نوید شاهد - «به او گفتم تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد، ولی هر بار لبخندی می‌زد و می‌گفت اینکه دل‌تنگی و وابستگی داشته باشی؛ ولی از آن‌ها به خاطر اعتقادت بگذری خوب است والا اگر علاقه‌ای نداشته باشی اینجا با شهر خودمان تفاوتی ندارد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز "عمران ثقفی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.

خاطرات/ تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است.

وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.

خاطرات/ تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد!


جانباز سرافراز عمران ثقفی از خاطرات فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی خود روایت می‌کند: زمانی که به جبهه اعزام می‌شدیم هر یک سن و سال متفاوت خودمان را داشتیم. یکی پنجاه ساله بود و یکی مانند من شانزده، هفده ساله بود؛ ولی جاذبه‌ای که نمی‌دانم ریشه در کجا داشت، این تفاوت سنی را از بین می‌برد و نوجوان کم‌سنی را رفیق غار یک مرد جا افتاده می‌کرد.

در آن زمان فرهنگ جامعه بر این بود که دو نفر دوست اغلب با نام خانوادگی یکدیگر را صدا می‌کردند؛ ولی من در اینجا نام شهدا را با اسم کوچک‌شان می‌نویسم والا اکثراً با نام فامیل یکدیگر را مخاطب می‌کردیم و در اینجا شهید علی هدایت‌فر را که فاصله سنی زیادی با ما داشت و دارای همسر و دو کودک پسر بود، به احترام بزرگی سن، به عنوان علی‌آقا یاد می‌کنیم.

علی آقا بیشتر مواقع از پسر بزرگ و چهار ساله‌اش یاد می‌کرد. نام پسر بزرگش کمیل بود و او اظهار می‌کرد که دلش برای او خیلی تنگ می‌شود؛ ولی جنگ بود و با خود، این دوری‌ها و دل‌تنگی‌ها زا همراه آورده بود.

علی آقا روحیه جوانی داشت و بیشتر وقت خود را همراه ما می‌گذراند بخصوص اینکه او هم داوطلب آموزش تخریب شده بود و تعداد اندک ما در زمان آموزش تخریب صمیمیت‌مان را بیشتر می‌کرد. غروب که می‌شد، دل‌تنگی‌هامان بیشتر می‌شد، کلاس‌های آموزشی در آن ساعت تمام شده بود و بیکاری انسان را یاد پدر و مادر می‌انداخت.


اغلب غروب‌ها همه می‌دانستیم که علی آقا را جلوی باجه مخابرات می‌توان پیدا کرد دلش خوش بود تا دقیقه‌ای با همسر و بخصوص پسرش صحبت کند و حال و احوال پسر نوزادش را بپرسد. با این همه دل‌تنگی که داشت لحظه‌ای تردید در عزم و اراده‌اش به وجود نمی‌آمد. چندین بار خود من به او گفتم که تو که اینقدر به خانواده‌ات وابسته‌ای، برگردد، ولی هر بار لبخندی می‌زد و می‌گفت اینکه دل‌تنگی و وابستگی داشته باشی؛ ولی از آن‌ها به خاطر اعتقادت بگذری خوب است والا اگر علاقه‌ای نداشته باشی اینجا با شهر خودمان تفاوتی ندارد.


انسان پرحرفی نبود، ولی همیشه لبخند آرامش‌بخشی بر لب داشت. زمانی که از زندگی و تجربیاتش صحبت می‌کرد، ما کوچک‌تر‌ها به دورش جمع می‌شدیم و به حرف‌هایش کاملا گوش می‌دادیم. هیچ زمان نمی‌گفت که حسرت به مقام و موقعیت رسیدن پسرانش را دارد بلکه آرزو داشت تا آنان نیز همچون خودش با ایمان و معتقد بار بیایند.


منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده