زندگینامه
مصطفی رسولی‌سفیددری، نهم آذر ۱۳۳۲، در روستای سفیدرود از توابع شهر قزوین دیده به جهان گشود. پدرش صفرعلی، کشاورز بود و مادرش گل‌افروز نام داشت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند. دبیر بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر او را در گلزار شهدای شهر زادگاهش به خاک سپردند.

به گزارش نوید شاهد قزوین:

زندگینامه شهید مصطفی رسولی‌سفیددری

خداوند انسان را به هیچ کس محتاج نکند

به فرمان امام امت، خمینى بت‏ شکن که فرمود: «جوانان ما داوطلب شوند و به جبهه جنگ بروند و کار جنگ را خاتمه دهند.»

و برای یارى خدا و تسلیم محض او و اطاعت از ولى فقیه زمان و دفاع از دین خدا، به جبهه جنگ حق علیه باطل مى ‏روم، تا به وظیفه خود -که دفاع از دین خدا است- عمل کنم و در این راه از خداوند بزرگ یارى مى‏ طلبم و رضا و رضوانش را از او مسألت دارم.

ما اکنون در آزمایش سختى قرار گرفته‏ ایم و دشمن در خانه و محله ماست و هر لحظه چکمه‏ هاى پلیدش را بر سر ناموس و شرف ما فرود مى‏ آورد و به دختران، زنان و مادران و شرف انقلابى ما تجاوز مى‏ کند.

در حقیقت، حق استقلال و حاکمیت سرزمین اسلامى ما را مورد سؤال قرار داده است.

در چنین وضعى، آیا ما مى‏ توانیم به راحتى به زندگى معمولى و روزمره خود، بپردازیم و فریادهاى «هل من ناصر»هاى مظلوم سرزمین اسلامى را نشنیده بگیریم و خود را از صحنه مبارزه دور سازیم و وظیفه دفاع از اسلام و انقلاب را وظیفه تعدادى از افراد مشخص و منحصر به فرد بدانیم؟ هرگز!

من اکنون احساس مى‏ کنم، دیگر یک معلم نیستم که به کلاس درس بروم و مظلومیت سرزمین اسلامى را از طریق رسانه‏ ها بشنوم.

هر چند موقتاً هم که شده باید از کلاس درس، گچ و تخته سیاه کناره بگیرم و براى جهاد با ظلم و جور ابلیسان بعثى، تفنگ به دست بگیرم؛ چرا که رضاى حق را در آن لحظه بیشتر احساس مى‏ کنم.

اکنون که این توفیق از جانب پروردگار جهان، شامل حال من شده، آرزویى جز رضا و رضوان او ندارم. در حقیقت آرامش را در جوار او مى‏ جویم و روزى را در نزد او.

همسر عزیزم! اکنون که به یارى خدا، عازم جبهه حق علیه باطل شدم، از رفتن من، غمگین مباش و مانند حضرت زینب (س)، شجاع و بردبار باش.

آرى! از رفتن من شاد باش و حقیقت را ببین، که اجر تو از اجر من -به خاطر مسؤولیت ها و سختی هایى که پس از من، قبول مى‏ کنى- بیشتر و بالاتر است؛ مانند حضرت زینب(س) که پس از شهادت امام حسین (ع) رسالتش بزرگتر از رسالت امام حسین(ع) در زمان حیاتش بود.

همسرم! به خاطر خدا صبر کن، که خدا با صابران است و به خدا توکل کن که خدا بهترین سرپرست و با متوکلان است.

...و اما از فرزندمان عمار، به خوبى مواظبت کن؛ یعنى او را طورى تربیت کن که در آینده راه خدا و امام زمانش را، راه خود قرار دهد و امیدوارم تازه مولودی که خداوند در همین روزها به ما مى‏ دهد، سالم و تندرست باشد.

نامش را یاسر و یا مقداد و اگر دختر بود، عصمت یا زهره بگذار، که -ان شاء الله- بنده خوبى براى خدا باشد.

کتاب هایم را مطالعه کن و هر کسى خواست از آن ها استفاده کند، به امانت بده.

مادر خانم عزیز و پدر خانم محترم! خداوند به شما عمر طولانى و با عزت دهد -ان شاء الله.

خداوند، انسان را جز خودش به هیچ کس، محتاج نکند؛ شما سرپرست من و خانواده ‏ام، پس از خداوند هستید.

من به یارى حق و با اجازه شما، به جبهه اعزام شدم.

سرپرستى خانواده ‏ام را به شما مى‏ سپارم و از لطف شما و از این که مرا در این کار یارى کردید، سپاسگزارم.

از خداوند بزرگ، اجر شهدا و مجاهدین در راهش را براى شما، خواستارم؛ از من راضى باشید.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده