من جوانی گنهکار و غافلم و از دیدار عاشقان خسته می آیم
شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۲:۱۳
ابوالفضل سعیدی، هشتم بهمن ۱۳۴۱، در روستای ضیاء آباد از توابع شهر تاکستان به دنیا آمد. پدرش موسی، کشاورز بود و مادرش زیبا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم فروردین ۱۳۶۲، در عملیات والفجر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
به گزارش نوید شاهد قزوین:
وصیت نامه شهید ابوالفضل سعیدی
من جوانی گنهکار و غافلم و از دیدار عاشقان خسته می آیم
پدر و مادر، برادران و اى هموطنان مسلمان ایران! من در شرایطى این نامه را
می نویسم که قرار است چند ساعت دیگر به خط اول جبهه اعزام گردم.
من با رضایت قلبى و آرامش خاطر وارد این دانشگاه شدم؛ دانشگاهى که مکتبش، شهادت و معلمش، حسین(ع) می باشد.
اینجانب، ابوالفضل سعیدى، فرزند موسى -که یک روستازاده هستم- می خواهم اگر خداوند یارى کند و خواسته ام را مستجاب گرداند، کاغذ سپیدى را سیاه نموده تا پیامى -که راهگشا باشد- براى دوستان، به خصوص هموطنانم داشته باشم، که امام عزیزمان می فرمایند: «مکتبى که شهادت دارد، اسارت ندارد».
منطق، منطق صدر اسلام است؛ چه بِکُشید و یا کُشته شوید، به بهشت می روید.
این منطق، شکست ندارد و خداى تبارک و تعالى هم فرصت شهادت در راهش را به ما داده است.
شهید، قلب تاریخ است؛ همچنان که قلب به اندام هاى خشک بدن حیات و زندگى و شادابى می بخشد، شهید هم به جامعه اى که به مرگ تدریجى گرفتار شده و مسؤولیت و اعتقاد به انسانیت را از یاد برده، روح، حیات و جنبش می بخشد.
معجزه، دیگر شهید، دگرگون کردن ایمان در نسل جدید است؛ شهید همیشه، شاهد و ناظر است.
اى صاحب اختیار مؤمنان؛ اى نهایت آرزوى عارفان؛ اى فریادرس فریاد خواهان؛ اى محبوب دل هاى راستگویان و اى خداى جهانیان! گواه باش، در این دنیا به ظاهر در تنهایى هستم؛ ولى تو را -که بهترین دولتها، آمال ها و عشق ها هستى- یافتم؛ پس شاهد باش از تمامى مادیات دنیا بُریده و به تو پیوسته ام.
خدایا! به عشق تو حرکت کرده و فقط پیوستن به تو را آرزو دارم.
خدایا! من خواهان شهادتم نه به این معنى که از زندگى خسته شده ام؛ خیر! بلکه می خواهم گناهانى که انجام داده ام، به وسیله رنج کشیدن در راه تو و ریختن خونم، پاک شود.
می خواهم شهید شوم، تا خونم به على(ع) و حسین(ع) گواه باشد که رهرو راهشان بودم و به فرمان امام زمان خود، خمینى عزیزتر از روح و جانم، لبیک گفتم.
اى بهترین یارها، دوست ها و عشق ها! مرا دریاب، من جوانى گنهکار و غافل هستم و از دیار عاشقان خسته می آیم که شاید مرا بپذیرى.
اى معشوقم! مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم؛ چه سخت است آنگاه که بین دو دوست صمیمى جدایى می افتد و چه سخت است آنگاه که رهرو به مقصودش نمی رسد؛ پس خدایا! این سختیها را از دوش من بردار.
اما چند نکته با پدر مهربانم -که عاجز و ناتوانم از وصف مهربانی ها، محبت ها، عطوفتها و زحماتش؛ از شما می خواهم -گرچه فرزندى لایق و شایسته براى شما نبودم و زنده بودنم براى شما جز زحمت حاصلى نداشت- از خدا برایم طلب عفو و بخشش نمایی.
امیدوارم شهادتم بتواند مَرهم و آرامشى برای شما باشد. برایم گریه نکنید.
تنها آرزویم این است که هر وقت راه کربلا باز شد و شما به زیارت رفتید، عکس مرا داخل حرم آقا بیندازید و بگویید خیلى دوست داشت با پاى خودش به پابوس شما بیاید؛ اما نتوانست!
...و شما اى مادر! همچون زینب(س) در شهادتم شجاع باش و رسالت خود را در قبال مسؤولیتى که دارى، به نحو احسن انجام بده و زینب وار، چنان محکم و استوار بایست و صبر و بردبارى داشته باش که چون خارى در چشم منافقان باشى.
اما شما برادرم، جواد! در سنگر علم و مدرسه ات بکوش و درس را هدف والاى اسلامى قرار بده؛ چون امروز اسلام به جوانانى که بتوانند به وسیله علم و نیروى اخلاق خود دست به ابتکار بزنند، نیاز مُبرم دارد.
امروز صدور انقلاب احتیاج به فرهنگ غنى اسلام دارد؛ پس بر تمام دانش آموزان عزیز است که در همه زمینه هاى اسلامى رشد کنند.
بر شماست که با رسالت انسانى خود، این انقلاب عظیم اسلامى را در تمامى ابعادش با تبلیغات علمى و تئورى و عملى به جهان صادر نمایید.
...و اما اى خواهران دینى و هموطنان عزیز! بهترین و بُرنده ترین سلاح شما، ایمان و حفظ حجاب است.
با حجاب کامل و معنویت خاصى که اسلام برای شما قایل شده است، مشت محکمى بر دهان دشمنان اسلام و قرآن بزنید؛ ولى مطلب اصلی ام را هنوز نگفته ام!
گوش به فرمان امام باشید و امام را تنها نگذارید؛ امام وارث حسین(ع) است؛ امام، ملکوت است؛ امام... امام... امام را یارى کنید.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
من با رضایت قلبى و آرامش خاطر وارد این دانشگاه شدم؛ دانشگاهى که مکتبش، شهادت و معلمش، حسین(ع) می باشد.
اینجانب، ابوالفضل سعیدى، فرزند موسى -که یک روستازاده هستم- می خواهم اگر خداوند یارى کند و خواسته ام را مستجاب گرداند، کاغذ سپیدى را سیاه نموده تا پیامى -که راهگشا باشد- براى دوستان، به خصوص هموطنانم داشته باشم، که امام عزیزمان می فرمایند: «مکتبى که شهادت دارد، اسارت ندارد».
منطق، منطق صدر اسلام است؛ چه بِکُشید و یا کُشته شوید، به بهشت می روید.
این منطق، شکست ندارد و خداى تبارک و تعالى هم فرصت شهادت در راهش را به ما داده است.
شهید، قلب تاریخ است؛ همچنان که قلب به اندام هاى خشک بدن حیات و زندگى و شادابى می بخشد، شهید هم به جامعه اى که به مرگ تدریجى گرفتار شده و مسؤولیت و اعتقاد به انسانیت را از یاد برده، روح، حیات و جنبش می بخشد.
معجزه، دیگر شهید، دگرگون کردن ایمان در نسل جدید است؛ شهید همیشه، شاهد و ناظر است.
اى صاحب اختیار مؤمنان؛ اى نهایت آرزوى عارفان؛ اى فریادرس فریاد خواهان؛ اى محبوب دل هاى راستگویان و اى خداى جهانیان! گواه باش، در این دنیا به ظاهر در تنهایى هستم؛ ولى تو را -که بهترین دولتها، آمال ها و عشق ها هستى- یافتم؛ پس شاهد باش از تمامى مادیات دنیا بُریده و به تو پیوسته ام.
خدایا! به عشق تو حرکت کرده و فقط پیوستن به تو را آرزو دارم.
خدایا! من خواهان شهادتم نه به این معنى که از زندگى خسته شده ام؛ خیر! بلکه می خواهم گناهانى که انجام داده ام، به وسیله رنج کشیدن در راه تو و ریختن خونم، پاک شود.
می خواهم شهید شوم، تا خونم به على(ع) و حسین(ع) گواه باشد که رهرو راهشان بودم و به فرمان امام زمان خود، خمینى عزیزتر از روح و جانم، لبیک گفتم.
اى بهترین یارها، دوست ها و عشق ها! مرا دریاب، من جوانى گنهکار و غافل هستم و از دیار عاشقان خسته می آیم که شاید مرا بپذیرى.
اى معشوقم! مرا فراخوان که دیگر نمی توانم صبر کنم؛ چه سخت است آنگاه که بین دو دوست صمیمى جدایى می افتد و چه سخت است آنگاه که رهرو به مقصودش نمی رسد؛ پس خدایا! این سختیها را از دوش من بردار.
اما چند نکته با پدر مهربانم -که عاجز و ناتوانم از وصف مهربانی ها، محبت ها، عطوفتها و زحماتش؛ از شما می خواهم -گرچه فرزندى لایق و شایسته براى شما نبودم و زنده بودنم براى شما جز زحمت حاصلى نداشت- از خدا برایم طلب عفو و بخشش نمایی.
امیدوارم شهادتم بتواند مَرهم و آرامشى برای شما باشد. برایم گریه نکنید.
تنها آرزویم این است که هر وقت راه کربلا باز شد و شما به زیارت رفتید، عکس مرا داخل حرم آقا بیندازید و بگویید خیلى دوست داشت با پاى خودش به پابوس شما بیاید؛ اما نتوانست!
...و شما اى مادر! همچون زینب(س) در شهادتم شجاع باش و رسالت خود را در قبال مسؤولیتى که دارى، به نحو احسن انجام بده و زینب وار، چنان محکم و استوار بایست و صبر و بردبارى داشته باش که چون خارى در چشم منافقان باشى.
اما شما برادرم، جواد! در سنگر علم و مدرسه ات بکوش و درس را هدف والاى اسلامى قرار بده؛ چون امروز اسلام به جوانانى که بتوانند به وسیله علم و نیروى اخلاق خود دست به ابتکار بزنند، نیاز مُبرم دارد.
امروز صدور انقلاب احتیاج به فرهنگ غنى اسلام دارد؛ پس بر تمام دانش آموزان عزیز است که در همه زمینه هاى اسلامى رشد کنند.
بر شماست که با رسالت انسانى خود، این انقلاب عظیم اسلامى را در تمامى ابعادش با تبلیغات علمى و تئورى و عملى به جهان صادر نمایید.
...و اما اى خواهران دینى و هموطنان عزیز! بهترین و بُرنده ترین سلاح شما، ایمان و حفظ حجاب است.
با حجاب کامل و معنویت خاصى که اسلام برای شما قایل شده است، مشت محکمى بر دهان دشمنان اسلام و قرآن بزنید؛ ولى مطلب اصلی ام را هنوز نگفته ام!
گوش به فرمان امام باشید و امام را تنها نگذارید؛ امام وارث حسین(ع) است؛ امام، ملکوت است؛ امام... امام... امام را یارى کنید.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین.
نظر شما