زندگینامه
نوید شاهد _ هجدهم شهریورماه سی و پنجمین سالروز شهادت "شهید حجت الله خاکسار" است که از این رو سایت نوید شاهد تهران بزرگ در ادامه زندگینامه این شهید والامقام را برای علاقه مندان منتشر می‌کند.
ت

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، "شهید حجت الله خاکسار" بیست و هفتم فروردین ماه سال 1345 در تهران دیده به جهان گشود، پدرش عباس و مادرش اشرف نام داشت و پس از حضور در جبهه بر اثر اصابت ترکش به پهلویش در هجدهم شهریور ماه سال 1364 به شهادت رسید.

شهید خاکسار اولین بچه خانواده بود که برای خانواده خیلی عزیز بود و پدرش هم در بازار باربری می‌کرد و معاش خانواده را فراهم می‌کرد تا او و سه بچه دیگر خانواده که کمی بزرگتر شدند توانستیم یک حیاط 30 متری در باغ آذری بخریم آن وقت حجت‌الله به مدرسه چنگیزپور رفت و شروع به درس خواندن کرد و او شاگرد خیلی خوبی بود و معلم از رفتارش در کلاس راضی بود و تا کلاس ششم آنجا درس خواند و همه ساله قبول شد و بعد به کلاس راهنمایی در میدان شوش رفت 2 سال هم آنجا درس خواند ولی از انگلیسی ضعیف بود.

او بعد ازمدرسه دیر به خانه می‌آمد وقتی می‌پرسیدیم کجا بودی می‌گفت راهپیمایی رفته بودیم تا کم کم ما خانه کوچک را فروختیم و به قرچک ورامین رفتیم و پدرش هم آنجا رفت توی کارخانه ورامین اسم نوشت و شروع به کار کردن کرد و یک حیاط بزرگتر خریدیدم آنجا هم جهت شروع به درس خواندن کرد تا یک روز سرکلاس برای انگلیسی به او کتک زده بود برای همین دیگر به مدرسه نرفت.

من از این کار او خیلی ناراحت بودم ولی هر کاری کردم موفق نشدم دیگر او را به مدرسه بفرستم تا اینکه جنگ تحمیلی شروع شد او یک روز به پدرش پیشنهاد کرد که برود اسم بنویسد برای جبهه پدرش قبول کرد ولی وقتی رفت ورامین اسم بنویسد او را قبول نکردند او از این که اسمش را ننوشته بودند خیلی ناراحت بود بالاخره گذشت تا اینکه به تهران آمدیم.

روایت زندگینامه از زبان مادر شهید

پنج شش ماهی بود که اینجا به لوله‌کشی ساختمان مشغول شد تا ماه مهرماه سال 63 اعلام کردند مشمولین 1345 معرفی کنند تا فهمید که سرباز میخواهند فوری به پادگان عشرت آباد رفت و معرفی کرد دفترچه به او دادند برای روز هجدهم بهمن 1364 آن روز من هم باهاش بودم دوباره رفت دفترچه را پس داد و گفت من می‌خواهم داوطلب بروم و آن‌ها هم تاریخ زدند.

برای هجده آذر سال 1363 رفت و خیلی زود برگشت گفتند بیست و دوم آذر ماه  باید ساعت 2 بعدازظهر به ایستگاه بروم تا برویم کرمان آن روز با هم رفتیم به راه آهن او خیلی خوشحال بود ولی من ناراحت بودم خیلی به من دلداری می‌داد و گفت ان شالله زود برمی‌گردم تا اینکه چند روزی به عید به مرخصی آمد و گفت ما عازم جبهه اهواز هستیم و چند ماه بعد به اسلام آباد غرب رفتند تا اینکه به پیرانشهر رفت و در آن‌جا شهید شد.

انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده