نوید شاهد _ همسر شهید مدافع حرم «رحیم کابلی»، در خاطره‌ای از او می‌گوید: "«گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه می رفت خبر شهادتش را پسرم داد.....» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم «رحیم کابلی» را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.

خاطره/ یک بارهم مانع رفتن همسرم به سوریه نشدم

به گزارش خبرنگار نوید شاهد تهران بزرگ، شهید مدافع حرم «رحیم کابلی»هفتم بهمن ماه سال ۱۳۴۲ در بهشهر دیده به جهان گشود. پدرش حیدر علی نام داشت. شهید رحیم کابلی از جوانان انقلابی بود که در سالهای دفاع مقدس اوج جوانی‌اش را در جبهه نبرد حق علیه باطل گذراند.

پس از پایان جنگ خدمتش را در نهاد انقلابی سپاه ادامه داد و در همین ارگان بازنشسته شد. شروع جنگ در سوریه همزمان شد با دوران بازنشستگی او اما این موضوع دلیلی نشد تا شهید کابلی لباس رزم را از تن در بیاورد و خود را به معرکه جنگ با ترورست‌ها رساند.

وی به همراه تعدادی از همرزمان خود در اردیبهشت 95 پس از یک درگیری سخت و نابرابر در خان طومان سوریه به شهادت رسید و پیکر مطهرش به وطن بازنگشت. او تنها شهیدی از عملیات خان طومان است که هنوز پیکرشان بعد از حدود پنج سال به کشور بازنگشته است. نوید شاهد تهران در ادامه خاطرات این شهید والامقام از زبان همسرش را برای علاقمندان منتشر می کند‌.

همسرشهید مدافع حرم «شهید مدافع حرم «رحیم کابلی» در خاطره‌ای از او روایت می‌کند:

«خود حاج رحیم برایم تعریف می کرد که از دوم دبیرستان به جبهه اعزام شده بود. تقریباً از اول تا آخر جنگ حضور داشت. بعد از جنگ هم مأموریت کاری زیاد می رفت و هیچ وقت به او نگفتم نرو.

چون می دانستم رضای خدا در کارش است. گذشت تا اینکه ایشان بازنشسته شد و به سال 94 رسیدیم و تصمیم گرفت که به سوریه اعزام شود. اتفاقاً پارسال من جراحی کرده بودم و باید یکسال استراحت می کردم. با این وجود گفتم حاج آقا بچه ها بزرگ شدند. من از بابت مراقبت و این چیزها ناراحتی ندارم.

می خواهی بروی برو دست علی به همراهتان. با روی باز هم بدرقه شان کردم. رحیم بسیار احساساتی بود. طوری که مریضی خانواده خیلی اذیتش می کرد. اما چون حضور در جمع مدافعان حرم را وظیفه خودش می دانست دو بار اعزام شد. وقتی به عید سال 95 رسیدیم، همسرم تا 10 فروردین در اردوی راهیان نور بود.

سه روزی که آمده بود فقط خانه ماند و حتی نمازهایش را در خانه می خواند. می گفت می خواهم جبران نبودن هایم بشود. 14 فروردین از سپاه تماس گرفتند که وقت اعزام شما به سوریه رسیده است. باید برای سومین بار اعزام می شد.

وقت رفتنش گفت نگران نباش خدا هست. بعد هم که رفت از سوریه زنگ می زد و حالمان را می پرسید. اگر سر بچه ها درد می کرد احساس ناراحتی می کرد. همسرم در خان طومان با پسرم همرزم بود.

گفته بود رفتنم دست خودم است و برگشتم معلوم نیست. من حتی یک بار مانع رفتنش نشدم. بار سوم بود که به سوریه می رفت خبر شهادتش را پسرم داد، 17 اردیبهشت در خان طومان به شهادت رسید.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده