از خدا می خواهم مرا بپذیرد
شنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۱۴
حسین رازقی، بیستم آذر ۱۳۴۰، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسماعیل، بارفروش بود و مادرش عذرا نام داشت. تا سوم متوسطه درس خواند. به عنوان سرباز ژاندارمری خدمت میکرد. سوم شهریور ۱۳۶۲، در سردشت هنگام درگیری با گروههای ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید حسین رازقی
از خدا می خواهم مرا بپذیرد
به نام خدایی که یکتاست و به نام کسی که توحید جلوه ای از اوست و به نام
کسی که قانونش بر جهان حاکم است.
من نه مالی دارم و نه ثروتی دارم که به کسی ببخشم و نه به کسی قرضی دارم که
بر گردن کسی بیندازم؛ ولی همین قدر می دانم که باید چند جمله ای را در این
مرحله حساس بر این صفحات بنویسم تا هم یادگاری از من باشد و هم این که یک
وظیفه الهی را -که سنت پیامبر نیز هست- به انجام برسانم.
برادران و خواهران مسلمانم و ای کسانی که این وصیتنامه به گوشتان می رسد!
اصولاً ما انسانها حالت خاصی داریم و آن این که، هنگامی به مرگ فکر می کنیم
آرزو داریم تا تمام خطاها و انحرافات را به دور بریزیم؛ ولی موقعی که می
خواهیم به زندگی بیندیشیم، تابع نفس خویش می گردیم و خُب نتیجه اش معلوم
است.
شاید به همین خاطر است که می گویند باید همیشه و در همه حال به فکر
مرگ بود؛ ولی این را هم نمی توانیم فراموش کنیم که فقط انسانهای مُتّقی
هستند که تکامل انسان و جهان را در زندگی و مرگ را بر اساس فطرت و سنت الهی
بررسی می کنند و در جهت هدایتند.
...و اما وصیت من؛ شاید در تمام طول این اوراق که می نویسم، کمتر به این
مسأله توجه گردد؛ ولی این چیزهایی که می نویسم برای آن است که ضعف های خودم
را بدست آورم.
کلاً نه من وصیت کردن بَلدم و نه تا به حال توصیه قابل توجهی به کسی نموده
ام؛ ولی همین قدر میدانم که اگر این وصیتنامه برای هیچ کس توصیه نباشد،
برای خودم هست.
انسان، بودن و شدن است.
بودن از آن جهت که دارای سرشت و فطرت خدادادی است و
شدن از آن جهت که باید بسوی خدا پرواز کند.
این پرواز در مرگ خلاصه نمی
شود و همین طور در نفس کشیدن انسانی که فقط زنده است؛ بلکه این پرواز تبلور
آن سوخت و قدرتی است که خدا در نهاد انسانها تدارک دیده است.
منتهی بعضی
از ما به باطل از این سوخت بهره می گیریم که -ان شاء الله- خدا همه ما را
هدایت کند؛ هم ما مسلمانها را که از اسلام بدور افتاده ایم و هم آنها را
-که به دلیل دوری از اسلام- به کفر گرویده اند.
پدر و مادرم حق بزرگی بر گردنم دارند. شاید من نتوانسته باشم حق اولادی را
ادا کرده باشم؛ ولی از تمام کسانی که این وصیتنامه را می خوانند و یا می
شنوند، می خواهم از آنان رضایت بطلبند.
خودم فکر می کنم پاسدار خوبی برای اسلام نبوده ام؛ با این حال که امام می
گوید: اگر سپاه نبود، کشور هم نبود! اگر به دست کفار کُشته شدم، سر قبرم
کلمه شهید ننویسید که من استحقاق شهید شدن در راه خدا را ندارم؛ ولی از خدا
می خواهم جان مرا -که اهدا می کنم- در راه پیروزی اسلام بر مظاهر کفر،
بپذیرد.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما