شهدای معلم – شهید طهماسب شیخحسنی
قسمتی از وصیت نامه شهید طهماسب شیخحسنی
فکر سفر باشید و توشه کافی مهیا کنید
حمد و ستایش بى پایان و ابدى خداوندى را که تنها خود سزاوار ستایش خویش
است.
اوست معبودى که اول الاولین و آخر الآخرین است؛ چرا که پیش از او هیچ نبوده
و بعد از او نیز هیچ نخواهد بود و هستى مطلق، تنها اوست.
اوست خدایی بى شریک و بى نیاز که مسبب ایجاد نظام هستى و عالم است و خالق
کل موجودات اوست که بر اساس عقل و حکمت والاى خویش و با قدرت بى منتهایش،
از هیچ هر آنچه را که اراده نموده، به صحنه وجود آورده و نیستى مطلق را با
اعجاز مطلق خویش به هستى بدل نموده است و هر آن اراده کند، همه چیز موجود
را دوباره نیست خواهد کرد؛ آن چنان که گویى هیچ نبوده است!
اى خالق ما و من! آن چنان که خود را شناخته ام، تو را شناخته ام و آن چنان که تو را شناخته ام، پرستشت مى کنم.
هرچند مى دانم که ذره اى و
قطره اى از دریا و اقیانوس ذات خداوندیت را بیش نشناخته ام و با همین
شناخت، آن چنان شیفته ات گشته ام که جز تو نمى جویم و از تو نمى گویم و
از رضامندى تو نمى طلبم و جز آرزوى وصالت، امیدى دیگر ندارم.
ترا ستایش مى کنم که از عنایات کریمانه ات به انسان هستى بخشیدى و از
کرامات فضیلانه ات او را اشرف مخلوقاتت مقرر داشتى و از فضایل عالمانه
ات، عقل و اختیار را توأمان به انسان عنایت فرمودى تا انسان احسن
الخالقینى شود که شایستگى تقدیس بیابد و سایر مخلوقاتت نیز با سجده بر
انسان به درگاه کبریاییت تقرب جویند.
ترا عاشقانه تر از مجنون مى پرستم که براى رستگارى و فلاح انسان ها، فطرت
خداجو و طینت پاک عطا کردى و مزید بر آن، مقربان درگاهت را راهنما و هدایت
گر آنان مقرر نمودى و آنان را با آیاتى صریح و روشن در طریق تکامل قرار
دادى تا هر آن، کسی را که مشتاق تو بود دستگیری نمایی و از ظلمات و گم
گشتگی ها نجاتش بخشی و تا جوار قرب خود، همراهی اش نمایی.
در این میان هزاران هزار شُکر و سپاس بر بنده واجب و مسلم است که پیرو کامل ترین دینت، اسلام قرارم دادی که توسط کامل ترین و والاترین انسان ها و برگزیده ترین بندگان و رسولانت، حضرت محمد مصطفی(ص) -که درود و صلوات بى پایان خداوندیت بر او باد- بر جهانیان عرضه گردیده است.
...و باز هزاران هزار شُکر و سپاس خالصانه بر بنده واجب است که ادامه دهندگان هدایت گرى آخرین دینت و برترین اولیائت، امامان جلیل القدرى هستند که جملگى از دست پروردگان و از خاندان و آل محمد(ص) و اختران پُر فروغ و تابناکى هستند که خلقت عالمیان بر اساس ظهور عظمت و شرف آن فرزانگان بنا نهاده شده و بقای هستى مخلوقات نیز متصل به انوار شریفه همان گرانمایگان و هم چنان که ادامه حیات مخلوقات عالم به حیات امام زمان - عجل الله تعالى فرجه الشریف و روحى و ارواح العالمین لمقدمه الفداه – است.
...و باز هزاران هزار حمد و سپاس خاضعانه بر بنده واجب است که موجودیتم را
در مکان و زمانى قرار دادى که نایب الامامى مسیحادم و بت شکنى ابراهیم سان و
مقابله کننده اى چونان موسى، عهده دار هدایت کشتى شکسته نوح از میان
طوفان هاى سهمگین و متلاطمى است که از شرق و غرب عالم با آخرین توان خود
قصد نابودى و انهدام انقلاب اسلامى را دارند، که امام خمینى پیامبرگونه با
توکل بر خداوند منان و با اتصال به عنایات مستمر امام زمان(عج) بنیانش
نهاد.
انقلابى که در این برهه از زمان، بى شک مصداقى نمایان و نمونه اى روشن از
انقلاب جهانى حضرت محمد(ص) در زمان بربریت و جاهلیت عرب است که خود را
متمدن و پیشرفته مى داند و زورمداران امروز نیز براى فریب و اغفال و چپاول
مستضعفان جهان، بت هایى مصنوعى و پوشالى ساخته و در بتکده ها نهاده اند و
مردمان ضعیف النفس را به پرستش از آن ها و اهدای سرمایه هاى با ارزش خود و
قبول بندگى آنان امیدوارند و براى ارضاى جهان خوارگى و خون خوارگى خویش در
بین آنان ضدیت و تفرقه ایجاد مى کنند و براى فخرفروشى و تفاخر نسبت به
هم، تلاش فزاینده بر غارت اموال محرومان و به سخره و بندگى گرفتن آنان
دارند.
هم چنان که در صدر اسلام، انقلاب اسلامى پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص)
مواجه با تحریکات و توطئه ها و تجاوزهاى بی شمار سران کفر و الحاد شد.
در این برهه نیز ملحدان و منافقان و شیطان صفتان جنایت پیشه، از نخستین
روزهاى انقلاب اسلامى تمام تلاش و مساعى خود را در جهت محصور نمودن و سرکوب
و نابودى آن معمول نمودند تا واقعه انتشار و گسترش اسلام در صدر اسلام،
بار دیگر تکرار نگردد و در راستاى همین هدف بود که جهت منزوى ساختن و خفه
کردن انقلاب اسلامى در نطفه انعقادش، این جنگ تجاوزگرانه را بر انقلاب و بر
اسلام احیا شده، تحمیل نمودند.
بارالها! تنها و تنها تو بر تمامى ظلم ها و جنایاتى که بر این امت مسلمان
وارد شده، آگاهى داری و خود مى دانى که اگر انسان ها بخواهند در شرح این
جنایات قلم بزنند، نه قادرند و نه ابزار نوشت کافى -حتى براى نگاشتن کلیات
این ستمگری ها- در اختیار دارند.
آخر چگونه مى توان رنج مردمان مظلومى را نگاشت که علاوه بر تحمل زورمداری
هاى سالیان دراز غداران تاریخ، در کمتر از دمى همه زندگى و وجودشان و خانه و
کاشانه شان و همه هستى شان این چنین در آتش خشم تجاوز پیشه گان صدامى
سوخت و نابود گشت؟
...و چگونه مى توان داغ جگرسوز دختران و زنان و مادرانى را نگاشت که گوهر
وجودشان وحشیانه مورد هجوم وحشى صفتان ضد خدا واقع شد و علاوه بر آن، سرها و
اندام هاى قطعه قطعه شده شان همراه با ماجراهاى ستم بار رفته بر آنان، در
دل خاک هاى بلادیده ی غرب و جنوب میهن اسلامی مان نهان گشته است؟
...و چگونه مى توان شکنجه و رنج بسیجیان و پاسداران و سربازانى را نگاشت که اندام هایشان را دژخیمان صدامى، زنده زنده بُریدند و بر ناله هاى جگرخراش دلیران اسلام، مستانه خندیدند؟
...و چگونه مى توان داغ دل پدران و مادران و همسران و فرزندانى را نگاشت که عزیزان شان با گلوله هاى آتشین خمپاره و توپ و راکت و موشک و بمب، شربت شهادت را نوشیدند؟
...و چگونه می توان فریادهاى دلخراش طفلان و کودکان و زنان و پیرانى را نگاشت که در منازل خود در شهرها گرفتار انفجار راکت و بمب و موشک هاى زمین به زمین گردیدند؟
...و براستى چگونه می توان با این قلم ها و کاغذها درد و رنج و شکنجه و
فریاد و زجر و اشک و آه را نوشت؟!
آرى! نگاشتن این مقوله ها هم چنان سخت و دشوار است؛ همان گونه که نگاشتن مشق دشوار است و نگاشتن دلدادگى و ایمان و شهادت و ایثار.
آن چنان که
نگاشتن خدا دشوار است و نگاشتن صفات خدا دشوار است.
آخر چگونه می توان خدا را توصیف نمود که در وهم نمى گنجد و چگونه می توان
دلدادگى و عشق را بر صفحه کاغذ نگاشت که این ها همه دفترى به ضخامت و
گستردگى قلب على(ع) و قلمى همانند ایمان و یقین و نگارنده اى هم چون حضرت
محمد مصطفى(ص) مى خواهد و قلبى مى طلبد که ایمان به خدا و پیامبرش و حب
على(ع) و اولیا خدا، همراه با اخلاص و عمل، همگى در آن جمع باشد.
آرى! نمى توان تشریح کرد و نگاشت که چگونه مى شود دلیرمردانى که هیچ کم و
کسرى در زندگى دنیوى ندارند، به یک باره ترک خانه و کاشانه می کنند و لبیک
گویان و شتابان به یارى حسین زمانه، امام خمینى مى شتابند و براى نابود
نمودن دشمنان اسلام، توفنده و غرنده به مصاف آنان برمى خیزند و در نهایت
از این طریق، شهد شیرین و گواراى پیروزى را -که همانا شهادت در راه جان
آفرین و پیوستن به خیل عظیم انسان هاى خداگونه است- عاشقانه مى نوشند و
حقانیت اسلام و انقلاب اسلامى و امام خمینى را با نواختن پنجه هاى خونین و
خونبار خویش بر دشت هاى سرزمین اسلامی مان شهادت مى دهند و به اثبات مى
رسانند.
بار خدایا، اى محبوب راستینم! ترا به قدرتت و به اخلاصت و به اسلامت سوگند می دهم که مرا قادرسازى و بیاموزى که با اخلاص رمز پیروزى اسلامت را در این دفتر بنگارم و گواهى دهم بر این که، اسلام هیچ گاه اسلام نشد و مسلمان هیچ گاه مسلمان نشد، مگر در مصاف با باطل درونى و بیرونى و باطل هیچ گاه خوار و منهدم نشد، مگر در مصاف با اسلام و تو خود شاهد بودى که باطل آن چنان در مقابل اسلام خود را خوار و ذلیل کرد که عقل از کف بداد و با ناجوانمردى همیشگى اش به ستیز برخاست و خود سببى گشت بهر نابودى خویش و البته این همه، آیاتى روشن و صریح از حکمت بى منتهاى تو معشوق دلرباى من است.
چرا که
نبرد با باطل اگر نبود، همواره حق ناشناخته مى بود.
هم چنان که کفر اگر نبود، اسلام ناشناخته مى بود و کافر اگر نبود، مؤمن ناشناخته مى بود. پس اى هستى بخشِ عدالت گستر! چنان که تو خود مُقرر فرمودى، جنگ با کفر هم چنان باید بدون لحظه اى درنگ و لحظه اى توقف و فراموشى ادامه داشته باشد؛ لذا همه مسلمانان باید در این جنگ مقدس، حضورى مداوم و پیگیر و فزاینده داشته باشند؛ هم چنان که بوده و داشته اند.
...و همگان باید این نعمت عظمى را بیابند و لمس کنند و در مسیر تکامل خویش و
در مسیر انسان شدن خویش از نعمات خفیه آن بهره و توشه کافى برگیرند، هم
چنان که سابقان و مقربان درگاهت پیش از این، آن را یافتند و کوله بار خویش
بربستند و به سراپرده مقصود شتافتند.
آرى! همگان باید با حضور مداوم و مستمر خویش در جبهه هاى نبرد با باطل،
خود را بیابند و بشناسند تا خدا را بیابند و بشناسند و دین خدا را آن گونه
که هست بیابند و بشناسند؛ چرا که جبهه ها مبدأ مواج انسان ها و مقدسند،
همان گونه که مسجد مقدس است و همان گونه که معبد مقدس است و همان گونه که
مشهد مقدس است.
آرى! جبهه ها منزلگه انسان هایى است که خدا را سجده گزار و ساجدند و
عبدند و عابدند و در این راه شهیدند و شاهدند.
جبهه ها منزلگه انسان هایى است که دست و بازوی شان را بر لب هاى امام مى
سایند و پاهای شان را بر قطرات خون حسینیان مسح می نمایند و قلب هایشان را
بر قلب خدای شان متصل مى سازند.
جبهه منزلگه انسان هاى دلباخته اى است که شیفتگان شهادت و عاشقان وصال
یارند؛ آنانى که از هر چه غیر خداست بُریده اند و به حق پیوسته اند.
آنانى که عاشقان و معشوقان خدایند. آنانى که خون بهایشان بر ذمّه خداست و
آنانى که خون بهایشان خود خداست.
بارالها، معبود! مرا با دنیاى تو چه کار است؟
در حالى که تو خود خلقت انسان را در سختی ها و مشکلات قرار دادى و براستى که این زندگى دنیوى بسی سخت و دشوار است؛ چرا که تمام لذات مادى آن نه تنها لذت نیست، بلکه مشقت است و درد و رنج! آیا لذاتى که دمى بیش نپاید و سپس رنج آن هویدا شود، لذت است و یا لذاتى که عابدان و بهشتیان الى ابد در آن غوطه ورند؟
آیا لذتى که با فریب کاری هاى
شیطان توأم شود و سرانجام آن خُسران و هجران و عذاب الیم و آتش جهنم باشد،
لذت است و یا لذاتى که مقربان درگاه حق با همنشینى در قرب خدا و رسولانش و
اولیایش احساس مى کنند؟
آرى! به راستى که هیچ خوشى و لذتى که آن را پایدارى نباشد، ابداً ارزش بهره
ورى ندارد و اینک اى جان آفرینم و اى معبودم!
من بسویت آمده ام و آماده
ام که مرا دریابى و غم هایم را از وجودم بزدایى و با پایان بخشیدن به
هجرانم، قلبم را از نور لقائت شادگردانى و منورسازى.
به چه شادم که:
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد/ زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان مى فرمود/عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش/ که به خورشید رسیدیم و غبار آخر
شد
آن پریشانى شب هاى دراز و غم دل/همه در سایه گیسوى نگار آخر شد
...و اما سخنى دارم با برادران دینى ام که هم چون من در این وادى غربت، اسیر پنجه هاى خاک و دنیا گشته اند و سرگردان در پى یافتن و دیدار یارند.
هم آنان که مشتاقان خدایند و او را مى جویند؛ پس گوش فرادهید تا از اعماق
وجودم، حدیث مرگ و زندگى را برایتان بگویم:
برادران دلبندم!
به اطراف خود نظر کنید و آن دورترها را نیز بکاوید.
چه مى
بینید؟ آیا آنچه که من دیدم شما هم مى بینید؟ آرى! شما هم خاک را مى
بینید؟ براستى که همه جا خاک است؛ پس مشتى از این خاک برگیرید و با دقت
نگاهش کنید.
حال چه مى بینید؟ ببوییدش؛ آیا بوى خاک را حس مى کنید؟
اکنون
گوش فرا دارید. آیا صدایش را مى شنوید؟ پس بچشیدش، آیا مزه اش را مى
پسندید؟ حال بفشاریدش، آیا فشار خاک را بر انگشتان تان حس مى کنید؟
اکنون گوش فرا دارید و شامه را قوى سازید و چشم دل بگشایید تا حکایت خاک را بشنوید، تا مردمان دیروز را ببینید و ببینید که همه خاک گشته اند.
تا
ببینید که همین یک مشت خاک، ذرات وجود هزاران هزار انسان و حیوان و
موجوداتى است که بوى خاک و بوى اجساد متلاشى شده آنان، مزه اش طعم تلخ
زندگى آنان است و فشارش، فشار همیشگى خاک بر خاکزیان عالم است.
...و اما حکایت این خاک؛ برادران گرامی ام! حکایت خاک، حکایت دنیاست و
حکایت دنیا، حکایت نیستى است؛ حکایت آدم هایى همانند ماست که روزى آمدند و
روزى دگر رفتند.
حکایت آنانى که عُمر کوتاهى در دمى داشتند و حکایت آنانى
است که عُمرى به بلنداى عُمر نوح داشتند.
...و همه این ها را امت مسلمان و حزب الله باید با ایثار و صبر و توکل بر
خداوند منان بر عهده بگیرد و به ثمر برساند و چه ثمره شیرین و خداپسندانه
اى در انتظار مجاهدان فى سبیل الله و ایثارگران خداجو است!
این جانب طهماسب شیخ حسنى، فرزند الیاس، متولد سال ۱۳۳۵ هجرى شمسى، ساکن
آبیک، این پیام نامه، وصیت نامه و شهادت نامه را -که خلاصه اى از آموخته
ها، اندوخته ها و توصیه هایم و نیز پایان نامه زندگى دنیوی ام مى باشد-
در کمال صحت و سلامت جسم و جان و عقل و روح و براساس وظیفه شرعى خویش و با
اختیار و آزادى تمام در اردوگاه رزم و با برخوردارى جَوِّ روحانى و پُر از
معنویت جبهه، تنظیم نمودم و از معلم و
برادرم جناب حمیدرضا آیتى غفارى تمنا مى کنم -که در صورت امکان- در مراسم
ختمم آن را قرائت نماید تا -ان شاء الله- تذکرى باشد بر همگان که در روش
زندگى خویش تعمق و تا فرصت فراوان و امان دارند، در جهت ذخیره نمودن توشه و
ابزار لازم و کافى، تلاش روز افزون نمایند.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.