جانباز 25 درصد دفاع‌ مقدس:
سه‌شنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۵۹
«ناصر حمزه‌ای» بیان داشت: ما با دشمن، به صورت فیزیکی جنگیدیم و جهان شاهد سلحشوری ما بود اما امروز جنگ، بیشتر جبهه فکری و غیر ملموس دارد و قطعا پیروزی در این جنگ بسیار دشوارتر است. امروز حتی تشخیص دوست و دشمن هم به هوش و ذکاوت و زمان سنجی بسیار نیاز دارد. با وجود همه این دشواری‌ها، باور دارم این نسل به بهترین شکل ممکن، از پس این مبارزه بر خواهد آمد و سرافرازی و افتخار را بار دیگر برای ایران اسلامی رقم خواهد زد.

به گزارش نوید شاهد قم، ناصر حمزه‌ای در سال 1342 در یکی از محلات جنوب شهر تهران بنام محله شوش متولد شد. به دلیل وجود جو مذهبی در خانواده از همان دوران کودکی ناصر و چهار خواهر و برادرش با نماز و تعالیم قرآن آشنا می‌شوند.

از سوی دیگر، خانواده حمزه‌ای که از نظر اقتصادی در وضعیت خوبی قرار داشت، امکانات لازم را برای رشد و بالندگی فرزندان فراهم آورد و پدر ناصر حتی از فرستادن فرزندانش به مدرسه ملی «مدارسی شبیه به مدرسه غیر انتفاعی امروز» فروگذار نکرد.

پدر و مادر سرهنگ ناصر حمزه‌ای اصالتا اهل قم بودند و به خاطر اشتغال پدر در میدان میوه و تره‌بار تهران مجبور به نقل مکان به شهر تهران شدند اما این هجرت دیری نپایید و ناصر تنها چهار سال داشت که خانواده دوباره به قم بازگشتند و این سکونت در شهر قم تا به امروز ادامه داشته است. در ادامه گفتگو با ناصر حمزه‌ای را می‌خوانید.

جامعه امروزی باید در شناخت دوست و دشمن هوشیار باشد

دوران کودکی و نوجوانی

ناصر حمزه‌ای در گفتگو با نوید شاهد قم از دوران کودکی و نوجوانی و شرح حالی از پدر خویش گفت: پدر من بارفروش میدان میوه و تره‌بار بود و خانواده از نظر اقتصادی در شرایط خوبی به سر می‌برد. از نظر فرهنگی، خانواده مذهبی و مقید در امور دینی داشتیم. دوران کودکی من در محله باغ‌شازده یا حمام نشاط که محله‌ای در نزدیک میدان سعیدی است، گذشت.

خاطرم هست که به دلیل نزدیکی محله باغ‌شازده با محله ایستگاه که مقر ساواک در آن قرار داشت، طبیعتا خیلی از ساواکی‌ها در محله ما سکونت داشتند. اتفاقا یکی از این افراد که در همسایگی ما قرار داشت و به ظاهر خانواده بسیار ساکت و بی‌دردسری هم بودند، شکنجه‌گر ساواک بود و بعدها فهمیدیم که در اصطلاح او را در ساواک «دکتر» خطاب می‌کردند.

یادم هست که در آن زمان دو نوع مدرسه وجود داشت؛ یکی مدرسه دولتی و دیگری مدرسه ملی «مشابه غیر انتفاعی امروز» که با توجه به توان مالی، پدرم مرا در مدرسه ملی ثبت نام کرد. مدرسه ما با نام «مدرسه فرهنگ» در میدان سعیدی مجاور کفش ملی قرار داشت. من تحصیلاتم را همانجا آغاز کردم و پنج سال ابتدایی را در این مدرسه گذراندم. پس از آن برای دوران راهنمایی وارد مدرسه حکیم الهی شدم و دبیرستان را هم در مدارس دین و دانش و صدر اوحدی گذراندم.

خانواده ما یک خانواده مذهبی و اهل قرآن و نماز و طرفدار سفت و سخت انقلاب بودند. یادم هست، از کودکی که پدرم در زمینه تهیه و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام (ره) بسیار فعال بود و حتی به همراه دوستانشان در میدان تره‌بار مرحوم کافی و شهید هاشمی‌نژاد را برای سخنرانی دعوت کردند و به دنبال همان سخنرانی شهید هاشمی‌نژاد به خاطر صحبت بر علیه شاه، ممنوع السخنرانی و ممنوع المنبر شد.

من خاطرم هست که سال 56 و 57، سال سوم دبیرستان و تقریبا 16 ساله بودم و در آن زمان تقریبا هر تظاهراتی که در شهر شکل می‌گرفت، در آن شرکت می‌کردم و تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، افتخار همراهی انقلابیونی نظیر شهید جواد دل‌آذر و شهید شیخ حسن صادق‌خانی و شهید علی برزنده را داشتم.

با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت بسیج مستضعفین درآمدم و فعالیت خود را به عنوان بسیجی آغاز کردم و پس از تشکیل کمیته، به کمیته پیوستم و نهایتا در 14 مهر 1359 در شرایطی که تنها 14 روز از شروع جنگ تحمیلی می‌گذشت، من به جبهه اعزام شدم.

حضور در دفاع مقدس

وی در بیان خاطراتی از اعزام به جبهه و عضویت در بسیج و مناطقی که شرکت داشته است، افزود: تازه وارد هفده سالگی شده بودم که حزب بعث عراق به سرکردگی صدام به کشور حمله کردند و رسما جنگ تحمیلی بر ضد ما آغاز شد. در آن زمان دوست بزرگواری به نام شهید سید محمد علوی داشتم که با هم به بسیج پیوسته بودیم و حتی در مقطعی قبل از شروع جنگ، تصمیم داشتیم برای جهاد به افغانستان برویم که میسر نشد و با شروع جنگ تحمیلی برای اعزام به جبهه ثبت نام کردیم و در قالب یک گروه چهل نفره، ابتدا برای آموزش و سپس به جبهه اعزام شدیم. این گروه چهل نفره که گروه ثارالله نام داشت، تحت فرماندهی شهید حاج حسن تهرانی آموزش دید و تنها 14 روز از جنگ گذشته بود که وارد جبهه شدیم.

اولین اعزام ما در 14 مهر 1359 و از کاخ استانداری اهواز بود که خدمت شهید بزرگوار دکتر چمران رسیدیم و عضو گروه ایشان شدیم. شهید چمران بسیار به ما محبت کرد و ما را به گرمی پذیرفت. مدتی در ایستگاه 7 آبادن و ذوالفقاریه جنگیدیم و بعد از مدتی به سوسنگرد اعزام شدیم و در تاسوعای سال 1359 در عملیات آزادسازی سوسنگرد شرکت کردیم.

حضور من در جبهه ادامه داشت تا عملیات چزابه به طول انجامید که انحلال بسیج مستضعفان اعلام شد و بسیج سپاه رسما شکل گرفت. از عملیات چزابه، من عضو بسیج سپاه شدم و بعد از آن در 27 دیماه سال 1361 به عنوان نیروی رسمی سپاه فعالیتم را آغاز کردم و در عملیات متعدد از جمله فتح‌المبین و بیت‌المقدس و والفجر 8 و 10 و کربلای 4 و 5 و محرم و... شرکت کردم و در آخرین عملیات هم که عملیات مرصاد بود شرکت داشتم و پس از آن به قم بازگشتم.

در دوران دفاع مقدس تا مرحله جانشینی گردان در گردان‌های حضرت ابالفضل (ع) و حضرت معصومه (س)، ارتقا درجه داشتم و مدتی به عنوان فرمانده گروهان‌های حضرت رسول (ص) و امام سجاد (ع) ادای وظیفه کردم. 

مجروحیت

ناصر حمزه‌ای از مجروحیتش در عملیات کربلای 5 خاطراتی را اینچنین عنوان کرد: در طول سال‌های حضور در جبهه، در دو مرحله دچار جراحت شدم که اولین بار در عملیات محرم و دومین بار در عملیات کربلای 5 بود که از ناحیه بازو و کمر مورد اصابت تیر و ترکش قرار گرفتم و مجروح شدم. بنده امروز مفتخرم که به عنوان یکی از جانبازان استان قم با 25 درصد جانبازی، همچنان مشغول خدمت به مردم دلیر و فداکار کشور عزیزم ایران هستم و از هیچ جانفشانی برای این آب و خاک فروگذار نخواهم کرد.

ازدواج

او از ازدواج و تشکیل خانواده تعریف کرد: در سال 1362 و در بحبوحه جنگ و با اصرار خانواده، متقاعد شدم که ازدواج کنم. خاطرم هست در آن زمان شرایط جنگ به شکلی بود که برخی مردم واقعا نگران بودند بخواهند دخترشان را به عقد بسیجی یا نیروی نظامی در بیاورند؛ چون فکر می‌کردند زندگی بشدت پر مخاطره و کوتاهی خواهد داشت اما خیلی خانواده‌ها هم بودند که با وجود این نگرانی‌ها حتی از ازدواج دخترشان با یک رزمنده استقبال می‌کردند.

در این شرایط بود که من به خواستگاری همسرم که دختر دایی‌ام «مریم خانم» بود رفتم و خداروشکر جواب مثبت گرفتم. آن زمان به دلیل شرایط جنگ و آوردن هر روزه پیکر پاک شهدا از جبهه و جَوی که در کشور حاکم بود، ازدواج ما در اوج سادگی انجام شد و من پس از ازدواج، دوباره راهی جبهه شدم و عملا در تمام سال‌های دفاع مقدس، مسئولیت اداره خانواده من بر عهده پدرم بود که همینجا به روح بلندش درود می‌فرستم.

دوران پس از جنگ

ناصر حمزه‌ای درباره دوران پس از جنگ و فعالیت‌هایش افزود: پس از پایان جنگ، با توجه به اینکه من نیروی رسمی سپاه بودم، به فعالیتم در سپاه ادامه دادم و تا درجه سرهنگ تمامی ارتقا درجه یافتم و در نهایت در سال 1386 با رتبه سرلشگری از خدمت در سپاه بازنشسته شدم. اما واقعیت این است که برای من چیزی به عنوان بازنشستگی معنا ندارد و امروز میزان فعالیت‌های من اگر از گذشته بیشتر نباشد، قطعا کمتر هم نشده است و فقط شکل فعالیت‌ها بیشتر به سمت و سوی فعالیت‌های فرهنگی تغییر کرده است.

مقایسه نسل امروز با جوانان دوران جنگ

وی گفتگو را با مقایسه جوانان نسل دیروز و امروز ادامه داد: نسل امروز با نسل ما بسیار متفاوت و میزان دانش و آگاهی آنها بسیار بیشتر است اما در مقابل، نوع هجمه دشمن به این نسل هم خیلی بیشتر شده است. نسل امروز برای مبارزه با دشمنی که هر روز به شکلی و قالب تازه‌ای پیش رویش ظاهر می‌شود، نیازمند راهکارهای هوشمندانه و نویی مقابله است.

ما با دشمن، به صورت فیزیکی جنگیدیم و جهان شاهد سلحشوری ما بود اما امروز جنگ، بیشتر جبهه فکری و غیر ملموس دارد و قطعا پیروزی در این جنگ بسیار دشوارتر است. امروز حتی تشخیص دوست و دشمن هم به هوش و ذکاوت و زمان سنجی بسیار نیاز دارد. با وجود همه این دشواری‌ها، باور دارم این نسل به بهترین شکل ممکن، از پس این مبارزه بر خواهد آمد و سرافرازی و افتخار را بار دیگر برای ایران اسلامی رقم خواهد زد.

حرف آخر

ناصر حمزه‌ای در پایان گفتگو اظهار داشت: حرف آخرم این است که نسل امروز باید یک موضوعی را به خوبی درک کند و آن این است که بابت این انقلاب زحمات زیادی کشیده شده و خون‌های فراوانی پای این انقلاب ریخته شده است و مردم برای تحقق آرمان‌ها و آرزوهایشان و برپایی اسلام ناب محمدی تلاش کردند.

این انقلاب و کشور امانتی است که نسل ما در حفظ آن کوشید و حالا به دست نسل جدید سپرده است. نسل امروز موظف به حفظ و پاسداری از این امانت است که همت والایی می‌طلبد و من این همت و توان را در نسل امروز می‌بینم و بابت داشتن این نسل با انگیزه و شجاع، خداوند را شاکرم.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده