ما هم آرایشگر شدیم
يکشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۳۷
من سلمانی بلد نبودم، سال 1362 و عملیات والفجر مقدماتی بود، به جایی رسیده بودیم که موی سر بچه ها خیلی بلند شده بود و توی منطقه هم کسی نبود که کار سلمانی بلد باشد.
یک روز تصمیم گرفتیم یک جورایی کار را شروع کرده و سر بچه ها را بتراشیم.
یک قیچی خیاطی پیدا کردم که نوک هایش هم شکسته بود، تصمیم گرفتم با همان قیچی سر بچه ها را بتراشم...
به گزارش نوید شاهد قزوین:
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
ما هم آرایشگر شدیم
... اولین نفر آقای قلی پور بود که اصلاح کردن او حدود 5 ساعت طول کشید، بعد از
اصلاح قلی پور به این نتیجه رسیدیم که نه، می شود سلمانی هم کرد و به همین
ترتیب شدیم سلمانی سیار و اینجا هم سنگری است که مشغول اصلاح سر یکی از
رزمندگان شدیم.
هنوز چند لحظه ای از کارمان نگذشته بود که شهیدان صنعتکار و قبادی هم از راه رسیده و هر کدام با یک قیچی به جان شهید آذربایجانی افتادند، چند دقیقه ای نگذشت که سر اصلاح شده تبدیل به جاده های تو در توی خاکی شد، به طوری که با خواهش و اصرار او، بچه ها را رد کرده و بالاجبار سرش را با ماشین و از زیر تراشیدیم.
در همین لحظات بود که شهید علی تاج احمدی هم از گرد راه رسید و با دوربینش این عکس را گرفت و وقتی وارد گردان خودشان شد در آنجا به دلیل آتش سنگین دشمن به شهادت رسید و این عکس، عکس آخر او بود.
هنوز چند لحظه ای از کارمان نگذشته بود که شهیدان صنعتکار و قبادی هم از راه رسیده و هر کدام با یک قیچی به جان شهید آذربایجانی افتادند، چند دقیقه ای نگذشت که سر اصلاح شده تبدیل به جاده های تو در توی خاکی شد، به طوری که با خواهش و اصرار او، بچه ها را رد کرده و بالاجبار سرش را با ماشین و از زیر تراشیدیم.
در همین لحظات بود که شهید علی تاج احمدی هم از گرد راه رسید و با دوربینش این عکس را گرفت و وقتی وارد گردان خودشان شد در آنجا به دلیل آتش سنگین دشمن به شهادت رسید و این عکس، عکس آخر او بود.
رضا حمیصی
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما