اسلام را به طور عملی آموزش میداد
به گزارش نوید شاهد مازندران، يک چريک طلبه و يک طلبه چريک بود و اولين طلبه اي بود كه در شهرش پاپوش كتانی را برای مبارزه به پا كرد و چون دشمن را گستاخ ديد، پوتين بر پا كرد و لباس رزم بر تن و تا خط شهادت پيش رفت.
شهيد ابوالقاسم بزاز در سال 1331 در شهرستان بابل چشم به جهان گشود. او در زندگي كودكانه اش هميشه علاقه به مذهب داشت.
بنا به گفته های مادرش در تمام دوران كودكياش هيچ وقت از نماز و روزه كاهلي ننمود؛ حتي بيشتر وقتها در ماه رجب، شعبان، رمضان روزه دار بود. او تا كلاس سوم نظری به درس خواندن مشغول بود. بعد از خواندن كلاس يازدهم تصميم گرفت طلبه شود. بدينجهت به خدمت آيت الله كوهستاني رفت تا از فضائل آن مرد بزرگ بهرهمند گردد.
بعد از آن برای ادامه تحصيلات به حوزه مشهد رفت تا دروس طلبگي از قبيل: فقه، فلسفه، اصول را آغاز نمايد. بعد از يكسال و نيم در مشهد به دليل فعاليتهاي سياسي مورد تعقيب قرار گرفت و به قم سفر كرد و در مدرسه رضويه در حجره اي مشغول به تدريس شد تا در آنجا بتواند بيشتر با حقايق اسلامي واستادان مجربتري مانند: آيت الله مشكيني و ديگر فضلاء آشنا گردد. او در قم هم کارهایی مانند پخش اعلاميه و نشريات امام خميني را بر خود يك امر واجب ميدانست و هميشه در اين فعاليتها سهم بزرگي داشت.
او در سال 1355 سفرهايي به پاكستان، افغانستان و بعضي كشورهاي عربي نمود و در آنجا نيز به فعاليتهاي مذهبي، سياسي و بعضاً نظامي مشغول شد و در هنگام بازگشت به ايران مقادير زيادي از كتابهاي امام را با خود آورد و در تهران تكثير كرد تا پخش كند.
هميشه سفرهايي به دورترين نقاط و از چشم افتاده ترين روستاها ميكرد و تبليغات اسلامي مي نمود تا بتواند اسلام را بطورعملي به آنها آموزش دهد. وی حتي در بسياري از روستاها با همكاري اهالي روستا وبا نقش اساسي خودش به ساخت حمام و مسجد ميپرداخت.
در طي همين سالهاي خفقان و استبداد او با تشكيل جلسه وحضوردر دانشگاهها به گفتگو با دانشجويان و تبليغ اسلام و حكومت اسلامي و مبارزه فكري با جريانهاي ضد ديني مي پرداخت. در قم با شهرباني وگارد جاويدان درگير بود وحتي مورد شناسايي كامل قرار گرفته بود، ولي هيچ ترس و واهمه اي نداشت و به كار خودش ادامه ميداد تا بتواند مملكت را از زير يوغ استعمارگران شرق وغرب برهاند.
شهيد ميگفت: دلم نمي خواهد در اين تنگناها جانم را از دست بدهم. دوست دارم چند تايي از آنها را بكشم و بعد شهيد شوم . در محرم1357در روستاهاي اطراف بابل مشغول به نارنجك سازي و بمبهاي مختلف بود.
در 12 بهمن هنگام آمدن امام، او با فضلاء ديگر در دانشگاه تهران به تحصن نشسته بودند. در روز 22 بهمن او در كرمانشاه به برادران كرمانشاهي در مبارزه مسلحانه كمك ميکرد. يك ماه در آنجا بسر برد و بعد از برگشتن از آنجا، مدتها محافظ خانه امام در قم بود.
در تاريخ 12/8/1358 به عضويت سپاه پاسداران بابل درآمد در سپاه هم كلاسهاي ايدئولوژيک تشكيل داد. به گفته برادران پاسدار سپاه بابل كه همكار و همگام او بودند، او در همان لحظه ورود به ما روحيه بخشيد. ما به او ميگفتيم: برادر از اين مأموريتها خسته نميشوي؟ او ميگفت: چيزي كه مي خواهم به من نگوييد كلمه خسته شدن است و من هرگز خسته نميشوم مخصوصاً دركار براي اسلام و براي رضاي خدا. در مأموريتي كه از سپاه بابل به او محول به جبهه سنندج رفت تا با ضد انقلابيان مبارزه كند.
در تاريخ 5/3/1359 در سنندج توسط بمب كار گذاشته شده درجعبه شيريني، هنگامي كه قرآن مي خواند، به شهادت رسید.
انتهای پیام/