باید زنده بمانیم و بگذاریم زنده بمانند
دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۸ ساعت ۱۷:۴۸
در وصیت نامه شهید "علیاصغر جمشیدی" میخوانیم: شما بگویید ما چرا باید بکشیم تا زنده بمانیم؟ باید زنده بمانیم و بگذاریم زنده بمانند و زندگی کنند...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید علیاصغر جمشیدی چهاردهم اردیبهشت ۱۳۳۰ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش حسین (فوت۱۳۵۸) و مادرش زهرا نام داشت و تا پایان دوره کارشناسی در رشته آمار درس خواند.
این شهید گرانقدر که مدیر مدرسه بود، سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد.
شهید جمشیدی از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و پانزدهم مهر ۱۳۵۹ در سرپلذهاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
مزار او در امامزاده حسین(ع) زادگاهش واقع است.
شهید جمشیدی از سوی بسیج در جبهه حضور یافت و پانزدهم مهر ۱۳۵۹ در سرپلذهاب توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
مزار او در امامزاده حسین(ع) زادگاهش واقع است.
متن وصیت نامه شهید علیاصغر جمشیدی:
زندگی انسان هم مثل قناتی است که از جوشیدن قطرات آب از زیر زمین به بالای جویباری تشکیل میشود و از چاهی که میگذرد و آب آن اضافه و اضافهتر میشود و ریزش دیوارهای چاه مانند پیری و فرسودگیشان است و گل و لای آن که از چاههای دیگر سرازیر میشود قسمتی از آن در همان چاه تهنشین میگردد و این تهنشین شدنها مانند زخمها و تیرگیهای زندگی و ناامیدیها و شکستهای زندگی است که بر قلب آدمی مینشیند و آن را از کار وا میدارد.
یا همان چاه که با پیر شدن آن از ماسه و لایههای گِل که بر سوراخهای کوچکی که گویی چشم چاه بودهاند، فرو میرود و او را کور میکند و زمان مرگ او فرا میرسد و حتماً مردم هم در مرگ او سیاهپوش نمیشوند.
چاه را پُر کرده و در همسایگی او چاهی دیگر میزنند و او را از یاد میبرند و هر چند او مرده، ولی چالهای از آن چاه باقی میماند و شاید در زمان زندگی چندین درخت و گلهایی که به عروسی میماندهاند، آنها را سیراب کرده و شاید هم انسانهایی را از مرگ نجات داده باشند؛ ولی خود او از یاد رفته است.
و انسان هم مانند اوست؛ هر چند که گویند اگر انسان عملی خوب داشته باشد، حتی اگر چهرهاش از یاد برود؛ ولی اسمش از یاد نمیرود. شما بگویید چند تا از این آدمها یافت میشود؟ مثل انیشتین یا امثال او که نامشان هیچ وقت از یاد نمیرود. میدانید چرا؟ چون او چیزی ساخت که در یک لحظه میتواند تمام دنیا را از بین بِبَرد؛ یا مثل آنانی که سلاحهای خوفناک میسازند تا با آن برادران خود را به هلاکت برسانند.
من میگویم که اختراع انیشتین اشتباه بوده، شاید هم دیگران مقصرند که از آن بد استفاده میکنند. مثلاً سربازی که مادر و پدرش منتظر بازگشت او به خانوادهاند در جبهه به او اسلحه دادهاند و میگویند بِکُش تا زنده بمانی و به طرف مقابل یا همان دشمن خونینی که نه او را دیدهاند و نه او را میشناسند، همین را گوشزد کردهاند: «بِکُش تا زنده بمانی!» شما بگویید ما چرا باید بکشیم تا زنده بمانیم؟ باید زنده بمانیم و بگذاریم زنده بمانند و زندگی کنند و نگذاریم چاههای آب بمیرند تا چاه دیگری حفر کنیم.
حتماً میدانید که زندگی مانند آب روانی است که میرود و سر جا نمیماند. الآن که این چند کلمه را مینویسم کنار حوضی نشستهام و پاهایم را در آب فرو کردهام و در کنار این حوض گیاهان رنگارنگ وجود دارد و جیرجیرکها شروع به خواندن کردهاند و آفتاب هم در حال غروب کردن است و تنها گوشهای از آفتاب از پشت کوه نمایان است که به این باغ، زیبایی خاصی داده است و مانند عروسیهایی که دیوارها را از لامپهای قرمز چراغانی کرده باشند و صدای جیرجیرکها هم مثل صدای موسیقی دلنشینی که از عروسی میآید، میماند و تنها این باغ یک عروس و داماد کم دارد.
من هم در آرامش چند کلمهای مینویسم: بیایید تا آنجا که میتوانیم از این زندگی استفاده کنیم و آن را برای استفادهی دیگران آماده کنیم؛ نمیگویم که انیشتین بشویم و بمب اتم اختراع کنیم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
یا همان چاه که با پیر شدن آن از ماسه و لایههای گِل که بر سوراخهای کوچکی که گویی چشم چاه بودهاند، فرو میرود و او را کور میکند و زمان مرگ او فرا میرسد و حتماً مردم هم در مرگ او سیاهپوش نمیشوند.
چاه را پُر کرده و در همسایگی او چاهی دیگر میزنند و او را از یاد میبرند و هر چند او مرده، ولی چالهای از آن چاه باقی میماند و شاید در زمان زندگی چندین درخت و گلهایی که به عروسی میماندهاند، آنها را سیراب کرده و شاید هم انسانهایی را از مرگ نجات داده باشند؛ ولی خود او از یاد رفته است.
و انسان هم مانند اوست؛ هر چند که گویند اگر انسان عملی خوب داشته باشد، حتی اگر چهرهاش از یاد برود؛ ولی اسمش از یاد نمیرود. شما بگویید چند تا از این آدمها یافت میشود؟ مثل انیشتین یا امثال او که نامشان هیچ وقت از یاد نمیرود. میدانید چرا؟ چون او چیزی ساخت که در یک لحظه میتواند تمام دنیا را از بین بِبَرد؛ یا مثل آنانی که سلاحهای خوفناک میسازند تا با آن برادران خود را به هلاکت برسانند.
من میگویم که اختراع انیشتین اشتباه بوده، شاید هم دیگران مقصرند که از آن بد استفاده میکنند. مثلاً سربازی که مادر و پدرش منتظر بازگشت او به خانوادهاند در جبهه به او اسلحه دادهاند و میگویند بِکُش تا زنده بمانی و به طرف مقابل یا همان دشمن خونینی که نه او را دیدهاند و نه او را میشناسند، همین را گوشزد کردهاند: «بِکُش تا زنده بمانی!» شما بگویید ما چرا باید بکشیم تا زنده بمانیم؟ باید زنده بمانیم و بگذاریم زنده بمانند و زندگی کنند و نگذاریم چاههای آب بمیرند تا چاه دیگری حفر کنیم.
حتماً میدانید که زندگی مانند آب روانی است که میرود و سر جا نمیماند. الآن که این چند کلمه را مینویسم کنار حوضی نشستهام و پاهایم را در آب فرو کردهام و در کنار این حوض گیاهان رنگارنگ وجود دارد و جیرجیرکها شروع به خواندن کردهاند و آفتاب هم در حال غروب کردن است و تنها گوشهای از آفتاب از پشت کوه نمایان است که به این باغ، زیبایی خاصی داده است و مانند عروسیهایی که دیوارها را از لامپهای قرمز چراغانی کرده باشند و صدای جیرجیرکها هم مثل صدای موسیقی دلنشینی که از عروسی میآید، میماند و تنها این باغ یک عروس و داماد کم دارد.
من هم در آرامش چند کلمهای مینویسم: بیایید تا آنجا که میتوانیم از این زندگی استفاده کنیم و آن را برای استفادهی دیگران آماده کنیم؛ نمیگویم که انیشتین بشویم و بمب اتم اختراع کنیم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما