شهید «حسین شوریده»؛ نبض جهاد در قلب جبههها
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم خرداد 1361 در مراحل پایانی عملیات بیت المقدس، جهادگری بر خاک و به خون خفت و به آسمان قرب حق پرواز کرد که همه وجوش تجسم روح و فرهنگ و منش و طریقت جهادی بود و نبض جهاد بود در قلب جبهه های نور... سردار شهید مهندس «حسین شوریده» با داشتن سمت های مهم و محوری همچون: مسئول پشتیبانی جنگ کرمانشاه، مسئول دفتر بررسیهای جهاد سازندگی، قائم مقام جهاد سازندگی در امور استانها و سرانجام فرمانده گردان رزمی- مهندسی جهاد سازندگی در جنگ، منشاء خدمات مهمی در دفاع مقدس شد و خدمات بی شمار و ماندگار جهاد سازندگی در عمران و مهندسی لجستیک- ترابری- پوشش و پشتیبانی محورهای عملیاتی با نام او پیوند خورده است. او از فاتحان لانه جاسوسی و از مسئولان اطلاعات در تسخیر سفارت آمریکا در تهران و از عناصر اصلی جهاد سازندگی از آغاز تاسیس تا شهادت بود. زندگی این جهادگر مخلص و فداکار و پاکباز، مصداق این توصیف امام جهادگران (ره) از فرزندانش بود که: « جهاد، شمایل دنیای آزادی و استقلال در عرصه کار و تلاش و پیکار علیه فقر و تنگدستی و رذالت و ذلت است.» او از پیش از انقلاب، یار همراه انقلاب در صحنه های طوفانی و پرخوف و خطر بود و همواره تحت تعقیب و شکنجه مزدوران ساواک و پس از پیروزی انقلاب نیز در خط مقدم «خدمت جهادی» به این مردم.
حافظ شعرهای «حافظ»، پیش از رفتن به دبستان!
حسین شوریده در سال ۱۳۳۵ در روستای دلوئی شهرستان گناباد دیده به جهان گشود. دوران کودکی و دبستان را در همان روستا گذراند و در همه سالهای تحصیلی ابتدائی شاگردی ممتاز و رتبه اول را کسب می نمود. حسین به واسطه هوش فوقالعاده ای که داشت در چهارسالگی و قبل از اینکه به مدرسه برود شعرهای حافظ را حفظ کرد و بعد از اینکه به مدرسه رفت هرسال شاگرد اول کلاس بود. در تابستان سال دوم ابتدایی، قرآن را فراگرفت. در سال سوم ابتدایی در بین تمام دانش آموزان شهرستان گناباد در آزمونی که از طرف آموزش وپرورش برگزار شد، حائز رتبه اول شد که به همین دلیل لوح تقدیری به او دادند. از هفت سالگی نماز میخواند. به گفته محمود شوریده برادرش: «حسین از کودکی، انسانی آرام، محجوب، سر به زیر و مهربان بود. از خصوصیات بارز او مظلومیتش بود که زبانزد همه هست و از چهره او هم کاملا پیداست. هرگز عصبانی نمیشد و با خواهر و برادران کوچکتر از خودش همیشه مهربان بود. در برابر پدر و مادرش همیشه سربه زیر بود و هرگز با صدای بلند و با تندی جواب نمیداد. غمخوار همه افراد فامیل بود و به همین دلیل شهادتش داغ بسیار بزرگی بر دل همه نهاد و برای همه بسیار گران تمام شد.»
از چیدن زعفران تا رشته مکانیک دانشگاه «شریف»
او از کودکی در چیدن زعفران که صبح های زود فصل پاییز انجام میشود همکار و همیار خانواده خود بود به طوری که دست هایش ترک خورده بود. سالهای اول و دوم دبیرستان را در شهرستانهای گناباد و طبس گذراند و بعد از آن به علت این که رشته مورد علاقه اش ریاضی بود و شهرستان گناباد ریاضی نداشت به مشهد رفت و در دبیرستان خصوصی دانش و هنر دیپلم ریاضی را گرفت پس از آن در کنکور سراسری شرکت نمود و در سه رشته نفت، مهندسی مکانیک و دانشگاه شیراز قبول شد، ولی او رشته مورد علاقه اش رشته مکانیک دانشگاه صنعتی شریف را انتخاب و راهی تهران شد.
دو بار دستگیری توسط ساواک
در جریان تحصیل دانشگاه که هنوز خبری از فراگیر شدن اعتراضات و وسعت دامنه و جریان مبارزات منتهی به انقلاب نبود، در اعتصابات سیاسی و انقلابی دانشگاه شرکت داشت. او در این اعتصابات به وسیله مأموران ساواک که در داخل دانشگاه مستقر و فعال بودند، شناسائی و در خیابان حافظ دستگیر و به زندان انتقال یافت و پس از مدتی بلاتکلیفی و آزار و تحمل شکنجه، با سپردن وثیقه نقدی آزاد شد. حسین بعد از آزادی از زندان با چند نفر دیگر از دوستانش راهی شهرستان قم گردید و پس از زیارت حضرت معصومه (س) به محض خروج از حرم، مجدداً توسط عوامل ساواک، دستگیر و زندانی شد. ا پس از آزادی از بازداشتگاه، نسبت به پخش اعلامیههای حضرت امام که از فرانسه مخابره و ارسال میشد، فعال بود و مقداری هم که تکثیر شده بود، با خود به زادگاهش گناباد میآورد و بین دوستان و رفقایش توزیع میکرد. در روستای دلوئی کتابخانه ای تأسیس کرده بود و جوانان انقلابی محل را با جریانات انقلاب آشنا میساخت و در راهپیمائی ها و تظاهرات شهرستان، شرکت میکرد و بیشتر درآمد کارکرد خود را صرف خرید کتاب و راه اندازی تظاهرات مینمود.
شب و روز غرق تلاش و خدمت در «جهاد»
پس از پیروزی انقلاب وارد جهاد سازندگی شد و شبانه روز در کمیته مربوط خدمت به محرومان و مستضعفان را ادامه داد سپس به تهران رفت و در دانشگاه در شورای دانشجویی به مسائل سازمان دانشجویان مسلمان نیز رسیدگی میکرد و در جلساتی که برای بنیانگذاری جهاد سازندگی تشکیل می شد شرکت داشت. در مردادماه سال ۵۸ برای فعالیت در جهادسازندگی گنبدکاووس به آن دیار رفته بود و مسئولیت جهاد بخش کلاله را به عهده داشت. حسین را هر وقت مشاهده می کردیم چهرهاش خاک آلود و لباسهایش چرب و روغنی بود و لذت کار برای مردم را چشیده بود. در همان سال بود که برای آغاز یک زندگی مشترک آماده می شد. پس از انتخاب همسر مورد نظرش در آبان ماه سال ۵۸ روز عیدغدیر مراسم ازدواج ساده ای برگزار و زندگی مشترک حسین آغاز شد.
فعالیت در واحد اطلاعات، در کنار فاتحان «لانه جاسوسی آمریکا»
سه روز پس از ازدواجشان، در سیزدهم آبان ،1358 دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، طرح اشغال سفارت آمریکا را اجرا کردند. خانم فیروزآبادی هم جزو دانشجویان اصلی این ماجرا بود. حسین شوریده با این که مخالف این حرکت بود، اما همسرش در این کار فعاالنه شرکت داشت. خود او هم پس از تسخیر، شبها به سفارت میرفت و با بچهها حرف میزد و در مورد کارها و بیانیهها نظر میداد یا اعتراض میکرد. اغلب دانشجویان اصلی حاضر در سفارت آمریکا، حسین را به سلامت فکری و اعتقادی و سیاسی میشناختند و از نظرات او استفاده میکردند. به نقل از همسر شهید: «پس از یک هفته که از ازدواج گذشت، با هم به لانه جاسوسی آمریکا رفتیم و حسین در واحد اطلاعات لانه جاسوسی مشغول کار شد. حسین عزیز مثل این که برای کار و فعالیت ساخته شده بود در هر کجا کار سخت و مشکلی که خدمت به جامعه محسوب میشد، حضور داشت. در جلسات شورای مرکزی جهاد و برنامه ریزی سمینارهای جهاد از ساعت ۶ تا ۱۰ شب مشغول کار بود. در امور استانها مرتب در مسافرت بود گاهی وقتها میگفت: احساس میکنم که شغلم شوفری و رانندگی است! چون آن قدر در راهها و جاده ها وقت میگذراند که شش ماهه اول ازدواجمان کلاً در مسافرت بود. با وجود خستگی شدید و کارهای فوق العاده که انجام میداد، همیشه خودش را مدیون انقلاب میدانست و میگفت من دین خود را به این انقلاب و امام، هنوز ادا نکردم. در رابطه با امام و انقلاب میگفت خداوند منت بزرگی بما گذاشته که چنین امامی و رهبری بما عطا کرده و ما لیاقت این امام بزرگوار را نداریم. نسبت به دنیا و مال و منافع دنیا بسیار بی توجه بود و در هزینه کردن بیت المال بسیار سخت گیر و دقیق؛ در پوشیدن لباس و تهیه آن اهل مراعات بود و به دور از تجمل و اسراف...»
مسئول پشتیبانی جنگ کرمانشاه، مسئول دفتر بررسیهای جهاد سازندگی
حسین شوریده در جهاد سازندگی، متصدی مشاغل حساس و مدیریتی بود. مدتی مسئول پشتیبانی جنگ کرمانشاه بود و مدتی مسئولیت دفتر بررسیهای سیاسی جهاد سازندگی را همراه با شهید رجب بیگی بهعهده داشتاو در این سمت ها و جایگاه ها خدمات بسیاری را ارائه داد و هوشمندی و تدبیر خود را مصروف ارتقاء کیفیت خدمت رسانی و پیشبرد سطوح مدیریتی نهاد جهاد نمود.
قائممقام امور استانهای جهاد سازندگی
بعد از شهادت مهدی رجب بیگی دوست و همراه همیشگی و نزدیک خود در روز 5 مهرماه 60 به دست منافقین در تهران، ضربه روحی سنگینی به حسین وارد شد، به طوری که از آن دفتر بیرون آمد و در سمت «قائم مقام امور استانهای جهاد سازندگی» مشغول کار شد. او برای شرکت در عملیات طریق القدس و فتح بستان از اشغال صدامیان، تصمیم گرفت پس از پایان ترم دانشگاه به جبهه برود.
جنگ دارد تمام میشود و ما کاری نکردیم!
همسر شهید میگوید: «اوایل عید شبی به خانه آمد و سخت گریست. وقتی علت را پرسیدم، گفت: جنگ در حال تمام شدن است و ما كاری برای جنگ نکردهایم. آنقدر با حسرت و تأثر میگریست كه من نیز با او گریستم و هنگامیکه به او گفتم اگر میخواهی به جبهه بروی از همین حالا برو، احساس رضایت عجیبی كرد و از روی شوق و خوشحالی خندید و گفت: تا تولد فرزندمان صبر خواهم كرد. پس ازآن ماجرا انگار كه زمینهسازی میکرد تا ما را برای شهادتش آماده کند. امروز وقتی كارهای او را به خاطر میآورم احساس میکنم به خودش الهام شده بود كه شهید خواهد شد. سفارشهایش را به صورت سربسته عنوان میکرد. روزی كه در مراسم ختم شهیدی شركت كرده بود، آمد و گفت: همسرش اصلا گریه نکرده و در مجلس ختم، سخنرانی هم کرده و در آخر به من گفت: تو هم باید یاد بگیری...»
در وصیتنامه نوشت: پول پتوها را به جهاد بدهید
و باز هم به نقل از همسر شهید: «روزی دوتخته پتو از اموال جهاد، داخل خودرویی که در اختیار حسین قرار داشت، گمشده بود و همیشه به خاطر گمشدن این دوتخته پتو ناراحت بود. فکر میکرد که اگر به جایش پتو بخرد، تاوان حساب میشود که حرام است. قرار بود که از یک عالم بپرسد که چه باید کرد؟ اما عمرش کفاف نداد و سرانجام در وصیتنامهاش نوشت که پولش را به جهاد بدهید. حسین نسبت به مال دنیا بسیار بیتوجه و بیاعتنا ، اما به همان میزان در مصرف بیتالمال بسیار سختگیر بود. هرگاه با خودروی جهاد به شهرستان میرفت، آن را بعد از برگشت در پارکینگ جهاد میگذاشت و به خانه میرفت. هیچگاه از اموال بیت المال برای مصارف شخصی استفاده نمیکرد.»
بهار من! باور کن که ناگهان خدا را دیدم!...
حسین، سرانجام گمشده خویش را در جبههها یافت و در نامهای به همسرش دکتر «بهار دهقان فیروزآبادی» در قالب این عبارات شورانگیز و عارفانه و سرشار از عشق و عاطفه ای عمیق و سیال نوشت:
«ناگهان خدا را دیدم. باور کن! باور کن! باور کن!
بهار من! احساس میکنم که هرگز نخواهی توانست دریابی که من چه میکشم. من دارم ذوب میشوم. این یک احساس شاعرانه و خیال پردازانه نیست؛ چون خود میدانی که ما را با این عوالم کاری نیست. واقعیتی بیرونی است. اما گاه احساس میکنم که در این ذوب شدن، اوج می گیرم. بالا میروم تا «قاب قوسین او ادنی». و امشب این احساس را دیدم! باور کن!
دست نوازشگرش را بر سرم احساس کردم. خود را در زیر باران لطف بیدریغش یافتم. احساس کاذبی نبود. هوشیار بودم؛ کاملاً. باور کن! او را لمس کردم. بیتاب شده بودم. طاقت نیاوردم؛ به خاک افتادم؛ سجده کردم؛ میخواستم فریاد بزنم و گریه گریه گریه... بیش از هر زمان دیگر او را به خود نزدیک احساس کردم: اقرب من حبل الورید... نفسم تنگی میکند؛ قلبم را دردی عظیم میفشارد و من همچنان دست او را بر سرم احساس می کنم. حالت غریبی است.
«بهار» من! بغض گلویم را میفشارد... حالت غریبی است. از خودم تعجب میکنم. راستی چه شده؟ غوغایی عظیم در درونم برپاست. فکری در من جوانه میزند؛ رشد میکند؛ بزرگ و بزرگتر میشود و تمامی وجودم را میگیرد. حس میکنم که دیگر من نیستم و این مساله، خود رنج دوبارهای است. نمیدانم. باور کن نمیتوانم اسم رویش بگذارم. حالت غریبی است. این مساله ماههاست که ذهنم را مشغول کرده است. بسیاری از اوقات، فکر عقب افتادن و جا ماندن از کاروان عظیم هستی، مرا سخت به وحشت میاندازد. جهنم را احساس میکنم؛ در همین دنیا! اما به هر حال، تنها دل خوشیام و اعتقاد راسخم به این کلام خداوندی است که: الذین جاهدوا فینا، لنهدینّهم سبلنا...»
فرماندهی گردان رزمی- مهندسی جهاد در جبههها
آخرین سمت حسین شوریده، فرماندهی گردان رزمی- مهندسی جهاد سازندگی در جنگ بود. او در این جایگاه حساس و راهبردی، عهده دار یکی از مهمترین بخش از خدمات سنگرسازان بی سنگر در جبههها و در پشتیبانی و لجستیک ترابری و عمرانی عملیات ها و پوشش دهی به مسیر و موقعیت رزم و محورهای نظامی شد و تلاش فداکارانه خود را در این سمت، مصروف به حداکثر خدمت در جنگ نمود. این سمت، تخصصی ترین بعد از فعالیت او در جبهه بود که پس از شهادت حسین نیز یکی از ارکان حضور جهاد در دفاع مقدس ماند.
عکس جدیدی که برای روی تابوتش انداخت!
روزی که یکی از دوستانش به نام برادر نیلی شهید شده بود، میگفت: عکس جدید برای جلوی تابوتش ندارند و عکسهایش همه قدیمیاند. دو روز قبل از حرکتش به سمت جبهه یک حلقه فیلم خام گرفت تا از علی عکس بگیرد. بعد از اینکه از علی عکس گرفت، اصرار زیادی کرد که یک عکس تنها و فقط از صورتش گرفته شود. من ناگهان به یاد ماجرای عکس برادر نیلی افتادم و به خودم لرزیدم؛ اما او بیتوجه اصرار میکرد که فقط باید از صورتم عکس بگیری و بالاخره ما این فیلم را دو روز بعد دادیم تا برای جلوی تابوتش ظاهر کنند.
روایتی از روز رفتن...
همسر شهید از آخرین دیدار و یک روز پیش از آن رفتن بی بازگشت، روایتی دارد: «روز قبل از حرکتش به سمت جبهه به اوگفتم: «نروکه اگرتو بروی من دیگرکسی راندارم. باتأسف گفت: تو قول داده ای که تحمل میکنی و باید سرقولت باشی وقتی برای خداحافظی نزدیکی از برادران رفته بود. می گفت: فلانی با وجود این که می داند به جبهه می روم با من خداحافظی گرم نکرد حتی التماس دعا هم نگفت. میگفت که دیگرخیالم از تو و فرزندمان علی راحت است تو خودت باید برای او مردی باشی. در روز رفتنش انقدر خوشحال بود که من هرگز او را انقدرخوشحال ندیده بودم. چندین بار به خانه آمد و دائم میخندید. انگار که داشت پرواز میکرد و به سوی معشوق خودش میشتافت اما من از خوشحالی او نگران بودم و دلشوره داشتم. ساعت6 بعدازظهر پنجشنبه 9اردیبهشت از زیر قرآن که مادرش آن را گرفته بود، رد شد و رفت و روز یکشنبه خبرسلامتیش را از سوسنگرد اطلاع دادند و روز سه شنبه خبرشهادتش آمد و چهارشنبه هم پیکر مطهرش از جبهه برگشت و جمعه 17 اردیبهشت در روز تولد امیرمؤمنان (ع) به خاک سپرده شد.
بر این شهید، امام زمان (عج) ئماز خوانده!
به نقل از خانواده و اطرافیان شهید: «یازدهم خرداد، حاج آقا كفعمی در عالم رؤیا دید كه پیكر شهیدی را برای اقامه نماز به نزد او آوردند. پارچه شهید را كه از روی صورتش كنار زد، چهره حسین شوریده را در مقابل خودش دید كه بر پیشانیاش با خط سبز نوشته بودند: "بر این شهید، امام زمان (عج) نماز خوانده" باورش نمی شد. به همراهانش گفته بود: "این شهید، نیاز به اقامه نماز ندارد." دو روز بعد، خبر شهادت حسین را از رادیو اعلام كردند.»
به قولش عمل کرد و سه روز بعد آمد...
و هنگام وصال رسید و رخصت رها شدن به وسعت بیکران جاودانگی و ابدیت آغوش نور، به حسین رسید. او از تهران با پدرش تماس گرفت و گفت من دو سه روزه به جبهه میروم و بعد به گناباد میآیم و همینطور هم شد. روز سوم از جبهه با پیکر خونین به گناباد برگشت و همه یارانش را به سوگ نشاند. این جهادگر مخلص در ۱۴ خرداد ۱۳۶۱ در حالی که فرماندهی گردان مهندسی رزمی جهاد سازندگی را بر عهده داشت، در عملیات «بیت المقدس» و در منطقه «شلمچه»، در اثر ترکش خمپاره به درجه شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش روز ۱۷ خرداد که مصادف با ایام ولادت حضرت امیرالمؤمین علی (ع) بود، در بهشت قاسم گناباد به خاک سپرده شد.
انتهای گزارش