زندگینامه
علی‌اکبر صادقیان، پنجم مهر ۱۳۴۱، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش محمدعلی، کارگری می‌کرد و مادرش صفورا نام داشت. تا پایان دوره کاردانی در رشته تربیت معلم درس خواند. معلم بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید علی‌اکبر صادقیان

با هوشیاری تمام نقشه ی دشمن را نقش بر آب نمایید

حال که مدت هشت سال از عمر انقلاب اسلامی می گذرد و انقلاب ما می رود تا به تمام جهان و جهانیان صادر شده و تمامی مستضعفان را بیدار نماید و علیه ستمگران و یزیدیان زمان بشوراند و به همه ی ستمدیده ها بفهماند که این -به اصطلاح- ابرقدرت های شرق و غرب، طبل توخالی هستند که فقط صدای آن ها در دنیا پیچیده است و در داخل هیچ و پوچ هستند، بحمدالله همه ی ملت های جهان بیدار شده و از امام امت خط می گیرند و در هر جای دنیا که باشند، دل شان برای رهبر انقلاب ما می تپد و حسرت می خورند که: «ای کاش! ما هم در کشور خودمان چنین رهبری داشتیم.»

پس، ای امت شهیدپرور! حال که خداوند بر ملت ما منّت نهاده و چنین رهبری به ما عطا نموده و ما را از منجلاب فساد نجات داده است، باید قدر این نعمت خدادادی را بدانیم و به فرمایشات ایشان خوب و نکته به نکته توجه نموده و به آن عمل نماییم.

این را هم بدانید، تا روزی که پشتیبان امام باشید، دشمن کاری نمی تواند بکند و خدا هم با شماست.

جوانان حزب اللهی! شمایی که تاکنون فضای جبهه ها را گرم نموده و پشت دشمن را به خاک مالیده و دشمن را -که همه ی ستمگران دنیا و سران فاسد دنیا هستند- به خاک سیاه ذلت نشانده اید، باز هم جبهه ها را خالی نگذارید و تا زمانی که جبهه ها به نیرو احتیاج دارد، به جبهه بیایید و بدانید که جنگ ما، جنگ با صدام و حزب بعث نیست؛ آن ها حشره ای بیش نیستند و جنگ ما، جنگ اسلام با تمامی کفر است، که هم اکنون نفس های آخر خود را می کشد.

سرنوشت این جنگ به دست شماست و شما باید با قدرتی که خداوند به شما داده است، این جنگ را تا پیروزی نهایی ادامه دهید، که خدا هم شما را یاری می کند و -ان شاء الله- به همین زودی دشمن سرنگون شده و راه کربلا باز خواهد شد و رژیم بعث نیز از بین خواهد رفت و ملت ستمدیده ی عراق و ملت های دیگر از ظلم ظالمان و ستمگران کشور خود رها خواهند شد و قدس عزیز را هم خواهید گرفت و به تمامی دنیا قدرت اسلام و مسلمین را نشان خواهید داد.

...و اما ای ملت! هوشیار باشید که دشمنان داخلی و خارجی ساکت ننشسته اند و همیشه دنبال فرصت مناسب هستند.

شما باید با هوشیاری خود، آن ها را شناسایی کرده و به چنین افرادی میدان فعالیت ندهید؛ به خصوص به کسانی که در لباس اسلام -چه در داخل و چه در خارج- با نام و ظاهر اسلامی می خواهند به اسلام ضربه بزنند؛ سعی کنید با هوشیاری تمام نقشه ی آن ها را نقش بر آب نمایید.

...و اما سخنی با عزیزان فرهنگی؛ برادران و خواهران فرهنگی! شما باید توجه کنید که در چه زمان حساسی قرار و با چه نسلی سر و کار دارید.

در کلاس شما فرزند، برادر و یا خواهر و خلاصه یکی از اقوام شهید وجود دارد و شما با فرزندان و عزیزان شهدا سر و کار دارید.

نکند -خدای ناکرده- در کلاس کم کاری و یا در تربیت این عزیزان کوتاهی کنید و اگر چنین کنید، در آخرت جوابی برای این شهیدان ندارید.

برادران آموزگار! شما عذری که برای نرفتن به جبهه دارید این است که معلم هستید و کلاس ها هم نباید تعطیل شود؛ پس مواظب باشید که مسؤولیت شما بسی سنگین است.

البته معلم بودن نمی تواند بهانه ای برای به جبهه نرفتن باشد.

به نظر من برای یک معلم حزب اللهی ننگ است که در کشور ما –تقریباً- هفت سال جنگ باشد و او حداقل هفت ماه به جبهه نرفته باشد!

من خدا را شُکر می کنم که بار دیگر بر من منت نهاد و این سعادت نصیبم شد تا بتوانم چند روزی پیش عزیزان رزمنده باشم و از آنان درس بگیرم.

...و اما مادرم! شما برایم زحمات زیادی کشیدی؛ چه در ایام نوزادی و چه در روزگار کودکی و چه در امر تربیت و تحصیلم، که تا این حد مرا رساندی.

پدرم! شما هم زحمات زیادی را تحمل کردی و با دست های پینه بسته ات رنج زیادی را متحمل شدی، تا من راحت باشم و راحت درس بخوانم.

شما می خواستید در پیری، من دست شما را بگیرم -که این آرزوی هر پدر و مادری است-؛ اما چه کنم که اسلام در خطر است.

مسأله، مسأله ی اسلام و کفر است و جنگ، جنگ اسلام و کفر است.

-ان شاء الله- مرا می بخشید؛ البته برای شما مایه ی افتخار است.

خدا را شُکر کنید که مرا راهنمایی کرد تا به راه های انحرافی و فاسد گرایش پیدا نکنم.

آری؛ پدر، مادر، برادران و خواهرانم! اگر خداوند مرا مورد لطف و عنایت خویش قرار داد و نعمت شهادت را نصیبم کرد (هر چند که من می دانم لیاقت آن را ندارم؛ اما شاید خداوند بر گنه کاری چون من توجه کرد و شهید شدم)، در شهادتم گریه و زاری نکنید.

اگر بخواهید برایم بیش از حد گریه کنید، من راضی نیستم و هرگاه دل تان برایم تنگ شد و دل تان گرفت، سر قبرم بیایید و به یاد امام حسین(ع) و یاران عزیزش -که در حقیقت رهبر ما آن ها هستند- و برای علی اکبر(ع) او گریه کنید و بدانید که من هم راه آنان را ادامه دادم.

-خدای ناکرده- کاری نکنید که دشمنان از شما نقطه ضعفی بگیرند.

برایم فقط دعا کنید که خداوند مرا ببخشد و از گناهانم درگذرد؛ چون من جز گناه چیزی ندارم که با خود ببرم و از خدا بخواهید تا شهادت را به من عطا نماید.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده