زندگینامه
محمود غنچه، سی‌ام خرداد ۱۳۴۳، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش احمد، لاستیک‌فروش بود و مادرش حلیمه نام داشت. تا دوم متوسطه درس خواند. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. چهاردهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در ام‌الرصاص عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید محمود غنچه

در زندگی هدف دار بوده و برنامه ریزی داشته باشید

با شما هستم، ای جهان خواران و ای مستکبران و ای ابرقدرت هایی که خون مستضعفان جهان را با ظلم های خود می مکید!

فکر می کنید خون این مستضعفان و جوانان ایثارگر به جوش نخواهد آمد؟ چه فکر کوری!

روزی خواهد رسید که همین خون ها، سلطه ی شما شیاطین را از بین خواهد برد و با ظهور حضرت مهدی(عج) این مستضعفان در انتظار خواهند ماند و با شما تا آنجا که توان دارند مبارزه خواهند کرد تا ریشه ی شما را از بین ببرند.

ای مستضعفان! بدانید که چقدر دلم می خواست، می توانستم به شما طوری خدمت کنم. تنها راه خدمت به شما -که در توانم بود- همین راه بود که انتخاب کردم تا خون حقیرم را -که لیاقت شهادت را در خود نمی بینم- به شما تقدیم کنم.

من از زمانی که خود را شناختم، در فکر این بودم به نوعی به شما خدمت کنم؛ ولی فکر نمی کنم خدمتی به شما بندگان پاک خدا کرده باشم.

حال ای مستضعفان! بدانید شما از بندگان صالح خداوند هستید؛ چون بهترین زندگی دنیوی را دارید و هیچ گاه خدا را فراموش نمی کنید و این خود بزرگ ترین خدمت الهی است؛ پس قدر آن را بدانید و هیچ گاه از خداوند در نمازها، دعاها و طلب حاجت ها، مال دنیا را نخواهید؛ بلکه از خداوند بخواهید که شما را از بندگان صالح خود قرار دهد و معنویت و راه رسیدن به معبود را طلب کنید.

حال صحبتی با شما برادران دانش آموز دارم؛ ای برادرانی که امید آینده ی این امت مسلمان هستید! هر چند می دانم شما هم می دانید که جامعه ی ما چقدر از بُعد فرهنگی و انسانی عقب مانده است؛ جامعه ی ما از بُعد فرهنگی تحت استعمار جهانی قرار گرفته بود.

حال که امکانات لازم برایمان فراهم است، بیاییم استفاده کنیم. اگر آن دانش آموز زابلی، درگزی و کُرد نمی تواند درس بخواند، ما که امکانات داریم؛ پس بیایید از این امکانات استفاده کنیم تا شاید بتوانیم آن ها را از این استعمار فرهنگی نجات دهیم.

برادران! در زندگی هدف دار بوده و برنامه ریزی داشته باشید و در زندگی، هدفی جز «الله» نداشته باشید.

من خیلی دوست داشتم حداقل یک معلم هدف دار و صالح باشم و به دورترین روستاهای ایران بروم و به آن ها کمک کنم.

ای امیدهای آینده! از خود بپرسید «برای چه زنده هستید و برای چه زندگی می کنید؟» آیا زندگی می کنید که دکتر یا مهندس شوید و خانه ای بالای شهر خریده و زیباترین دختر را بگیرید؟!

آیا از خود پرسیده اید که این فکرها همان فکرهایی است که ابرقدرت ها وارد فرهنگ ما کردند، تا بتوانند جایی برای فکرکردن ما نگذارند؟! بله؛ این ها همه خواسته ی شیاطین است.

ما می دانیم و دیدیم و شنیدیم که امام عزیزمان -که قلب تپنده ی امت است- بعد از سال ها مبارزه و تحمل شکنجه و شنیدن تهمت ها به اینجا رسیده و می گوید: «به من خدمتگزار بگویید بهتر است، تا رهبر بگویید.» بله؛ او هدف داشت و هدف او «الله» بود و انسان هدف دار به هدفش خواهد رسید.

غرض از این صحبت ها فقط این است که همیشه انسان باید هدف دار باشد و هیچ گاه زیر سلطه قرار نگیرید.

زنده بودن و زیردست بودن، مرگ است و مرگ برای انسان در راه به دست آوردن آزادی، زندگی است.

حال، ای مادر و ای پدرم! من از شما شرمنده هستم؛ برای این که شما دوری مرا زیاد دیدید و حال دوری ابدی من را خواهید دید و تشکر می کنم از زحمات چندین ساله تان که مرا با سختی ها و مشقت های زیادی بزرگ کردید و تحویل جامعه دادید، تا بتوانم این گونه به جامعه و اسلام خدمت کنم.

مادر جان! اگر من در خود می دیدم که در مدرسه بمانم، هیچ گاه خود را از این سنگر جدا نمی کردم.

من خود احساس کردم که اگر به جبهه بروم بیشتر مفید هستم و می توانم بهتر به خلق مستضعف خدمت کنم.

من از شما خواهش می کنم مرا ببخشید و تمنا می کنم برای من گریه نکنید -که خدای ناکرده- سیاه قلبان شاد می شوند.

...و تو ای پدر عزیزم! نمی دانی چقدر شما را دوست دارم و به شما احترام می گذارم. درک می کنم که شما در حق من محبت ها کردید، که -ان شاء الله- اجر آن را هم از خداوند خواهید گرفت که فرزندتان را این گونه در راه خدا بخشیدید و این گونه تحویل جامعه دادید.

پدرم! با صبری که در شما دیدم، از شما می خواهم مادرم را دلداری دهید و خود نیز برای من گریه نکنید و از خداوند می خواهم شما را یاری دهد، تا آنچه را در توان دارید در راه اسلام خرج کنید و جان، مال و روح خود را پاک و منزه نمایید، تا شاید جایی در آخرت داشته باشید.

خداوندا! به من توان ده تا بتوانم تا آخرین قطره ی خون خود، در راه اسلام جان فشانی کنم.

ای مادرم! به دشمنان بگو: «قلب تان سیاه باد!» برای من ناراحت مباش و همیشه خود را خوشحال نشان بده، تا -خدای ناکرده- مبادا دشمنان از گریه ی تو خوشحال شوند.

از کلیه ی کسانی که در زمان حیات من مورد رنجش و اذیت قرار گرفته اند، پوزش می طلبم و برای همه ی آن ها دعا می کنم.

من یک سری کتاب دارم که آن ها را به کتابخانه ای در روستایی دور تحویل دهید.

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده