هشت عراقی هیکلی
سهشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۵
ابراهیم سهیلیراد، نهم مرداد ۱۳۴۴، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش عباس، شکستهبند بود و مادرش صفیه نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و سوم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوید شاهد قزوین:
خاطره ای از شهید ابراهیم سهیلی راد از زبان همرزمش
هشت عراقی هیکلی
حسین فریدی: در منطقهی عملیاتی و به همراه «ابراهیم» بودم.
باران میبارید و ما هم راه زیادی را طی کرده و خستهی خسته شده بودیم.
به سنگری خالی رسیدیم. گفتم: «برویم داخل این سنگر و کمی استراحت کنیم.»
چند دقیقهای استراحت نکرده بودیم، که صدایی شنیدیم.
دقت که کردیم، هشت عراقی هیکلی را دیدیم که مجهز به وسایل نظامی، وارد سنگر شدند!
تعجب کرده و کلی هم ترسیدیم.
از آن جایی که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش، آماده شدیم که به اسارت آنها درآییم؛ لذا وسایلمان را جمع کرده و آماده ایستادیم.
در حالی که داشتیم از ترس میلرزیدیم، یک مرتبه بسیجی نوجوانی پشت سر آنها وارد سنگر شد و به ما گفت: «جا بدهید تا اینها هم بنشینند ... دُرست است که اسیرند؛ اما نباید زیر باران بمانند.»
ما که هاج و واج مانده بودیم، چیزی برای گفتن نداشتیم و مات و مبهوت ایستاده بودیم و نمیدانستیم چه کار کنیم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
باران میبارید و ما هم راه زیادی را طی کرده و خستهی خسته شده بودیم.
به سنگری خالی رسیدیم. گفتم: «برویم داخل این سنگر و کمی استراحت کنیم.»
چند دقیقهای استراحت نکرده بودیم، که صدایی شنیدیم.
دقت که کردیم، هشت عراقی هیکلی را دیدیم که مجهز به وسایل نظامی، وارد سنگر شدند!
تعجب کرده و کلی هم ترسیدیم.
از آن جایی که نه راه پس داشتیم و نه راه پیش، آماده شدیم که به اسارت آنها درآییم؛ لذا وسایلمان را جمع کرده و آماده ایستادیم.
در حالی که داشتیم از ترس میلرزیدیم، یک مرتبه بسیجی نوجوانی پشت سر آنها وارد سنگر شد و به ما گفت: «جا بدهید تا اینها هم بنشینند ... دُرست است که اسیرند؛ اما نباید زیر باران بمانند.»
ما که هاج و واج مانده بودیم، چیزی برای گفتن نداشتیم و مات و مبهوت ایستاده بودیم و نمیدانستیم چه کار کنیم.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما