برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«فرمانده با خشم و تندی گوشم را گرفت و گفت بچه اون بالا چی می‌کردی گفتم خوابیده بودم گوشم را رها کرد و با همان غرولند زیر لب گفت کله‌شق الان چهار ساعتی که دشمن اینجا رو زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بعد تو خوابیدی! ...» ادامه این خاطره از «حسین شمس‌دوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

دشمن ۴ ساعته این‌جا را زیر آتش گرفته، بعد تو خوابیدی!
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، حسین شمس‌دوست از خاطرات خود می‌گوید: نزدیکی‌های صبح گردانی از لشکر علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام در منطقه مستقر شد و ما برای تجدید نیرو و کمی استراحت به‌منظور آمادگی برای ماموریت بعدی که آزادسازی دریاچه نمک بود به عقب برگشتیم و در خاک‌ریز‌های تعبیه شده توسط برادران جهاد مستقر شدیم.

آن‌چنان خسته بودم که بعد از نماز صبح در یکی از سنگر‌های انفرادی خاک‌ریز افتادم و به خواب رفتم و بعد از مدتی که چشم باز کردم نور آفتاب چشمانم را خیره کرد و به حالت نشسته که در سنگر بلند شدم فریاد بلند فرمانده گروهان‌مان که با عجله به طرفم می‌آمد مرا به خود آورد با خود فکر کردم حتماً مأموریتی برایم در نظر گرفته که این‌گونه با شتاب به سویم می‌آید.

از سنگر بیرون پریدم و با خوشحالی به طرفش رفتم، اما گویا اشتباه می‌کردم، چون با خشم و تندی گوشم را گرفت و گفت بچه اون بالا چی می‌کردی گفتم خوابیده بودم گوشم را رها کرد و با همان غرولند زیر لب گفت کله‌شق الان چهار ساعتی که دشمن این‌جا رو زیر آتش توپ و خمپاره گرفته بعد تو خوابیدی!

درجا خشکم زد به ساعتم زیر چشمی نگاهی انداختم نفسم بالا نمی‌آمد درست همین چهار ساعت را من در سنگر خواب بودم و از فرط خستگی که به خواب عمیقی فرو رفته بودم متوجه غرش توپ و خمپاره نشده بودم دیگر حرفی برای گفتن نداشتم سریع آن‌جا را ترک کردم و به جمع بچه‌ها پیوستم.

منبع: کتاب دوم خاکریز (گزیده خاطرات دفاع مقدس استان قزوین)

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده