وقتی برادر کوچک اسلحه برادر شهیدش را بر دوش گرفت
به گزارش نوید شاهد تهران بزرگ، طوبی مشهدالکویه فراهانی، مادر دو شهید والامقام، غلامرضا و علیرضا مشهدالکویه فراهانی، در گفتگویی صمیمی از خاطرات شیرین و تلخ زندگی با فرزندانش میگوید و از صبر و شکیبایی مثالزدنی خود در برابر فقدان فرزندانش میگوید. در ادامه مشروح این گفتگو را بخوانید.
نوید شاهد تهران بزرگ: مادر جان، در ابتدا از خودتان برایمان بگویید.
مادر شهیدان فراهانی: طوبی مشهدالکویه فراهانی هستم. فامیلی بچهها رو روی خودم گذاشتم.
نوید شاهد تهران بزرگ : فرزندانتون به طور مختصر برای ما معرفی می کنید؟
مادر شهیدان فراهانی: غلامرضا، فرزند اول من بود که در نهم شهریور ۱۳۴۱، در تهران به دنیا آمد. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. از طریق سپاه پاسداران به جبهه اعزام شد و در دوم فروردین ۱۳۶۱، در سن ۲۰ سالگی با سمت آر پی جی زن در شوش بر اثر اصابت گلوله شهید شد.
پسر دومم آقا علیرضا متولد ۳۰ مرداد ۱۳۴۴، که به عنوان بسیجی به جبهه رفت و فقط ۱۸ سال داشت که در ۱۹ اسفند ۱۳۶۲، با سمت کمک بی سیم چی در جزیره مجنون عراق شهید شد.
نوید شاهد تهران بزرگ: از دوران کودکی فرزندان شهیدتان برایمان بگویید.
مادر شهیدان فراهانی: غلامرضا خیلی مهربون بود. نمیگذاشت من کار کنم. دائما میگفت: "مادر جان، کاری داری به من بگو، من خودم انجام میدهم. خرید و همه کارها به عهده غلامرضا بود. تا سال دوازدهم درس خواند، دیپلم گرفت و بعد در سپاه استخدام شد. تمام حقوقش را به من میداد. ۲۲۰ تومان حقوق میگرفت، ۲۰۰۰ تومان به من میداد و میگفت: مادر، خرج خانه کن. ۲۰۰ تومان را هم کنار میگذاشت. یک قلک داشت و پول را داخل آن برای برادر و خواهرش میانداخت. چیزی برای خودش نمیخواست و بعد از کار به مسجد میرفت و به بچهها آموزش اسلحه میداد. غلامرضا به خاطر علاقه زیادی که به امام داشت عکس امام را به صورت بنر توی خونه گذاشت که ما هم همراهیش کنیم.
علیرضا مثل غلامرضا نبود، اما از وقتی دید برادرش رفت جبهه و شهید شد، خیلی ناراحت شد و گفت: «من اسلحه برادرم را زمین نمیگذارم.» یک روز رفتم بهشت زهرا، وقتی برگشتم، دخترم گفت: مامان، علیرضا رفته، روی صدای آهنگران که خیلی غلامرضا دوست داشت، صدا ضبط کرده. اول عصبانی شدم، اما وقتی آهنگ را گوش کردم، دیدم علیرضا برای برادرش نوحه و مدیحه سرایی کرده خیلی لذت بردم.
نوید شاهد تهران بزرگ: کدومشون بیشتر شبیه شما بود؟
مادر شهیدان فراهانی: آقا غلامرضا، هم از لحاظ ظاهری و هم از لحاظ رفتاری خیلی شبیه من بود.
نوید شاهد تهران بزرگ: روزی که خبر شهادت فرزندانتون به شما رسید چه احساسی داشتید؟
مادر شهیدان فراهانی: موقعی که خبر شهادت غلامرضا را آورده بودند، ما به خانه همسایه رفته بودیم که آنها را دلداری بدیم برای شهادت فرزندش. وقتی آمدیم خونه، همسایه گفت: یک ماشین آمده دنبال شما و دنبال منزل فراهانی میگرده. سعی کردم به دلم بد راه ندم، پایین خانه ما یک عکاسی بود که غلامرضا آخرین عکسش را آنجا انداخته بود. صاحب عکاسی که از همسایگان ما بود، وقتی خبر شهادت غلامرضا را شنید، عکس غلامرضا را چاپ کرد. اولش به ما گفتن: پسر همسایه شهید شده. من گفتم: پسر آنها جبهه نرفته. گفتن چه فرقی میکنه یکی از پسرهای انقلاب شهید شده بود. آنجا فهمیدم فرزند من شهید شده.
نوید شاهد تهران بزرگ: چه حسی داشتید زمانی که پیکرش را برای آخرین بار دیدید؟
مادر شهیدان فراهانی: آن زمان شهدا را میشستند و بعدها امام دستور داد شهدایی که در جبهه شهید میشوند غسل نمیخواهد. اون روز ۴۸ شهید به بهشت زهرا آورده بودند. من از همه خواستم که اجازه بدن موقع شستن، غلامرضا را ببینم. غلامرضا شهید آخر بود. وقتی نگاهش کردم، انگار صورت یک خانم آرایش شده بود، به قدری زیبا بود که باورم نشد این غلامرضا است. یکدفعه انگشتهای بلند دستش را نگاه کردم و گفتم: "این انگشتهای بلند فقط مال پسر من است. " علیرضا هم که ۱۴ سال مفقودالاثر بود و بعد از ۱۴ سال جنازهاش را برای من آوردند.
نوید شاهد تهران بزرگ: آخرین دیدارتان با فرزندانتان را به یاد دارید؟
مادر شهیدان فراهانی: مادرم خدابیامرز آمد که دور غلامرضا بگرده، اما به مادرم گفت: ننه، تو رو خدا این کارو نکن. من آمدم بوسش کنم، اما چون قدش بلند بود نتونستم گردنش را بوس کنم. سینهاش را بوسیدم. وقتی پیکرش را آوردند، دیدم دقیقاً همان جای سینهاش تیر خورده بود.
نوید شاهد تهران بزرگ: یکی از خاطرات به یاد ماندنی از فرزندانتون برایمان بگویید؟
نوید شاهد تهران بزرگ: چند بار به جبهه رفتند؟ در کدام عملیات شهید شدند؟
مادر شهیدان فراهانی: غلامرضا، در عملیات فتح المبین به شهادت رسید. اوایل جنگ بود. در پادگان امام حسین ع مربی اسلحه بود. علیرضا، دوبار به جبهه رفت، در عملیات فتح المبین، در جزیره خیبر، به شهادت رسید. ۱۴ سال مفقودالاثر بود تا اینکه بعد از ۱۴ سال از طریق پلاک شناسایی شد و دو تا استخوان برای من آوردند. هر دو پسرم در قطعه ۲۴ گلزار شهدای تهران به خاک سپرده شدند. این اتفاقات حدود ۴۰ سال پیش، سال ۱۳۶۱، رخ داد.
نوید شاهد تهران بزرگ: مادر جان، دلیل فرستادن آقاعلیرضا را به جبهه برایمان بگویید.
مادر شهیدان فراهانی: یکی از پسرهای اقوام با تمام عشق و علاقه ای که به امام و شهادت داشت اما به دلیل مخالفت خانواده اش، به جبهه نرفت پس از مدتی، این پسر در حین بازگشت از شستن پیکر شهدا در اراک در سانحه رانندگی با ماشین حامل آهن جان باخت. این واقعه در ذهن من ماند. با وجود این که علیرضا با مجوز امام خمینی و از طریق بسیج به جبهه رفت اما در آن زمان یعنی اوایل جنگ، امام دستور داده بود آنهایی که به جبهه رفتند میتوانند دوباره بروند. زمانی که نامه احضار مجدد او تحت عنوان «لبیک یا خمینی» رسید، ابتدا آن را پنهان کردم، اما با یادآوری سرنوشت آن پسر، موضوع را به علیرضا گفتم. علیرضا با دریافت نامه به جبهه رفت و دیگر هرگز برنگشت.
نوید شاهد تهران بزرگ: چه چیزی به شما نیرو میده تا با نبود عزیزانتان کنار بیایید؟
مادر شهیدان فراهانی: با اینکه ۴۰ سال گذشته، هنوزم اشک میریزم، گریه میکنم. با اینکه به من گفتهاند گریه نکن، من با یاد بچههایم زندگی میکنم. الان با وجود آنها دارم زندگی میکنم. هر روز صبح بهشون سلام میکنم. عکساشونو میبوسم و قربون صدقه اشون میرم.
نوید شاهد تهران بزرگ: شهیدان شما چه میراثی از خود به جا گذاشتند؟
مادر شهیدان فراهانی: علیرضا و غلامرضا، نماز و روزههایشان هیچ وقت ترک نمیشد. روی حجاب خیلی حساس بودند.