زندگینامه
جواد وادی پور، بیست و نهم شهریور ۱۳۳۸، در شهر تهران به دنیا آمد. پدرش عروجعلی و مادرش خانم‌سلطان نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته اقتصاد درس خواند و دیپلم گرفت. معلم بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر آبیک واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:

وصیت نامه شهید جواد وادی پور

هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس

دریابیدم؛ رهایم سازید؛ سَرَم را بشکافید؛ راحتم نمایید؛ آسوده ام سازید؛ سوختم؛ شعله های آتش در میانم گرفته اند؛ آن هم چه حرارتی، داغ و سوزان!

به گرمی بیابان های داغ و تفتیده؛ نه! به گرمی خورشید... باز هم نه! که خورشید اندک گرمایی بیش نیست؛ به گرمی آتش دوزخ، که گویی نه؛ فراتر از این ها است!

سوختم؛ چه گرمایی! گرمی دوزخ، گرمی نیست؛ سردی است!... یخ است! سوزشْ، سوزش سرماست؛ کولاک برف است؛ این سوزش، بالاتر از آن است که بتوان گفت؛ نمی شود توصیفش کرد؛ آه، سوختم! خدایا! نجاتم ده؛... رهایم ساز؛... آرامشم بخش.

«دیوانه کنی، هر دو جهانش بخشی/ دیوانه ی تو، هر دو جهان را چه کند؟»

چیست این آتش؟ آه، خدایم! گلویم می سوزد از فریاد؛... الهی! رحمی بر این بنده ی نالان و همی گریان؛ در این آتشگه ویران، ز چه رویی است این سوختن؟ آه!

چقدر سخت و چقدر مشکلْ تحمل کردن دوری دیدارت! در فراق تو چِه ها کشیده ام؛ ترحمی نما و کرمی کن، تا که دیدارت کنم.

خدایا! غسل کرده سویت آیم، وضوی خون گیرم و با تیمّمِ لخته لخته ای خون و خاک، به جانبت پَر کشم.

خدایا! لطفی نما، آراسته و پیراسته و سرافراز و رها شده از تمامی قیود بندگی و تیرگی غیر تو، با تو دیدار نمایم.

آری، خدایا! مرگی پُر افتخار نصیبم ساز؛ الهی! شهادت -این مرگ با سعادت- را نصیبم کن؛

«نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست/ چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم»

اینک که گرمی آغوش مرگ را احساس می کنم، چند پیام دارم؛ پیامم برای همشهریانم این است که پشتیبان ولایت فقیه و یاور امام باشند؛ هرگز از روحانیت متعهد و مسؤول جدا نشوند؛ همیشه یار مظلومان و دشمن ستمگران باشند؛ به آیات الهی -که بر زبان شیوای امام عزیزمان جاری می شود- دقیقاً توجه و عمل کنند؛ مسجدها را خالی نگذارند؛ امروز کسانی که مسجد را خالی بگذارند، مخالف اسلام و دشمن قرآنند.

پیامم برای معلّمین و همکاران این است که برادران و خواهران! این انقلاب با خون هزاران شهید -که هر کدام خود آمال و آرزوها داشتند- به ثمر رسیده است؛ وظیفه ی شما این است که رسالت معلمی را -به نحو احسن و اکمل و با پیروی و اطاعت از رهنمودهای پیامبرگونه ی رهبر عزیز- به انجام رسانید؛ چرا که شما به امیدهای امام آموزش می دهید.

سفارش من به شما امور تربیتی های متعهّد و ارجمند این است که فرزندان این آب و خاک را حسین گونه و زینب گونه پرورش دهید.

برادران محصلم! به خدای خود و به قلم سوگند می خورم که درس خواندن شما -در سنگر مدرسه- بالاتر و برتر از خون دادن من و امثال من -در سنگر نبرد حق علیه باطل- است؛ با مطالعه و درس خواندن، دشمنان اسلام، قرآن و امام بزرگوارمان را ناامید و مأیوس نمایید.

پیامم برای برادران انجمن اسلامی آبیک، این هم سنگران دیرینه ام: اگر خطایی از من دیدید، حلالم نمایید؛ امام عزیز بر انجمن های اسلامی تکیه ی زیادی دارند؛ انجمن های اسلامی چشم و گوش این امت هستند؛ اگر حرکتی می کنید، فقط برای رضای خدا باشد؛ اگر -خدای ناکرده- در درون تان رضایت خدا مطرح نبود -اگرچه خودِ کار خوب باشد- آن حرکت را انجام ندهید؛ چرا که «انما الاعمال بالنیات»، اَعمال در روز واپسین به نیت سنجیده می شود.

خودمان را با جان و مال در خدمت انجمن اسلامی قرار دهیم و نه انجمن اسلامی را در خدمت خودمان؛ چون باید جواب گوی خدای مان در روز محشر باشیم.

پیامم برای خانواده ام این است که اولاً از این که برای شما فرزند و برادر خوبی نبودم، مرا ببخشید و عذر می خواهم از این که آن چنان که شایسته بود در حقتان نیکی نکردم و وظیفه ی شرعی خود را انجام ندادم.

مادر عزیز و پدر گرامی! خون من رنگین تر از خون علی اکبر حسین(ع) و سرخ تر از خون شهدای دیگر نیست؛ لذا در شهادتم ناراحت و غمگین نباشید؛ چرا که سرباز روح الله بودن افتخار است.

برای دامادی پسرتان در حجله گاه شهادت حتماً شیرینی و نقل پخش کنید.

در خاتمه از همه ی دوستان و آشنایان -که به دلایلی موجبات ناراحتی شان را فراهم کردم- پوزش می طلبم.

«در ضمیر ما نمی گنجد بغیر از دوست کس/ هر دو عالم را به دشمن ده، که ما را دوست بس»

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده