همیشه سر نماز از خداوند می خواستم به جبهه بیایم
دوشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۳۲
محرمعلی رحمانی، هشتم شهریور ۱۳۳۸، در روستای مهدیآباد از توابع شهر بوئینزهرا به دنیا آمد. پدرش حجتالله (فوت۱۳۵۰) و مادرش مریم نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته تجربی درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم فروردین ۱۳۶۱، در اهواز بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در بهشتزهرای شهر تهران واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید محرمعلی رحمانی
همیشه سر نماز از خداوند می خواستم به جبهه بیایم
همیشه سر نماز از خداوند می خواستم به جبهه بیایم
بى عشق خمینى نتوان عاشق مهدى شد.
من چند ماه بعد از حمله صدامیان کافر به مملکت اسلامیمان، آرزو مى کردم به جنگ با آنها رفته تا کمکى به برادران رزمنده بکنم و با این کار بتوانم دِینَم را به اسلام و قرآن و ایران انجام دهم؛ اما چون به مدرسه مى رفتم، نمى توانستم به جبهه بروم.
آن روزها در مدرسه، خانه، مسجد و در همه جا آرزو مى کردم به جبهه نور علیه ظلمت عزیمت کنم؛ ولى نمى شد.
همیشه سر نماز از خداوند مى خواستم مرا به آرزویم برساند و به جبهه بیایم.
آرزوى دیگرم پیروزى رزمندگان در جنگ است و روزى به این آرزویم خواهم رسید.
امام فرمودند: جوانان به جبهه رفته و کار را یکسره کنند.
این فرمایشات مانند یک وحى آسمانى بود و شوق مرا براى آمدن به جبهه صد چندان کرد؛ دیگر حوصله درس خواندن نداشتم و از خداوند مى خواستم مانند کبوتران به من دو بال بدهد تا بتوانم بسوى جبهه پرواز کنم و همین فکر باعث شد، نتوانم درسم را به خوبى خوانده و در کلاس دوازده قبول نشدم.
البته از این موضوع ناراحت نشدم؛ چون توانستم به خدمت مقدس سربازى رفته و از این طریق راهى جبهه شوم.
چند مرتبه خواستم از کانال بسیج وارد شوم که نشد؛ تا این که به استخدام نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران درآمدم و دعا مى کردم که ارتش مرا به جبهه بفرستد؛ اما چون در قسمت اطلاعات و حفاظت لشکر بیست و یک حمزه بودم، مرا در تهران نگه داشتند.
مدتى در تهران بودم و براى آمدن جبهه روزشمارى مى کردم و آخر سر به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم.
در قسمتى که من کار مى کردم، تمامى خواسته ام رفتن به خط مقدم بود و هر وقت بچه ها به خط مقدم مى رفتند، با حسرت به آنها نظاره مى کردم.
نمى دانم چرا شانس با من یار نبود تا در خط مقدم باشم؛ ولى امیدوارم آن روز فرا برسد، تا در خط مقدم اسلحه بر دوش گرفته و با صدامیان کافر بجنگم تا پیروزى نهایى نصیب لشکریان اسلام گردد.
...و اگر در این راه شهید شدم، چند وصیت دارم؛ اول سخنم با پدر عزیزم مى باشد.
در موقع خواندن نماز و قرآن، پدر جان! اول براى سلامتى رهبر کبیر انقلاب، امام عزیز دعا کن.
پدر جان! اگر من شهید شدم، زیاد ناراحت نباش که من به آرزویم رسیده ام و دیگر این که براى پیروزى رزمندگان اسلام دعا کن.
...و سخنى با مادر عزیزم؛ مادر جان! شیرت را حلالم کن و اگر شهید شدم، برایم زیاد ناراحتى نکن و به جاى آن از همسرم مواظبت کن که او در تاکستان غریب است.
از او خیلى مواظبت کن و من هم روز قیامت نزد سرور شهیدان، حضرت امام حسین(ع) و مادر بزرگوارش، حضرت زهرا(س) از شما پدر و مادرم شفاعت خواهم کرد.
وصیتى با برادرم اسحق دارم؛ برادر جان! از پدر و مادر، فرزند و همسرم کاملاً مواظبت کن.
آنها را دلدارى داده و مراقب زندگی ام باش -ان شاء الله- روز قیامت نزد على اکبر از تو شفاعت خواهم کرد.
وصیتى با همسرم؛ همسر مهربانم! از یگانه فرزندمان مصطفى به خوبى پرستارى نما.
تا آنجا که ممکن است او را بى سرپرست نگذار که به یارى خدا روز قیامت نزد زینب (س) تو را شفاعت مى کنم.
برادرانم، کرم، خیرالله، جمشید و محمد! وصیت مى کنم ادامه دهنده راه من باشید.
امام عزیز و رهبر کبیر انقلاب اسلامى و رزمندگان غیور را در جبهه ها تنها نگذارید.
با رهبرى امام بزرگوار و یارى رزمندگان، صدام و صدامیان را از مملکت اسلامى دور کرده و مرقد مطهر حسین بن على(ع) را آزاد سازید.
به خواهرانم وصیت مى کنم که از همسر و فرزندم به خوبى مراقبت به عمل آورند و نگذارند زیاد ناراحت شوند و خودشان نیز ناراحت نبوده و گریه نکنند.
در آخر باز هم سفارش مى کنم از همسر و فرزندم مصطفى به خوبى مراقبت کنید.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.من چند ماه بعد از حمله صدامیان کافر به مملکت اسلامیمان، آرزو مى کردم به جنگ با آنها رفته تا کمکى به برادران رزمنده بکنم و با این کار بتوانم دِینَم را به اسلام و قرآن و ایران انجام دهم؛ اما چون به مدرسه مى رفتم، نمى توانستم به جبهه بروم.
آن روزها در مدرسه، خانه، مسجد و در همه جا آرزو مى کردم به جبهه نور علیه ظلمت عزیمت کنم؛ ولى نمى شد.
همیشه سر نماز از خداوند مى خواستم مرا به آرزویم برساند و به جبهه بیایم.
آرزوى دیگرم پیروزى رزمندگان در جنگ است و روزى به این آرزویم خواهم رسید.
امام فرمودند: جوانان به جبهه رفته و کار را یکسره کنند.
این فرمایشات مانند یک وحى آسمانى بود و شوق مرا براى آمدن به جبهه صد چندان کرد؛ دیگر حوصله درس خواندن نداشتم و از خداوند مى خواستم مانند کبوتران به من دو بال بدهد تا بتوانم بسوى جبهه پرواز کنم و همین فکر باعث شد، نتوانم درسم را به خوبى خوانده و در کلاس دوازده قبول نشدم.
البته از این موضوع ناراحت نشدم؛ چون توانستم به خدمت مقدس سربازى رفته و از این طریق راهى جبهه شوم.
چند مرتبه خواستم از کانال بسیج وارد شوم که نشد؛ تا این که به استخدام نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران درآمدم و دعا مى کردم که ارتش مرا به جبهه بفرستد؛ اما چون در قسمت اطلاعات و حفاظت لشکر بیست و یک حمزه بودم، مرا در تهران نگه داشتند.
مدتى در تهران بودم و براى آمدن جبهه روزشمارى مى کردم و آخر سر به صورت داوطلبانه راهى جبهه شدم.
در قسمتى که من کار مى کردم، تمامى خواسته ام رفتن به خط مقدم بود و هر وقت بچه ها به خط مقدم مى رفتند، با حسرت به آنها نظاره مى کردم.
نمى دانم چرا شانس با من یار نبود تا در خط مقدم باشم؛ ولى امیدوارم آن روز فرا برسد، تا در خط مقدم اسلحه بر دوش گرفته و با صدامیان کافر بجنگم تا پیروزى نهایى نصیب لشکریان اسلام گردد.
...و اگر در این راه شهید شدم، چند وصیت دارم؛ اول سخنم با پدر عزیزم مى باشد.
در موقع خواندن نماز و قرآن، پدر جان! اول براى سلامتى رهبر کبیر انقلاب، امام عزیز دعا کن.
پدر جان! اگر من شهید شدم، زیاد ناراحت نباش که من به آرزویم رسیده ام و دیگر این که براى پیروزى رزمندگان اسلام دعا کن.
...و سخنى با مادر عزیزم؛ مادر جان! شیرت را حلالم کن و اگر شهید شدم، برایم زیاد ناراحتى نکن و به جاى آن از همسرم مواظبت کن که او در تاکستان غریب است.
از او خیلى مواظبت کن و من هم روز قیامت نزد سرور شهیدان، حضرت امام حسین(ع) و مادر بزرگوارش، حضرت زهرا(س) از شما پدر و مادرم شفاعت خواهم کرد.
وصیتى با برادرم اسحق دارم؛ برادر جان! از پدر و مادر، فرزند و همسرم کاملاً مواظبت کن.
آنها را دلدارى داده و مراقب زندگی ام باش -ان شاء الله- روز قیامت نزد على اکبر از تو شفاعت خواهم کرد.
وصیتى با همسرم؛ همسر مهربانم! از یگانه فرزندمان مصطفى به خوبى پرستارى نما.
تا آنجا که ممکن است او را بى سرپرست نگذار که به یارى خدا روز قیامت نزد زینب (س) تو را شفاعت مى کنم.
برادرانم، کرم، خیرالله، جمشید و محمد! وصیت مى کنم ادامه دهنده راه من باشید.
امام عزیز و رهبر کبیر انقلاب اسلامى و رزمندگان غیور را در جبهه ها تنها نگذارید.
با رهبرى امام بزرگوار و یارى رزمندگان، صدام و صدامیان را از مملکت اسلامى دور کرده و مرقد مطهر حسین بن على(ع) را آزاد سازید.
به خواهرانم وصیت مى کنم که از همسر و فرزندم به خوبى مراقبت به عمل آورند و نگذارند زیاد ناراحت شوند و خودشان نیز ناراحت نبوده و گریه نکنند.
در آخر باز هم سفارش مى کنم از همسر و فرزندم مصطفى به خوبى مراقبت کنید.
نظر شما