حنابندان !
سهشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۵۷
در منطقه ی هور العظیم، یک آبگرفتگی بسیار بزرگی بین ایران و عراق وجود داشت که بخشی آن متعلق به ایران بود و بخش دیگر آن به عراق. اینجا آذرماه 1364 و در منطقه ی داخلی عراق هستیم، جایی که آن زمان ما درونش پیشروی کرده بودیم. بچه های توی عکس، رزمندگان گروهان شهید نوری هستند...
به گزارش نوید شاهد قزوین:
حنابندان !
... این بچه ها یک ماه در
خط مقدم جبهه بودند و حالا آمده بودند در پاسگاه عقبه برای استراحت و اینجا
هم پاسگاه گردان بود و بچه ها توی این پاسگاه برای این که وقتشان را
بگذرانند، یک سری برنامه داشتند.
از جمله ی آن، کلاسهای کلاس درس بود و بچه های دانشجو یا معلم به بچه های کوچکتر از خودشان آموزش می دادند.
همچنین کلاسهای معارف و اخلاق هم برگزار می شد و یا اینکه کلاس بحث داشتیم که در آن یک متنی را می خواندیم و بعد آن را تفسیر و تحلیل می کردیم.
چون فاصله ی ما با شهر کمتر بود امکان رفتن به شهر را داشتیم. لذا بچه ها مرخصی روزانه می گرفتند و به اهواز می رفتند و کارهای شخصی شان را انجام می دادند.
یک روز که رفته بودیم اهواز، بچه ها پیشنهاد کردند حنا بگیریم و یک برنامه ی حنابندان راه بیندازیم.
حنا را گرفتیم و 2 یا 3 روز بعد دو تا از همین یونیت هایی را که حکم شناور روی آب را داشتند با قایق هایی که با پارو حرکت می کردند روی آب بردیم و از بقیه ی بچه ها دور شدیم و یک جای دنج و خلوت پیدا کردیم و مراسم حنابندان را برگزار کردیم.
این مراسم قبل از عملیاتی بود که به دلیل لو رفتن، لغو شده بود، اما بچه ها روی این حساب که قرار است عملیات بشود مراسم حنابندان راه انداخته بودند، آن هم با زبان روزه.
تقریباً ساعت 10صبح بود که برای اجرای برنامه حنابندان رفتیم و وقتی که برگشتیم غروب بود. در این مدت یادم می آید که فال هم باز کردیم.
فالی که برای حسین گنجی گرفتیم این بیت شعر بود:
"طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف"
آن روز وقتی این بیت شعر را خواندم، حسین گنجی از خود بی خود شد و شروع کرد به بالا و پایین پریدن و می گفت: من حتماً شهید می شوم، اتفاقاً بقیه ی شعر هم همین حال و هوا را داشت و وقتی برایش خواندم یک حالت وجد و شعفی به او دست داده بود.
آن عملیات لغو شد، ولی اولین عملیات، بعد از برنامه ی حنابندان، عملیات والفجر8 بود که حسین گنجی و قاسم نوری در آن شهید شدند.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
از جمله ی آن، کلاسهای کلاس درس بود و بچه های دانشجو یا معلم به بچه های کوچکتر از خودشان آموزش می دادند.
همچنین کلاسهای معارف و اخلاق هم برگزار می شد و یا اینکه کلاس بحث داشتیم که در آن یک متنی را می خواندیم و بعد آن را تفسیر و تحلیل می کردیم.
چون فاصله ی ما با شهر کمتر بود امکان رفتن به شهر را داشتیم. لذا بچه ها مرخصی روزانه می گرفتند و به اهواز می رفتند و کارهای شخصی شان را انجام می دادند.
یک روز که رفته بودیم اهواز، بچه ها پیشنهاد کردند حنا بگیریم و یک برنامه ی حنابندان راه بیندازیم.
حنا را گرفتیم و 2 یا 3 روز بعد دو تا از همین یونیت هایی را که حکم شناور روی آب را داشتند با قایق هایی که با پارو حرکت می کردند روی آب بردیم و از بقیه ی بچه ها دور شدیم و یک جای دنج و خلوت پیدا کردیم و مراسم حنابندان را برگزار کردیم.
این مراسم قبل از عملیاتی بود که به دلیل لو رفتن، لغو شده بود، اما بچه ها روی این حساب که قرار است عملیات بشود مراسم حنابندان راه انداخته بودند، آن هم با زبان روزه.
تقریباً ساعت 10صبح بود که برای اجرای برنامه حنابندان رفتیم و وقتی که برگشتیم غروب بود. در این مدت یادم می آید که فال هم باز کردیم.
فالی که برای حسین گنجی گرفتیم این بیت شعر بود:
"طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف / گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف"
آن روز وقتی این بیت شعر را خواندم، حسین گنجی از خود بی خود شد و شروع کرد به بالا و پایین پریدن و می گفت: من حتماً شهید می شوم، اتفاقاً بقیه ی شعر هم همین حال و هوا را داشت و وقتی برایش خواندم یک حالت وجد و شعفی به او دست داده بود.
آن عملیات لغو شد، ولی اولین عملیات، بعد از برنامه ی حنابندان، عملیات والفجر8 بود که حسین گنجی و قاسم نوری در آن شهید شدند.
محمدعلی حضرتی
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما