گفت‌وگو با دختر شهید کارگر «حامد زارعی»:

شهادت پایان نبود، شروع عشقی جاودانه بود

مهندس «مریم زارعی» دختر شهید کارگر به مناسبت بزرگداشت مقام کارگر و گرامیداشت روز دختر به خبرنگار نوید شاهد می‌گوید: «شهادت پایان عشق نیست، آغاز یک راه نورانی است. پدرم این را با جانش ثابت کرد. امروز، من به عنوان دختر یک شهید، نه تنها غم فراق ندارم، بلکه افتخار می‌کنم که وارث میراثی هستم که او با خونش به یادگار گذاشت: عشق به خدا، میهن و مردم.»

به گزارش نوید شاهد البرز؛ "در آستانه روز دختر و روز کارگر، به سراغ قامت استواری ایستاده‌ایم که دو افتخار را یک‌جا در سینه دارد: دختر شهید است و پرورده‌ی دستان پینه‌بسته‌ی یک کارگرِ سرباز... اینجا از عشق می‌گوییم؛ از دختری که پدرش را ندید اما هر وجب از وجودش را مدیون همت مردی است که هم با بیل معاش خانواده‌اش را تأمین کرد و هم با سلاح، حریم میهن را. از کارگری می‌گوییم که نه‌تنها نانِ حلال بر سر سفره‌ی خانواده نشاند، که با «شهادت»، نامش را بر تارک تاریخ این سرزمین حک کرد.  


دختر شهید

در روزی که مقام کارگر را گرامی می‌داریم و طعم شیرین دختران ایران زمین را جشن می‌گیریم، این روایت، تاجی دوگانه بر سر دارد: هم یادگارِ شهیدِ کارگر است، هم سندِ پیروزیِ دختری که با اقتدارِ این میراث، قد کشید.

بخوانید از عشقِ بی‌شائبه‌ی مادری که بی‌همسر، چهار فرزند را به بار نشاند، بشنوید از غیرتی که هم در کارگاه زندگی شکوفا شد و هم در جبهه‌های نبرد و بدانید که شهدای کارگر، همان‌ها هستند که هم با دستان خالی‌شان زندگی ساختند، هم با جان‌های پرشان، مرزهای عزت را..."

                                                 "من دختر شهیدم، وارث عشق به خدا و میهن"
مهندس «مریم زارعی» دختر شهید کارگر حامد زارعی در این گفت‌وگو می‌گوید: بیان یک عمر زندگی و توصیف مسیر پرفرازونشیب شهیدان در چند سطر، کاری دشوار است. رشادت‌ها و عظمت شهدا و آرمان‌های بلندشان بر هیچ‌کس پوشیده نیست، و سخن گفتن از آن برای منِ کم‌ترین، بسی سخت است. اما به یاد داشته باشیم که همه ما در قبال رسیدن به کمال انسانی و اهدای پرچم به دستان مبارک امام عصر (عج) مسئولیم. هر چند کلمه‌ای که بنویسم، ناچیز است در برابر عظمت شهیدان.  

                                                               پدر یعنی غیرت و عزت
پدرم شهید «حامد زارعی» در سال ۱۳۳۹ در خانواده‌ای مذهبی، سنتی و انقلابی متولد شد. در دوران نوجوانی، به جای قلم و دفتر، با کار و تلاش روزگار گذراند. او در عرصه کار، شرافت و عرق جبین را آموخت و در بلوغ فکری، احساس کرد که دینی بالاتر از تأمین معاش خانواده بر دوشش است. این بار، اسلحه به دست گرفت و با «غیرت» و «عزت»، انسانیت را معنا کرد. چه افتخاری برای یک دختر بالاتر از این که پدرش را ندیده باشد، اما پشتوانه‌اش چنین قهرمانی باشد؟  

                                                                 پدرم، قهرمان زندگی‌ام
«توان دست‌هایت را می‌ستایم، پدر! ای سازنده‌ترین نقش هستی در قاموس آفرینش. تمام روزهای شکوفا از تلاش روز تو باد! روز بهروزی من، روز بهروزی تو. تمام دست‌هایت کارآمد جهان! جهان را دست‌هایت که روزها در تلاشند برای آرامش و شب‌ها در تکاپویند برای آسایش. نامت که شکوه کار و تکاپوست، تنها اثر ماندگار روزگار است. نام تو ثبت است بر تمام عالم. خوشا عرق جبین آن که خداوند پاس می‌داردش.»

                                                             مادرم، ستون مقاومت خانواده
زحمت‌ها و تنهایی‌های مادرم را به خوبی به یاد دارم. او آموخته بود که چگونه یک‌تنه بار سرنوشت را به دوش بکشد و چهار فرزند (دو دختر و دو پسر) را با عشق و ایمان پرورش دهد. هرگاه از پدرم سخن می‌گوید، چشمانش برق می‌زند و با افتخار می‌گوید: «پدرت مردی واقعی بود؛ از هر انگشتش هنری می‌ریخت. توانمند، با سلیقه، مبتکر، مصمم و خستگی‌ناپذیر بود. حتی یک زمین بایر را به بهشتی تبدیل می‌کرد.» اشک‌های مادرم در هم‌تنیده با خاطراتش، نشان از عشق عمیق او به پدرم دارد.  

                                                     من، آخرین فرزند خانواده
من، ته‌تغاری خانواده هستم؛ زمانی به دنیا آمدم که پدرم در جبهه‌های نبرد بود. شاید دردناک باشد که پدرت را ندیده باشی اما وقتی به این می‌اندیشم که «او رفت تا ما باشیم»، غمم کمتر می‌شود. این زندگی و عزت را باید قدر بدانیم.  

                                                               مادرم، حامی بی‌بدیل
به جرات می‌گویم تمام سختی‌های نبود پدر بر دوش مادرم بود، اما او چنان قوی و توانمند بود که هرگز کمبودی احساس نکردیم. شاید هر انسانی در مسیر رشد با چالش‌هایی روبه‌رو شود، و من نیز از این قاعده مستثنی نبوده‌ام. اما یاد پدرم و توکل به خدا، همراه با حمایت‌های مادرم، قوت قلبم بوده است. امیدوارم شایسته این همه فداکاری باشم.  

                                                            پدرم، کارگر و شهید
کار و ایثار در وجود پدرم نهادینه شده بود. هر که او را می‌شناخت، از روحیه ازخودگذشتگی‌اش یاد می‌کرد. همان‌طور که در وصف شهادت می‌گویند: «باید از خود بگذری تا به شهادت برسی.» پدرم شایسته بهترین جایگاه بود.  

                                                                 تقدیر از کارگران
مطمئنم اگر امروز پدرم حضور داشت، دستان کارگران را می‌بوسید و معتقد بود که دست‌های زحمت‌کش، ارزشمندترین دست‌ها هستند. نان حلال، محترم است.  

                                                               مادرم، تمام زندگی‌ام

مادرم تمام زندگیم است. او همه عمرش را بی‌چشمداشت به فرزندانش بخشید و پس از شهادت پدر، ستون محکم خانواده شد. هم پشتوانه عاطفی‌ام بود، هم تکیه‌گاه فکری‌ام. امروز با غرور دستان پرکار و پیشانی پرازریزش را می‌بوسم، چون هرچه دارم از برکت وجود این دو عزیز است.

یادم می‌آید شعری از حسین پناهی که می‌گفت: "جرم ما کارگران ثابت نمی‌شود، چرا که اثر انگشت‌مان محو شده است." این جمله عمق مظلومیت پدرم را برایم روشن می‌کند. او هم در زندگی شخصی‌اش سخت‌کوش بود، هم در صحنه اجتماع با ایثاری بی‌نظیر و شهادتی مظلومانه زیست و رفت.

اما شهدا هرگز نمی‌میرند. اثر انگشتشان ما فرزندانشان هستیم که همچون مشتی محکم بر دهان زورگویان می‌کوبیم. پدرم مثل همه شهدا بی‌ادعا و خالص رفت. امروز وظیفه من است که در این راه ثابت قدم بمانم، به سوی تعالی انسانی گام بردارم و پرچمی را که او برافراشت، همیشه افراشته نگه دارم. این همان راهی است که شهدا برایش جان دادند و من به لطف خدا در این مسیر استوار خواهم ماند.

                                                                 سخن آخر
روز کارگر و روز دختر را به همه کارگران زحمت‌کش و دختران غیور ایران اسلامی تبریک می‌گویم. یاد و راه شهدا، به‌ویژه پدر عزیزم، همیشه زنده است.  

مصاحبه از اباذری

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده