«یک شب که نماز میخواند آتش خمپاره میآمد حتی نزدیک سنگر ما طبق معمول خوابیدیم هر قدر که ایشان را نصیحت کردیم که برادر احمدی نماز را قطع کنید، اما برادرمان نماز را به ویژه قنوت را بیشتر طول میداد و هیچ هراسی در دل نداشت ...» ادامه این خاطره از شهید «جعفر احمدیمقدم» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«هنگامیکه بچهها میخوابیدند حاجآقا نبود. حدود ساعت سه بامداد بود که دیدم حاجآقا دنبال جایی برای خواب میگردند و آخر هم بین بچهها جایی به اندازه دو یا سه کاشی پیدا کرده و خود را طوری جمع کرده و خوابید که به نظر میرسید یک بچه چهار ساله زیر این عبا خوابیده است ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید "حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«یک روز سر کلاس نشسته بودیم ناگهان صدای آژیر خطر بلند شد همه کلاسها سریع به سمت پناهگاهی که در نزدیکی مدرسه بود رفتیم. در چشمان همه ترس موج میزد و از همه بیشتر معلمان و کادر دفتری مدرسه نگران حال اون همه دانشآموز بودند ...» ادامه این خاطره از «زهرا علیجانی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«در همه اعمال، کارها و صحبتهایش تابع امام خمینی (ره) بود و حتی موضعگیریهایش را با نظر امام مطابقت میداد ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرتالله چگینی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
« دائمالذکر بود. خیلی از اوقات تسبیح دستش بود. هر کجا میرفت، توی هر شرایطی هم که بود مراسم دعا و مناجاتش را رها نمیکرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید. آنچه میخوانید بخشی از خاطرات سردار گمنام دانشجوی شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان میشود.
در قسمتی از کتاب «ستاره شب»، که روایتی از سیره و منش سید آزادگان، شهید «ابوترابیفرد» است، میخوانید: «پاسبانهای محل اذیت میکردند، نمیگذاشتند آنها روضهخوانی بکنند و به پدر بزرگم گفته بودند که به این بچه بگویید بساطش را جمع کند ...»