خاطره جانباز انقلاب از جوابی که به پرستار یهودی داد
يکشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۹ ساعت ۱۰:۰۳
نوید شاهد قزوین - «برای مداوای کامل به بیمارستان لقمانالدوله اطعم در تهران رفتم، پرستارم یهودی بود، یک روز نزدیکم آمد و گفت؛ اگر انقلاب شما پیروزی شد با ما چه کار میکنید، گفتم هیچی، مگر قرار است با شما چه کار کنیم، در جوابم گفت ما یهودی هستیم. گفتم دین اسلام با همه به مهربانی رفتار میکند و با شما هیچ کاری ندارد.» آنچه میخوانید مصاحبه خبرنگار نوید شاهد قزوین با "علیاوسط طاهری" جانباز انقلاب است که تقدیم حضورتان میشود.
علیاوسط طاهری یکی از شهروندان انقلابی در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین به بیان خاطراتش در مبارزه با رژیم ستمشاهی پرداخت و گفت: ۴۵ ساله، متاهل و دارای ۶ فرزند بودم که همیشه در تظاهرات علیه رژیم شاه شرکت میکردم.
یادم هست دی ماه سال ۵۷ بود، با شرکت در تظاهرات، به همراه مردم علیه رژیم شاهنشاهی در خیابانهای قزوین شعار میدادیم، تا به فلکه سپه رسیدیم، نیروهای ارتش در این فلکه برای سرکوب ما، شروع به تیراندازی کردند، ما هم برای نجات دادن جانمان از دست آنها فرار کردیم. در حال فرار کردن به سمت خیابان راهآهن بودم که به ابتدای کوچه جنب مسجد طاق بهلول رسیدم، در همانجا تیر اسلحه یکی از ماموران به پای راستم اصابت کرد، از شدت حادثه زمین افتادم و بیهوش شدم و هیچ چیز نفهمیدم.
یکی از بستگانم برایم تعریف میکرد که بعد از بیهوش شدنم یادم نیست یک خانم با روسری یا یک سرباز با دستمالی پایم را بست تا از شدت خونریزی آن جلوگیری کند، سپس نیروهای انقلابی مجروحان را به بیمارستان بوعلی منتقل کردند.
باید بگویم آن زمان در بیمارستان امکانات دارویی خوبی نبود و تعداد پزشک نیز محدود بود به همین دلیل مداوای بیماران و مجروحان به کندی پیش میرفت.
البته ناگفته نماند، نیروهای ارتش نیز با سرکشی به بیمارستانها هر فرد تیر خورده انقلابی را میکشت به همین دلیل، پزشکان و پرستاران انقلابی آنها را قاطی بیماران تصادفی میکردند و برای مثال به آنها میگفتند که پایشان بر اثر سانحه مجروح شده است.
بنده که برای مداوا در بیمارستان بوعلی منتقل شدم، بعد از معاینه و عمل جراحی پزشک به هوش آمدم و نیروهای انقلابی بلافاصله از ترس ارتش، مرا به خانهای که روبروی بیمارستان بود، بردند.
خانم آن خانه گفت شما مثل برادرم هستید و هر چه میخواهید و نیازتان است، تعارف نکنید و بگوید تا برایتان تامین کنم، به غیر از من، نزدیک به هفت نفر دیگر نیز در آن خانه تحت مراقبت بودند.
از آنجا برای مداوای کامل به بیمارستان لقمانالدوله اطعم در تهران رفتم، خاطرههای خوبی از دوران بستری شدنم در بیمارستان دارم، یکی این بود که پرستارم یهودی بود، یک روز نزدیکم آمد و گفت؛ اگر انقلاب شما پیروزی شد با ما چه کار میکنید، گفتم هیچی، مگر قرار است با شما چه کار کنیم، در جوابم گفت ما یهودی هستیم. گفتم دین اسلام با همه به مهربانی رفتار میکند و با شما هیچ کاری ندارد.
یک روز هم رئیس بیمارستان آمد وضعیت بیمارها را بررسی کند، بعد از اینکه مرا معاینه کرد، بیماری که در کنارم بستری بود به ایشان گفت به من قرصی بده تا دردم کمتر شود، گفت: فردا خمینیتان میآید همه شما را شفا میدهد، من با شنیدن این حرف حس بدی بهم دست داد و گفتم ایشان با کنایه نسبت به رهبرمان سخن گفت.
در آن زمان نیز دانشجویان و جوانان انقلابی به بیمارستان میآمدند و هر کس که تیر خورده بود، با اهدای شیرینی از آنها تقدیر و تشکر میکردند.
من ماجرای کنایه سخن گفتن رئیس بیمارستان را به دانشجویان گفتم تا آنها فردا حساب او را برسند ولی ایشان دیگر به بیمارستان نیامدند.
بالاخره پزشک بیمارستان پایم را جراحی کرد و از اتاق عمل بیرون و بعد از ساعتی به هوش آمدم، شب شد و فردای آن روز عید ۵۸ بود و من در کنار خانوادهام نبودم از این موضوع خیلی ناراحت بودم و اشک از چشمانم جاری میشد.
پزشکم با دیدن چهره اندوهگینم گفت چرا ناراحتی؟ گفتم شب عید همیشه در کنار فرزندانم بودم ولی اکنون دور از آنها هستم گفت؛ خوشحال باش شما در برپایی انقلاب اسلامی با تحمل درد مجروحیت نقشآفرین بودید، الان هم تنها نیستی ما در کنارت هستیم با شنیدن این سخن تا حدی قلبم آرام شد و شاد شدم.
اکنون ۸۲ ساله، جانباز ۳۵ درصد، بازنشسته و در خانه هستم، زیاد به دلیل مجروحیتم نمیتوانم راه بروم و برای تامین نیازهای ضروری زندگیام با عصا به بازار میروم.
گفتوگو از زهرا محبی( بعد از این گفتوگو جانباز انقلاب، علی اوسط طاهری دار فانی را وداع گفته است)
نظر شما