نوید شاهد - «در موقع اعزام دیدم که همسرش اصرار داشت که نمی‌گذارم شما به جبهه بروید. شوهر بیچاره مدام خجالت می‌کشید و سعی می‌کرد تا دیگران متوجه نشوند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات رزمنده دفاع مقدس "بهرام ایراندوست" در سختی‌های اعزام رزمندگان به جبهه‌های نبرد حق علیه باطل است که تقدیم حضورتان می‌شود.
شوهر بیچاره در اعزام به جبهه مدام خجالت می‌کشید!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست، متولد ۱۳۳۰ در احمدآباد دشتابی از توابع شهرستان بوئین‌زهرا به دنیا آمد. از سال ۱۳۵۳ در اداره تعاون مشغول به کار شده و پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با ادغام این اداره در جهاد کشاورزی مدال جهادگری را بر سینه آویخت و تا سال ۱۳۸۱ در این نهاد مقدس منشا خدمات و فعالیت‌های ارزنده‌ای بوده است.

وی سال ۱۳۵۴ ازدواج کرد و دو فرزند دختر و پسر از خود به یادگار گذاشته است، ایشان با آغاز جنگ تحمیلی حضورش را در جبهه‌ها ضروری دانست و براساس پیگیری‌های مستمری که داشته در مناطق جنگی حضور یافته است.

ایراندوست طی ۲۶ ماه به دفعات در جبهه‌های جنوب و غرب کشور در مسئولیت‌های مختلف نظامی و تدارکاتی فعالیت داشته است.

سختی‌های رزمندگان در اعزام به جبهه

رزمنده دفاع مقدس بهرام ایراندوست روایت می‌کند:
اعزام به جبهه برای رزمندگان سختی‌های زیادی داشت. من از یک طرف با اداره محل کارم مشکل داشتم و با انواع و اقسام کارشکنی و سنگ‌اندازی و انواع و اقسام بهانه‌ها و ایراد‌هایی که در می‌آوردند تا مرا از جبهه رفتن منصرف کنند، رو به رو بودم؛ و از سوی دیگر مشکل خانواده‌ام بود که باید آن‌ها را هم برای اعزام خود راضی می‌کردم. در اداره با گذاشتن جایگزین و تحمل ایراد‌ها به نحوی اجازه می‌گرفتم، ولی در خانه تا شبی که فردای آن اعزام بود صبر می‌کردم.

شب آخر، آرام به پدر و مادر و دیگر اعضای خانه می‌گفتم که فردا قرار است به سپاه برویم تا ببینیم در مورد اعزام ما چه می‌گویند و به این نحو، آرام، آرام آن‌ها را با خبر می‌کردم که فردا اعزام نیروست و من قصد دارم با آن‌ها به جبهه بروم.

همه رزمندگان اینگونه درگیری‌ها را پشت سر می‌گذاشتند. در هر مرحله اعزام می‌دیدم که پدران و مادران برای بدرقه فرزندان خود می‌آمدند. رفع موانع برای آنانکه متاهل بودند از همه مشکل‌تر بود.

همسری برای مثال به شوهرش می‌گفت که حالا شما به جبهه می‌روید، صاحبخانه ده روز است که اجاره‌اش به عقب افتاده و من بدون شما به او چه جوابی بدهم و اجاره‌اش را از کجا تهیه کنم؟.

یا خانمی می‌گفت که با این وضعیت بارداری من شما هم که به جبهه می‌روید، مرا به که می‌سپارید؟ او به شوهرش که راهی جبهه بود می‌گفت که من در این زمان به حضور شما بیشتر از همیشه احتیاج دارم، اگر مشکلی پیدا کردم و یا هنگام وضع حملم فرا رسید، نمی‌دانم که باید به چه کسی مراجعه کنم؟

البته رزمندگان فکر این مسایل را از قبل می‌کردند و اقوام، پدر و مادر خود و همسرشان را برای کمک به او توصیه می‌نمودند، اما محبت زنان به شوهرانشان و بهانه‌گیری برای منصرف کردن آنان از رفتن به جبهه، این حرف‌ها را به دنبال داشت.

مدام خجالت می‌کشید
 
یکی از این عزیزان که شهید شد در موقع اعزام دیدم که همسرش اصرار داشت که نمی‌گذارم شما به جبهه بروید. شوهر بیچاره مدام خجالت می‌کشید و سعی می‌کرد تا دیگران متوجه نشوند. همسرش که مرا می‌شناخت به من متوسل شد تا کاری کنم که شوهرش به جبهه نرود. من گفتم که خواهر! من هم چند روز است که از جبهه آمده‌ام و دوباره اعزام می‌شوم. انشاءالله مشکلی به وجود نمی‌آید، ولی آن رزمنده در همان مرحله اعزام به شهادت رسید.

البته باید یادآوری کنم که این موارد از روی محبت بستگان و یا همسران به رزمنده در موقع اعزام بیان می‌شد وگرنه زنان و پدران و مادران ما مثل کوه در زمان نبودن رزمندگان، جای خالی آن‌ها را تحمل می‌کردند و یک تنه از پس اداره امور زندگی بر می‌آمدند و در اصل با جان و دل افتخار می‌کردند که عزیزانشان برای حفظ از کیان کشور اسلامی خود در جبهه‌ها حضور پیدا کرده‌اند.

منظورم از بیان مطالب فوق، این است که رزمندگان با تحمل چه سختی‌ها به جبهه می‌رفتند و از کیان مرز و بومشان حراست می‌کردند. خود من به جز مشکل اداره که باید حل می‌کردم در خانه مسئولیت پدر و مادر پیرم و همسر و فرزندانم که شش سر عائله بودیم را به عهده داشتم.

از یک سو باید کسی را در اداره جایگزین خود می‌کردم و از سوی دیگر یک نفر لازم بود تا امورات منزل را سر و سامان بدهد، ولی جبهه‌ها نیاز به رزمنده داشت و باید انتخاب می‌کردیم. من همه مشکلات را به جان می‌خریدم، اعضای خانه را به خدا می‌سپردم و همراه دیگر رزمندگان که بعضا مشکلات بزرگتر از من داشتند، به جبهه می‌رفتم.

بیان این مطالب صرفا برای این است تا نسل‌های بعد بدانند که یک رزمنده با تحمل چه موانعی به جبهه می‌رفته و آماده شهادت و یا جانبازی و یا اسارت می‌شده است. در اینجا باید از پدر و مادرم که اجازه می‌دادند و بخصوص همسرم که در دوری من مشکلات خانه را سرو سامان می‌داد و همیشه همراه من بود، قدردانی کنم.
 
منبع: کتاب موج انفجار (دفاع مقدس در خاطرات رزمنده جهادگر بهرام ایراندوست)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده