همیشه زینبگونه زندگى و مبارزه کنید
چهارشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۴:۵۰
شهید "محمدجعفر موسئی" در وصیتنامهاش مینویسد: حجاب، عفت و پاکدامنى را سرلوحه زندگى خود قرار بدهید و همیشه فاطمهوار و زینبگونه زندگى و مبارزه کنید...
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، شهید محمدجعفر موسئی، شانزدهم دی ۱۳۴۰ در شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش یوسف، بنا بود و مادرش معصومه نام داشت و تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. این شهید بزرگوار به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت، یازدهم دی ۱۳۶۰ در شوش بر اثر اصابت ترکش خمپاره و سوختگی سر و صورت، شهید شد و مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
متن وصیتنامه شهید محمدجعفر موسئی:پدر و مادر و خواهر گرامى! ممکن است وقتى شما این نوشته را مىخوانید، من دیگر نباشم و از دنیاى مادى خارج شده باشم که انشاءالله لیاقتش را داشته و جزو افرادى که به شهادت میرسند، باشم.
البته از شهادت مرا باکى نیست! شهادت، مانند مادرى است که فرزندش را در آغوش میکشد، شهادت، نقطه اوج و آرزوى مسلمین است، شهادت، قله یرفیعى است که من به سوى آن پرواز مىکنم.
پدر جان! درود بر تو که چون ابراهیم(ع) فرزندت را به فرمان خداى بزرگ به قربانگاه فرستادى. بدان و آگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان باری تعالى سر باز نمیزند، مرگ را در راه خدا، جز سعادت نمىداند، زندگى را جز جهاد در راه عقیده نمىداند و شهادت را جزو بهترین نعمتهاى خداوند مىداند.
مادر جان! کوه باش و استقامت کن؛ لحظهاى از نام و یاد خدا غافل مباش و در این راه بکوش، که هر چه بکوشى باز کم است. مادر جان! گریه نکن، بخند و خوشحال باش، زیرا من در راه هدفی مقدس گام برداشتم و جان باختم.
همیشه زینبگونه زندگى و مبارزه کنید
مادر عزیزم! بعد از خدا، تو مهربانترین و عزیزترین موجود براى من هستى و من به وجود تو افتخار مىکنم. خواهر جان! تو نیز زینب(س) زمان باش؛ حجاب، عفت و پاکدامنى را سرلوحه زندگى خود قرار بده و همیشه فاطمهوار و زینبگونه زندگى و مبارزه کن.
سعى کن هر چه بیشتر در تربیت تنها فرزندت اکرم که همیشه در گوشه قلبم جاى دارد، کوشا باش و دخترى زینبوار، تحویل جامعه بِده.
پدر، مادر و خواهر عزیزم! از اینکه حس میکردم در مکانى راحت قرار بگیرم و در سنگر نباشم، غمگین بودم. من نمیتوانستم به خود بقبولانم که برادران خودم در مرزها شهید شوند و من هر روز شاهد این باشم که فلانى شهید یا مجروح شده است.
پدر، مادر و خواهر داغدارم! چگونه میتوانستم مشاهده کنم هر روز عدهاى از بهترین جوانان ما کشته مىشوند و من به کارهاى روزمره مشغول باشم؟ مىدانم که از دست دادن من، برایتان سنگین است، ولى مگر غم از دست دادن حسین(ع) بر فاطمهزهرا(س) سنگین نبود؟ مگر آنها نبودند که کشته شدند تا دین اسلام پا برجا بماند؟.
شهادتم، شب عروسى من است!
من هم به نوبه خود از آقا و سرورم، حسین(ع) درس مبارزه، جهاد و شهامت را یاد گرفتم. من آموختم که زندگى مادى نِکبتبار است و نباید منتظر باشم که مرگ به سراغ من بیاید.
بزرگترین وصیت من به بازماندگانم این است که به یاد خدا، به نام خدا و در راه خدا زندگى کنند. این راهى که من مىروم، مأموریتى از جانب خداوند است. باید همه دوستان و خویشان و بخصوص خانوادهام شاد باشند و وقتی خبرِ شهادت مرا شنیدند، فکر کنند شب عروسى من است! مادر! برایم دعا کن، که خداوند مرا یکى از شهداى درگاهش قرار دهد... خدا نگهدار.
منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قزوین
نظر شما