شهدای معلم – شهید علیاکبر اکرادچگینی
وصیت نامه شهید علیاکبر اکرادچگینی
سعی کنید با علم به یقین برسید
خدایا! تویى مولاى من؛ تویى آقاى من؛ تویى سرور و سالار من؛ تویى نیرو
دهندهی من و تویى گیرندهی تواناییام.
خدایا! هر آنچه در هستى هست، تویى.
خدایا! چیزى جز وجود مقدس تو در جهان هستى وجود ندارد؛ هر چه هست جلوه اى
است، از جمال زیبایت.
پس مَنى وجود ندارد؛ هر چه هست، تویى.
اى معبود من! تو پاک و منزه از هر عیب و نقصى و مُبرایى از هر اشتباه و
لغزشى؛ پس خدایا! مرا بپذیر به درگاهت؛ چرا که هشدارم دادى که مبادا پیرو
هوا و هوسهاى شیطانى باشم، ولى پیروى نکردم و شیطان فریبم داد و روحم -که
پاک و منزه بود- در زیر گناه و معصیت ها همچون دوده اى که بر روى سفیدى
بنشیند و سفیدى راه تو را بپوشاند، پوشیده مانده و همچون زندانى در قفس
خواهشهاى مادى و نفسانى زندانى شده است.
خدایا! حال به درگاهت استغفار مى نمایم؛ «استغفرالله ربى و اتوب الیه» و
از کارهاى زشتى که در گذشته کرده ام و به نفس خود ستم کردهام، پشیمانم.
خدایا! على(ع) با آن شُکوه و عظمت و با آن پاکى -که زاهد شب بود و همچون
شیر در روز مى خروشید- به درگاهت استغفار و طلب عفو و بخشش مى کرد؛ من که
بندهی گنهکار و معصیت کار تواَم؛ من که رو سیاه و شرمنده ام!
خدایا! ببخش مرا؛ خدایا! مى دانم که تو رحمان و رحیمى؛ ولى خودم خجالت مى
کشم و خیال مى کنم به خاطر سنگینى گناه و معصیتم و...
پروردگارا! من کسى را جز تو ندارم.
اى غیاث المستغیثین! تو را به حق فاطمه
زهرا(س)، تو را به سیدالشهدا(ع) ، گناهانم را ببخش و مرا بیامرز.
...و اما چند کلمه اى هم با مادر عزیز و مهربانم:
مادر مهربانم! مى دانم که من جگرگوشهی تو بودم؛ بلکه بالاتر، بگویم
پارهی قلبت بودم و تنها فرزند ذکورت بودم؛ ولی از تو جدا و راهى دانشگاه
عشق شدم.
دانشگاهى که تمام دانشجویانش عاشق و تحصیلاتشان تقوى و ایمان و
کلاسهایشان بیابانها و کوهها و سنگرهاست و قلم و کاغذشان خون گرمشان و
تُربت زمینهاى غرب و جنوب است و مدرک تحصیلى در این دانشگاه، شهادت فى
سبیل الله است، که امیدوارم اگر لیاقت یافتم، این مدرک نصیب این بندهی
عاصى نیز بشود.
مادر عزیز! در فراق من ناراحت و نگران نباش و صبور و شکیبا باش و اگر
ناراحت و غمناک شدى، به حال اسیرى زینب کبرى(س) باش که زجرها و شکنجه ها و
ناراحتى ها کشید.
مادر عزیزم! نمى گویم گریه نکن، گریه بکن؛ ولى از یاد نبر که امام حسین(ع)
با لب تشنه سرش را از تن جدا کردند.
دختران نازدانه اش را سیلى زدند و
خیمه هایش را آتش زدند و خانواده اش را به اسارت بردند و چه جنایتها که
یزیدیان نکردند. اگر خواستى در داغ من گریه کنى، براى مظلومیت امام
حسین(ع)، اهل بیت طاهرین و تمامى ائمه اطهار(ع) گریه کن؛ چرا که همهی آنها
مظلومانه و غریبانه به شهادت رسیدند.
مادر مهربان! نسبت به اسلام و انقلاب و امام، ثابتقدم و همیشه مشغول عبادت
خداوند بخشنده مهربان باش.
مبادا در دلت ذره اى لغزش و خطا باشد؛ چرا که
من این راه را آگاهانه انتخاب کردهام.
خواهر مهربانم! تو نیز همچون دیگر خواهران محجوب، در حفظ حجابت کوشا باش و
تقوى پیشهی خود کن. صبور و مقاوم باش.
...و اما در آخر، نکته اى هم به دانش آموزان عزیز، این امیدان آیندهی
انقلاب اسلامى دارم:
عزیزانم! اگر چه حقیر نتوانستم در حضور شما باشم، چرا که مسألهی جنگ و
جهاد مهمتر بود؛ لذا شما در سنگر مدارس و کلاس، مشغول تحصیل علم همراه با
ایمان باشید و سعى کنید با علم، به یقین برسید و گوش به گفته هاى معلمان و
دبیران دلسوز و علاقهمند داشته باشید.
چرا که آنها مشفق و دلسوز شما هستند و امیدوارم که معلمین و دبیران گرامى و عزیز، سنگردار و خدمتگزار بچه هاى معصوم ملت مظلوم و مسلمان باشند.
در آخر، از همهی کسانى که حقى بر گردن من دارند، طلب حلالیت و بخشش مى
نمایم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.