه شهیدان را ادامه دهید.
به جبهه هاى نبرد، کمک کنید.
پدر جان! مرا نزدیک مزار مطهر شهید ابراهیم نوروزى دفن کنید؛ زیرا قرار بود با هم به جبهه برویم، ولى او را بُردند و مرا نبردند.
بعد پیکر پاک او را از جبهه آوردند؛ ولى من بعداً به آرزویم رسیدم.
سخنى با پدر و مادر مهربانم؛ مادر جان! تو مرا نُه ماه در شکم داشتى و بعد از به دنیا آوردن، براى پرورشم چه قدر بى خوابى و زحمت کشیدى تا توانستم بزرگ شوم و به این سن برسم؛ سپس مرا تحویل جامعه دادى.
آفرین بر تو اى مادر خوبم!
امیدوارم هر حاجتى دارى، خداوند متعال برآورده نماید.
نماز را اول وقت بجا آورید.
پدر جان! پانصد تومان به فقرا بدهید.
پدر جان و مادر جان! مى رویم که -ان شاء الله- راه کربلا را باز کنیم.
من براى رضای خدا به جبهه رفته ام؛ چنان چه در راهش کُشته شوم، به سعادت بسیار بزرگى دست پیدا کرده ام.
من به نداى «هل من ناصر ینصرنى؟» حسین زمانم لبیک گفته ام.
همان طوری که خداوند در قرآن فرموده است، که هر موقع دین اسلام به خطر افتاد به جنگ با کفار برو و آن قدر بجنگ تا کُشته شوى و دین را از خطر نجات دهی، باید جلوى دشمن را گرفت.
حال، آمده ایم تا دین را نجات داده، در راهش جهاد کنیم.
راه امام و راه شهیدان را ادامه دهید.
به جبهه هاى نبرد، کمک کنید.
پدر جان! مرا نزدیک مزار مطهر شهید ابراهیم نوروزى دفن کنید؛ زیرا قرار بود با هم به جبهه برویم، ولى او را بُردند و مرا نبردند.
بعد پیکر پاک او را از جبهه آوردند؛ ولى من بعداً به آرزویم رسیدم.
سخنى با پدر و مادر مهربانم؛ مادر جان! تو مرا نُه ماه در شکم داشتى و بعد از به دنیا آوردن، براى پرورشم چه قدر بى خوابى و زحمت کشیدى تا توانستم بزرگ شوم و به این سن برسم؛ سپس مرا تحویل جامعه دادى.
آفرین بر تو اى مادر خوبم!
امیدوارم هر حاجتى دارى، خداوند متعال برآورده نماید.
نماز را اول وقت بجا آورید.
پدر جان! پانصد تومان به فقرا بدهید.
پدر جان و مادر جان! مى رویم که -ان شاء الله- راه کربلا را باز کنیم.
من براى رضای خدا به جبهه رفته ام؛ چنان چه در راهش کُشته شوم، به سعادت بسیار بزرگى دست پیدا کرده ام.
من به نداى «هل من ناصر ینصرنى؟» حسین زمانم لبیک گفته ام.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما