جبهه ها ! جایگاه انسانهای گناهکار و دل نبسته نیست
سهشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۸
مظفر نصری، سوم شهریور ۱۳۴۶، در روستای شینقر از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش ابوالحسن، کارگر بود و مادرش مهری نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم بهمن ۱۳۶۴، در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
نوید شاهد قزوین:
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
وصیت نامه شهید مظفر نصری
جبهه ها ! جایگاه انسانهای گناهکار و دل نبسته نیست
خدایا! به قطره قطره ی خون تمام یاورانی که در راهت مظلومانه و سعادتمندانه
جان دادند، قسم یاد می کنم که از تو و قرآن کریم، پاسداری کنم و جان
ناقابلم را در راه پُر عظمتت فدا کنم.
...و تو ای رهبر، ای روح امت که ذرّه ذرّه ی وجودت برای خدا، ملت، اسلام و قرآن در حرکت است!
به روح مقدَّست سوگند یاد می کنم و فریاد می زنم: ای آمریکای جنایتکار، ای شوروی ذلیل و ای اسراییل غاصب! چنان تو دهنی از دست این مظلومان تاریخ خواهید خورد که دیگر اثری از شما روی زمین وجود نداشته باشد.
...و شما ای گروهک های ضد اسلام و خدا! تا دیر نشده از سر راه این امت دور شوید وگرنه سیل خروشان حزب الله، شما -گنداب های متعفن- را از سر راه خود بر خواهد داشت.
من بر اساس رسالت اسلامی و انسانی -که بر دوش خود احساس کردم- راهی جبهه های نبرد شدم و خدای بزرگ را سپاس می گویم که در این برهه ی حساس از زمان، زندگی می کنم؛ اوّل به خاطر این که زمانه ی بسیار مناسبی برای رشد و رسیدن به کمال انسانی است و دوّم به خاطر این که توانایی این را دارم که به جبهه بروم و بجنگم و از این محیط پُرمعنویت استفاده کنم.
هرچند خود را شایسته ی این نمی بینم که قدم به خاک مطهر و گلگون جبهه ها بگذارم که این مکان الهیْ جایگاه انسان های گناهکار و دل بسته نیست.
پدر و مادر عزیزم، برادران و خواهران مهربانم! می دانید که من فوق العاده به همه ی شما علاقه مندم؛ اما عشق به خدا و اسلام، بنده ی گناهکار و روسیاه را وادار نمود تا از دیار خود هجرت کنم و در راه معشوق خویش بجنگم.
به پدرم بگویید که مسلماً هر پدری آرزوی دامادکردن فرزندش را دارد و او هم حتماً چنین آرزویی داشت؛ اما من آرزویی بهتر از شهادت نداشتم... مرا ببخشید و حلالم کنید.
...و تو ای رهبر، ای روح امت که ذرّه ذرّه ی وجودت برای خدا، ملت، اسلام و قرآن در حرکت است!
به روح مقدَّست سوگند یاد می کنم و فریاد می زنم: ای آمریکای جنایتکار، ای شوروی ذلیل و ای اسراییل غاصب! چنان تو دهنی از دست این مظلومان تاریخ خواهید خورد که دیگر اثری از شما روی زمین وجود نداشته باشد.
...و شما ای گروهک های ضد اسلام و خدا! تا دیر نشده از سر راه این امت دور شوید وگرنه سیل خروشان حزب الله، شما -گنداب های متعفن- را از سر راه خود بر خواهد داشت.
من بر اساس رسالت اسلامی و انسانی -که بر دوش خود احساس کردم- راهی جبهه های نبرد شدم و خدای بزرگ را سپاس می گویم که در این برهه ی حساس از زمان، زندگی می کنم؛ اوّل به خاطر این که زمانه ی بسیار مناسبی برای رشد و رسیدن به کمال انسانی است و دوّم به خاطر این که توانایی این را دارم که به جبهه بروم و بجنگم و از این محیط پُرمعنویت استفاده کنم.
هرچند خود را شایسته ی این نمی بینم که قدم به خاک مطهر و گلگون جبهه ها بگذارم که این مکان الهیْ جایگاه انسان های گناهکار و دل بسته نیست.
پدر و مادر عزیزم، برادران و خواهران مهربانم! می دانید که من فوق العاده به همه ی شما علاقه مندم؛ اما عشق به خدا و اسلام، بنده ی گناهکار و روسیاه را وادار نمود تا از دیار خود هجرت کنم و در راه معشوق خویش بجنگم.
به پدرم بگویید که مسلماً هر پدری آرزوی دامادکردن فرزندش را دارد و او هم حتماً چنین آرزویی داشت؛ اما من آرزویی بهتر از شهادت نداشتم... مرا ببخشید و حلالم کنید.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما