نوید شاهد- «نزدیکی سه راهی سوته به خودرو حمله کردند و شیشه و لاستیک‌های عقب متلاشی شدند. مجبور شدم با سختی خودرو را به بیراهه داخل شیار برده و رها کنم و خودم با ترس و هراس دور و داخل بوته‌ها و درخت‌ها مخفی شدم ...» ادامه این خاطره از رزمنده دفاع مقدس "نصرالله اسکندری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
رزمنده‌ای که چندین بار از ترور دشمنان جان سالم به در برد!
 
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، نصرالله اسکندری از رزمندگان دفاع مقدس روایت می‌کند: بعد از سقز حدود ۳ ماه به واحد اطلاعات شهری سپاه سنندج رفتم. در آنجا خانه‌های تیمی گروهک‌ها را شناسایی و تسخیر می‌کردیم.

آن روز‌ها در سنندج، سقز، مهاباد و مریوان یک خیابان کامل به بازاری از فروشگاه‌های تجهیزات نظامی تبدیل شده بود. از کوچک‌ترین سلاح و مهمات گرفته تا خمپاره ۶۰، آرپی‌جی ۷ و تیربار و انواع تجهیزات مربوط که به طور آزادانه خرید و فروش می‌شد. هر روز بیشتر از ده نفر به اعدام محکوم می‌شدند.

فصل بهار بود. یک روز حاج‌آقا مظاهری حاکم شرع وقت ماموریت دادند تا نامه‌ای را به اردوگاه انقلاب مهاباد ببرم. بنده با یک دستگاه خودرو جیپ آهو حرکت کردم. بعد از شهر دیواندره و شهرک ایرانخواه نزدیک سه راهی شهرک سوته رسیدم.

آنجا مرکز فرماندهی حزب دمکرات بود تمام امکانات نظامی لازم را داشت. حدود ساعت ۵ بعدازظهر شده بود. ساعتی که دیگر تامین نیرو‌های رزمنده تمام می‌شد و همه چیز تا فردا صبح می‌افتاد دست گروهک‌های ضد انقلاب. دژبان خروجی ایرانخواه از رفتن بنده جلوگیری نمود، اما با اصرار و خواهش توانستم جلو بروم.

نزدیکی سه راهی سوته به خودرو حمله کردند و شیشه و لاستیک‌های عقب متلاشی شدند. مجبور شدم با سختی خودرو را به بیراهه داخل شیار برده و رها کنم و خودم با ترس و هراس دور و داخل بوته‌ها و درخت‌ها مخفی شدم.

چند نفر مسلح خودرو را تفتیش کردند. ۲ قبضه سلاح کمری و مقداری مهمات و نارنجک را برداشتند، ولی خودرو را نتوانستند ببرند. یک ساعت اطراف را گشتند، ولی بنده را پیدا نکردند و آخر رفتند.

ناچار در زیر بوته‌ای با سرنیزه جان‌پناه کندم و تا صبح ماندم. نیرو‌های تامین که آمدند از زیر بوته خارج شدم. نزدیک بود توسط نیرو‌های خودی کشته شوم، اما به خیر گذشت.

بعد از آن به کمک بچه‌ها با خودرو‌های عبوری به سقز آمدم و با تماس با دفتر حاج‌آقا در سنندج و هماهنگی با بچه‌های ترابری سپاه سقز دو حلقه لاستیک با یک وانت آمدیم، خودرو را آماده کردیم و به مهاباد رفتیم.

فکر کردند می‌خواهم بانک را بزنم!

یکی از روز‌ها جهت خرید منزل حاج‌آقا با پیکان داخل شهر سنندج رفتم. ناخودآگاه متوجه شدم در خیابان سیروس معروف به خیابان ترور هستم! چون هر روز به رزمنده‌ای حمله می‌شد؛ لذا با عجله و سرعت فرار کردم. در حین خروج از بازار به سمت خیابان بشوم لاستیک پیکان با جدول برخورد کرد و تمام قسمت سمت راست جلو به کلی خسارت دید.

بلافاصله به طرفم تیراندازی شد و بنده با عجله فرار کردم. وارد بانک شدم و درب‌ها را بستم. کارکنان بانک فکر کردند می‌خواهم بانک را بزنم! ولی با خواهش و التماس متوجه‌شان کردم که من را می‌خواهند ترور کنند و خوشبختانه بنده را نجات دادند.

منبع: کتاب سوم خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده