نوید شاهد - «صحبت من و الهه اتفاقی به سمت وضعیت خانمی رفت که خیلی به سختی افتاده بود. مستاجر و شوهرش معتاد شده بود. مسئولیت چندین بچه را بر عهده داشت. هنوز لقمه اول از گلوی ما پایین نرفته بود که ذکریا قاشق را زمین گذاشت و گفت نمی‌شه آدم این چیزا را بشنوه و اون وقت راحت غذا بخوره ...» ادامه این خاطره از مادر شهید مدافع حرم "ذکریا شیری" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطره خواندنی کمک کردن شهید شیری به نیازمندان در ماه رمضان
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید ذکریا شیری، یکم آذر ماه سال ۱۳۶۵ در روستای کوسج‌آباد از توابع بخش گرماب – شهرستان خدابنده استان زنجان به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی و مادرش رقیه آقائی نام داشت. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ناپیوسته و رشته مدیریت امور دفاعی گرایش تکاوری ادامه داد.

در تاریخ ۱۱ فروردین ماه سال ۱۳۸۷ ازدواج کرد و صاحب دو فرزند پسر و دختر شد. پاسدار بود و توسط سپاه صاحب الامر (عج) قزوین و به عنوان فرمانده دسته و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. چهارم آذرماه سال ۱۳۹۴، در حلب سوریه و بر اثر انفجار تله انفجاری و اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد و اثری از پیکرش به دست نیامد.

مهر ماه ۱۳۹۹ پیکر این شهید بزرگوار به همراه ۶ تن از شهدای مدافع حرم منطقه خان‌طومان سوریه در عملیات تفحص، شناسایی و پس از تطبیق نمونه DNA در مرکز ژنتیک سپاه، هویت پیکر این شهدا تایید شد. مزار وی در گلزار شهدای شهر اقبالیه است.

خاطره خواندنی کمک کردن شهید شیری به نیازمندان در ماه رمضان

رقیه آقائی مادر بزرگوار شهید مدافع حرم ذکریا شیری روایت می‌کند: دهمین روز ماه رمضان بود. تازه سفره شام را انداخته بودم. صحبت من و الهه اتفاقی به سمت وضعیت خانمی رفت که خیلی به سختی افتاده بود. هم مستاجر بودند و هم شوهرش معتاد شده بود. مسئولیت چندین بچه قد و نیم قد هم به گردن مادر خانواده افتاده بود.

هنوز لقمه اول از گلوی ما پایین نرفته بود که ذکریا قاشق را زمین گذاشت. برای من که ذکریا را می‌شناختم و می‌دانستم خیلی خوش اشتهاست، جای تعجب داشت. مخصوصا که غذا ماکارونی بود و از بس دوست داشت، همیشه به ظرف غذای بقیه هم ناخونک می‌زد. الهه پرسید: چی شد؟ چرا غذاتو نمی‌خوری؟ نکنه افطار زیاد خوردی میل نداری.

ذکریا گفت نمی‌شه آدم این چیزا را بشنوه و اون وقت راحت غذا بخوره. چیزی از گلوم پایین نمی‌ره وقتی می‌فهمم یکی نزدیک ما حتی به نون شب محتاجه.

خیلی ناراحت آن خانواده شده بود. فردا شب که از پایگاه بسیج به خانه آمد، گفت ننه فردا با مجتبی برو مغازه سر کوچه یه سری وسیله هست که باید به اون خانمی که دیشب حرفش بود برسونی.

فردای آن روز با مجتبی به مغازه خواربارفروشی رفتیم. صاحب مغازه تا ما را دید گفت این سه تا کارتون مال شماست عمه. دیشب آقا ذکریا سفارش داد و گفت شما می‌آی دنبالش.

معمولا در محل جوان‌تر‌ها عمه صدایم می‌کردند. داخل کارتن‌ها مایحتاج کامل یک ماه چیده شده بود. از روغن و برنج گرفته بود تا عسل و مربا. حتی نمک و زردچوبه و کبریت. به مغازه‌دار هم نگفته بود که وسایل را برای یک خانواده نیازمند خریده است.

کارتن‌ها را با کمک مجتبی بردیم در خانه آن خانم. زنگ در را زدم و سریع خودمان را عقب کشیدیم تا کسی ما را نبیند. خود ذکریا سفارش کرده بود که کسی متوجه نشود.

بعد از آن چند باری با همان خانم هم صحبت شدم همیشه می‌گفت نمی‌دونم اونی که چند تا کارتن خوردنی آورد دم در خونه ما کی بود؟ ولی من همیشه براش دعا می‌کنم.

منبع: کتاب کاش برگردی (شهید مدافع حرم ذکریا شیری به روایت مادر شهید)
 
پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده