شهید بابایی سختیها را به جان میخرید
به گزارش نوید شاهد قزوین،
شهید بابایی سختیها را به جان میخرید
تیمسار محمدرضا فریدونیان همرزم سرلشگر خلبان شهید عباس بابایی: عملیات کربلای 5 نزدیک بود. تعدادی از خلبانان شکاری از پایگاههای مختلف ایران برای اجرای عملیات به پایگاه امیدیه آمده بودند. قرار بود آنها با ماشین به دزفول بروند.
من، جناب سرهنگ ستاری و شهید بابایی میبایست با هواپیمای مسافری سبک«جت فالکون» به تهران میرفتیم. قرار بود شهید بابایی فردا صبح در مجلس شورای اسلامی حاضر شوند و اخبار و تحلیلهایی را در مورد وضعیت جبههها به اطلاع نمایندگان برسانند.
عباس مشغول صحبت با خلبانان شکاری بود و راجع به طرحهایی که باید اجرا کنند به آنها توضیح میداد. من و جناب ستاری در داخل هواپیما منتظر شهید بابایی بودیم تا هر چه زودتر پرواز کنیم.
انتظار طولانی شد؛ به همین خاطر شخصی را نزد او فرستادیم. چند لحظه بعد عباس آمد؛ ولی یکباره به یادش افتاد که هنوز مطلبی را به خلبانان نگفته است. پیاده شد و به طرف آنها رفت. من از هواپیما پیاده شدم و به دنبالش رفتم و گفتم:
پس چرا نمیآیی برویم؟ چیزی به غروب نمانده و فردا باید در مجلس باشی. گفت: شما بروید من امشب با این خلبانان به دزفول میروم و از آنجا با ماشین خودم را به تهران میرسانم.
به او اصرار کردم که بیا برویم و ممکن است صبح نتوانی به مجلس برسی. او در پاسخ گفت: اگر من با این خلبانان بروم در روحیه آنها تاثیر مثبت میگذارد و فردا بهتر میتوانند بجنگند. من به خاطر تقویت روحیه آنها سختی این چهارده ساعت راه را تحمل میکنم.
در پاسخ به او، حرفی برای گفتن داشتم. خداحافظی کرده و به طرف هواپیما آمدم و او به همراه خلبانان سوار ماشین شد و رفت.
گفتنی است: شهید عباس بابایی، چهارم آذر ۱۳۲۹، در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه نام داشت، تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند، سرلشکر خلبان بود، سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد.
این شهید بزرگوار پانزدهم مرداد ۱۳۶۶، با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در سردشت توسط نیروهای عراقی هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین